<$BlogRSDURL$>
.


Wednesday, April 12, 2006

 
با یه گل بهار شده
اگه می دونستم این آرش دی جی رو کی خواننده کرده...می کشتمش. آخه حیف کرده بیچاره آرش رو. این باید می رفت جیم کری میشد
فردای مطلب قبلی گلی میومد! الان اینجاست. روزای قشنگی شدن روزای گاهی بارونی بهار شهر قالبا دودگرفته مون. ا
دیگه جونم براتون بگه که قراره حسابی تپل بشم. گوش شیطون کر چشمش کور.ا
خبر بعدی اینکه الانه که 23 فروردین سال جدید شده ایام اساسی به کام شده. به قدر همه ی سال کهنه یا شاید خیلی بیشتر از همه ی سال قبلی موفق بودم انگاری جناب هاپو نمی خوان مثل آقا خروسه و خانوم گاوه سر ما بازی در بیارن. امیدوارم سال به این خوبی تا آخرش برای همه و من و گلی خوب و پربرکت و پر از شادی باشه
آمین

|

Thursday, April 06, 2006

 
کاش می خوابیدم.تو رو خواب می دیدم
داستان دکتره رو شنیدین که تو مسیرش وقتی به قبرستون می رسید لباسش رو می کشید رو سرش و تا بعد از قبرستون می دوید که یه وقت شرمنده ی آقایون و خانومایی که با طبابتش فرستاده به سینه ی قبرستون نشه؟ هفته ی پیش خودمو ویزیت کرد مردیکه!
سرما خوردم میرم دکتر .آقا کرامت می کنن و تشخیص آلرژی میدن و نسخه می نویسن که ما بینیمون آبریزش نداشته باشه و سرفه و عطسه نکنیم. بعد یه هفته صبح از خواب که بیدار میشم می بینم که همه ی سر و صورتم درد داره. عفونت تمام صورت و سینوسامو گرفته میرم دکتر می شنوم که بله آنفلوآنزا شده بودم و داروهای دکتر قبلی همه ی تلاششون رو کردن که مریضی رو قایم کنن و اجازه بدن هرچی عفونت و مرضه بمونه تو کله ی من بیچاره! همچینی که بعد یه سرم و یه آمپول و کلی بدحالی من مث مرده ها تا 7 بعد از ظهر به هوش و بی هوش افتادم گوشه ی خونه!
فکرشو که می کنم می بینم که به من نیومده خودمو لوس کنم. خوب سرما خوردم که خوردم یا آلرژی دارم به بهار که دارم. خوب میشه خودش دیگه. چرا دیگه می رم دکتر؟
حالا من حواسم به دستمال کاغذی و آبمیوه بود. دکتره مشاعرشو کجا جا گذاشته بود؟ بابا این فلو اینقدر معلوم بود که گلی از پای تلفن فهمید و گفت که مساله حساسیت نیستا! حالا هی برنامه ی خانواده و سلامت باشید بزارن بگن بیماری رو هرچه کوچیکم که باشه جدی بگیرید و برید دکتر. بریم که بکشدمون؟ من که یه بار پیش گلی ویزیت میشم بعد از ین. دکترای دیگرم بی خیال می شم.

کاشکی زودتر فردا بشه. منم زودتر خوب بشم. اگه بدونید فردا چه خبره؟ اینجا تازه می خواد راست راستکی بهار بشه.از اون بهارا که عمری بهش حساسیت ندارم. خوابم نمی بره تا فردا. پس کاش زودتر فردا بیاد

|

Sunday, April 02, 2006

 
دومین تولد نخودسیاه
سلام! دو سال پیش شبی که از یه 13 به در طولانی خسته ی خسته برگشتم خونه آغازنخودسیاه رو نوشتم! همراهم شدید و دو سال انگیزه ی روشن نگه دادن چراغ این خونه رو به من دادید. همه ی شمایی که امروز می بینم نزدیک به پنجاه و پنج هزار بار این بلاگ رو باز کردید و با من همراه شدید. غم و شادی و شیطنت و سادگی و نفرت و عشقم رو دیدید و برام نوشتید از همشون. امسال شب قبل از به در کردن 13 فروردین از گلم خواستم برام بنویسه. گلی که همیشه ی این سیاهه ی نخودی ,خود عشق و شادی و شیطنت و سادگی و قشنگی وب لاگم از اون بوده. کسی که مدتهاست نمی نویسه اما امشب نوشتش زیبا ترین و قیمتی ترین نوشته ی همه ی این 2 سال نخود سیاه شده. ا
ببینید هدیه ی دو سالگیم رو:ا

عزيزم تولد 2 سالگيه وب لاگت مبارک .شايد تو هم به اندازهء من بدوني قدر بزرگ بودن اين مکان را براي کمک به ما شدن من و تو...از اينهمه دور فقط مي تونم نوشتهء دلم رو هديه اش کنم جايي که سادگيه نوشته هات,زيباييه افکارت رو نقش مي زد و هر مطلبت بيشتر و بيشتر از فهم و درکت برام مي گفت. از مردي مي گفت که هيچ روزش مثل ديروز نيست,با صداقت گفت...گاهي از خنده و گاهي از گريه ,از ترسهاش,دانستنيهاش و از عشقمون... مي دونم که هيچکس نمي تونست عشقمون را به اين زيبايي نقش بزنه,تو زدي...اينجا...جايي که به جرئت مي گم برام مقدسه,جايي که خيلي وقتها خنده ها و گريه هام را باهاش تقسيم کردم
بيشتر از خيلي عاشقتم .مواظب خودت و خودش باش عزيزم

چشم بهترینم. خودمون و خودش!ا

|

Powered by Blogger Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com