<$BlogRSDURL$>
.


Sunday, December 16, 2007

 
هی...هی

روزگار اما وفا با ما نداشت!ا
طاقت خوشبختی ما را نداشت !ا
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت!ا
بی گمان از مرگ ما پروا نداشت!ا
آخر این قصه هجران بودو بس!ا
حسرت و رنج فراوان بودو بس !ا
یار ما را از جدایی غم نبود!
در سرش مجنون عاشق کم نبود !ا
بر سر پیمان خود محکم نبود!ا
سهم من از عشق جز ماتم نبود!ا
با من دیوانه پیمان ساده بست!ا
ساده هم آن عهد و پیمان را شکست!ا
بی خبر پیمان یاری را گسست!ا
این خبر ناگه پشتم را شکست!ا
آن کبوتر عاقبت از بند رست!ا
رفت و با دلدار دیگر عهد بست!ا
از غمش با دودو دم همدم شدم!ا
باده نوش غصه او من شدم!ا
مست و مخمور و خراب از غم شدم!ا
ذره ، ذره آب گشتم ! کم شدم!ا
عشق من از من گذشتی خوش گذر!ا
بعد از این حتی تو اسمم را نبر!ا
آخر این یکبار از من بشنو پند!ا
بر منو بر روزگارم دل نبند!ا
گرچه آب رفته باز آید به رود!ا
ماهی بیچاره اما مرده بود!ا
بعد از این هم آشیانت هر که هست!ا
باش با او ، یاد تو ما را بس است........!ا

|

Powered by Blogger Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com