<$BlogRSDURL$>
.


Tuesday, December 28, 2004

 
چين پيشونيت

چقدر مي خوام وقتي از سر درد دو تا چين كوچولو رو پيشونيت مي افته ، برات صافشون كنم
با يه فنجون بوسة گرم چطوري؟ و يك پيغام: همون جمله زيباي هميشگي

|

Saturday, December 25, 2004

 
سالروز شهادت زرتشت و اولين سالروز زمين لرزه بم


امروز پنجم دي ماه ياد آور خمار ترين بامداد تاريخ بود براي مردم، نخلستانها و خيابانهاي بم. شهري كه با لرزه چند ثانيه اي زمين ـ گوشتخوارترين گوشتخواران ـ از دنيا رفت و معدود بازماندگان خود را كه «ديشبي» نشئه مهتاب زيبايش بودند و صداي دلنشين ايرج بسطامي اش و عظمت پر رمز و راز ارگش و بامدادان، خُمارِ زندگي و حيات.
امروز منم و شرمندگي قلم در برابر مادران داغدار فرزند و زنان مويه كن همسر، برادران بي برادر شده و پدراني كه به سپيده اي اَلِفِشان دال شد و كودكان يتيم بي سرپناه كه سالي گذشته و هنوز اميد به فردا دارند و زندگي دوباره شهرشان. عكس بالا رو امشب از شام غريبان جلوي سردر دانشگاه تهران گرفتم. كاش هميشه يادمون مي موند روز هايي كه قهر طبيعت همه رو انسان تر كرده بود.ا




پنجم ديماه برابر با 25 دسامبر ، سالروز درگذشت اَشوزرتشت پيامبر ايران باستان بياد باد

ايريس تَنام . اوروانو . يَزَمَه‌ئيدِه .

بر فروهر پاك همه در گذشتگان درود باد .

« سالگرد در گذشت اشوزرتشت ، پيامبر بزرگ آريايي »


پنجم دي مطابق با روز شنبه برابر با درگذشت اشوزرتشت اسپنتمان ، پيامبري پاك از جمله پيامبران خدا ، و بزرگ مردي كه كلامش همه بر نيك انديشي و خردورزي بود ، مي‌باشد . در زير نوشتاري كوتاه را درباره زرتشت و زمان شهادت او مي‌آورم .

اشوزرتشت به هنگام زاده شدن لبخند زد و اين نشانه آنست كه مردم بايد شادمان و به بخشايش اهورامزدا سپاسدار باشند و آنرا از گزند و آسيب اهريمن خويان بركنار نگاهدارند و نگذارند كه بدي بر نيكي چيره گردد و زندگي خرم ، تيره شود . بنا به سنت ، اشوزرتشت در خرداد روز از ماه فروردين پاي به جهان گشود ، زرتشت در دوران اوليه كودكي تا بيست سالگي با سختي و دشواري‌هاي زياد ، دست به گريبان بود و پس از بيست سالگي گوشه‌گيري نموده و به انديشه و نيايش پرداخت ، چنانكه آمده مدت ده سال از مردم دور شده و به دامان طبيعت پناه برد و گوشه تنهايي شيوه ساخت تا رازهاي هستي را دريابد و آنچه را كه مي‌بايست با انديشه و بياري امشاسپند و وهومن "نيك انديشي "دريافت كه بازتاب آن را در گاتها مي‌بينيم . اشوزرتشت در دهسال گوشه‌نشيني چند نوبت ( سه نوبت ) براهنمايي وهومن به همپرسگي اهورامزدا رسيد و انچه را كه بايسته بود به او آشكار شد ..اشوزرتشت در سي‌سالگي به پيامبري و راهنمايي مينوي مردم برانگيخته شد . اين جاي همپرسگي را در بالاي كوه سبلان گفته‌اند . بنا به نوشته‌هاي پهلوي در روز خرداد ! و ماه فروردين بود كه اشوزرتشت به بينش و همپرسگي اهورامزدا رسيد و دين مزديسنا را از دادار پذيرفت . از اين پس پيوسته رازهاي نهفته و ناپيدا بر او آشكار مي‌شد ( الهام - وحي ) اين رازها كه به او دست مي‌داد همراه با دلدادگي و شيفتگي بود كه بمردم مي‌آموخت و ياد مي‌داد . آنچه كه به او آشكار مي‌شد نمودار يك فروغ خدايي بود كه در نزد انسان به يك پرتو مينوي برخورد مي‌كند . از همين هنگام به راهنمايي مردم پرداخته و به ايين كهن كه از زمان‌هاي پيش ميان آريائيان روا بود خرده گرفت و راه روشني نو و خرد پذير در پرستش خداوندگار يگانه بنياد گذارد . پيشنهادات اشوزرتشت بر بزرگان و پيشوايان گذشته و دروغ پرستان خوش نيامده ، با او به ستيزه پرداختند ( كوي‌ها - كرپن‌ها و ... ) زرتشت ناچار رهسپار خاور ايران شده و كوچيد و دين به گشتاسب كياني در بلخ آشكار ساخت . گرچه در آنجا هم با دشمني و كارشكني روبرو گشت . در 77 سالگي در يكي از آتشكده‌هاي بلخ به دست « تور براتور » سردار ارجاسب توراني رهسپار مينو شد و روانش به بارگاه مزدا ، جايگاه سرودها ، در فروغ سرشار و بيكران پرواز كرد . درود بر فروهر تا! بناك يك چنين بزرگ انديشي كه پس از هزاران سال هنوز آموزه‌هايش تازگي دارد .

برگرفته از سخنان روانشاد موبد دكتر جهانگير اشيدري


|

Friday, December 24, 2004

 
اولين فال


آن سفركرده كه صدقافله دل همره اوست
هر كجا هست ، خدايا! به سلامت دارش



خوب كسي نخواسته بود بدونه چي بوده اين اولي تا همين امشب كه كوير تو نظر دوني خواست كه بنويسمش. آماده داشتمش الانه كپي مي كنمش
فقط من نمي دونم چطوري تو ديباچه زمستون همچين غزلي اومده. بهار و اينا؟ اگه من كتاب رو باز نكرده بودم فكر مي كردم حافظ سر كار گذاشته اما اصولا هيچوقت با من يكي شوخي نداره


روز هجران و شب فرقت يار آخر شد...زدم اين فال و گذشت اختر و كار آخر شد
آنهمه ناز و تنعم كه خزان مي فرمود.........عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
شكر ايزد كه به اقبال كله گوشه گل........نخوت باد دي و شوكت خار آخر شد
صبح اميد كه بُد معتكف پرده غيب........گو برون آي كه كار شب تار آخر شد
آن پريشاني شبهاي دراز و غم دل...........همه در سايه گيسوي نگار آخر شد
باورم نيست ز بدعهدي ايام هنوز..........قصه غصه كه در دولت يار آخر شد
ساقيا لطف نمودي قدحت پر مي باد........كه به تدبير تو تشويش خمار آخر شد
در شمار ارچه نياورد كسي حافظ را........شكر كان محنت بي حد و شمار آخر شد


البته اينكه خزان رفته آدمو به شك ميندازه كه يه جورايي اين جوابو به من داده ها! اينجاش ديگه راستِ راستِ راسته! اون بيت بالايي هم اگه دنبال ربطش مي گرديد يه جورايي به كريسمس و سفر و اينا مربوطه. مال خودم بود


آخرين خبر
عنوان خبر: آفتاب آمد دليل آفتاب
متن خبر: فرامرز دميرچي ، دوست ، همكار و رفيق نخودسياه و صاحب وبلاگ زندوني در يك اقدام متحورانه.......قاطي مرغها شد(به قول خودش) .پايان خبر
توضيح عنوان خبر: اين غزل بالايي از اولش مي گفت هجرت يار آخر شد و اين حرفا!!! اينم تعبيرش. ببينم نفر بعدي كيه؟ا
قسمت تبريكات و آرزو ها و اينا: فِرِه جان مباركه ايشالله به پاي هم پير شين و از هم سير نشين. از طرف من و گلمم به خانوم سلام برسون و تبريك بگو. راستي پسرخاله منم ديشب بله رو گرفت . اونم مباركش باشه.ا


|

Wednesday, December 22, 2004

 
بستني
سلام و عرض تشكر به خاطر تبريك ها و شادباش هاي قشنگ همه دوستان. اميدوارم اين زمستون براي همه سپيدي به يادگار بگذاره و شادكامي
شب يلداي منم بد نبود راستش همه بودن جز اونكه بايد مي بود. غريب ترين شب يلداي همه اين سالها. غريبتر از اون شب يلدايي كه تو يه عالمه برف توي كوچه قديميمون تو كرج ، برق قطع شد و آژير قرمز راديوي كوچيك بابايي مژده يه شب ديگه تو كوچه دور همسايه ها بودن رو داد و به رسم هر شب موشك بارون كه يكي از همسايه ها از بقيه تو كوچه پذيرايي مي كرد همه يه بستني زعفروني پر خامه مهمون آقا ماشاالله همسايه روبروييمون بودند و من و مهرداد هي بستني خورديم و هي لرزيديم و هي هيچي نگفتيم كه يه وقت خاطره و بهاره فكر نكنن مردا هم يخ مي زنن. حتي غريبتر از شب يلداي 17 سال پيش كه يلدا خانوم همه رو زا براه كرد و نصف شبي هوس اومدن به اين دنيا رو كرد و حساب اينو نكرد كه اونقدري برف تو كوچه هست كه ماشين نتونه به خيابون اصلي برسه و از كرج تا تهرون مامانيشو برسونه
همه شب يلدا هاي قبلي هرچقدر غريب بودن ، حداقل موقع دور هم بودن و آجيل و هندوونه خوردن و حافظ خوندن همه دور و برم بودن. هر كي كه دوستش داشتم و هر كي كه دوستم داشته
ديشب اما . . . بود و نمي ديدمش. نبود و همش جلوي چشمام بود صورت مهربون و قشنگش. اينهمه سال گمش كرده بودم ولي اين شب يلدا اولين يلدايي بود كه پيداش كرده بودم. غريب نيست؟ آخه درست همين شب يلدا هم اولين شب يلدايي بود كه دلم تنگش شده بود
براي همه آرزوي فرداي روشن كردم از جمله شما دوستاي خوبم.براي خودم و خودش هم همينطور...براي ما.امروز با همه خستگي و سنگيني كار ، با همه دلتنگي و نتونستنهام، يه عالمه روشني ديدم. داره انگاري روزاي روشن بلند ما هم مي رسه. مي ارزيد به هفت ساعت از اين اتاق به اون اتاق رفتن. مثل اون موقع كه يه بار كتاب ادبيات دوم دبيرستانم رو سعيد قرض گرفت و وقتي پس دادش تو خونه كه بازش كردم ديدم وسطاش نوشته «صفحه 70 رو بخون» رفتم. اونجا هم يه صفحه ديگه رو آدرس داده بود، تو آدرس بعدي هم همينطور و رفتم و رفتم تا آخرين صفحه نوشته بود 2 هفته ديگه منم به عروسي داداش بزرگش كه خيلي دوستش داشتم دعوتم، يادمه هرچي بيشتر مي خوندم و ورق مي زدم عصباني تر مي شدم اما آخرش كلي ذوق كردم.ا
هر چي بود ديشبم گذشت و يه روز به اون روز بزرگ نزديك تر شدم.شب يلداي امسال هم به رسم هر سال هم حافظ خون خونه من بودم. كلي خنديديم ديشب به فال هر كس. بازم مثل هر سال يه تفأل براي همه دوستانم زدم ، اما نه مثل هر سال، امسال يكي براي خودم و خودش، براي ما....اوليشو بعدا براتون مي نويسم اگه دوست داشتين و گفتين بهم
اما دوميش:ا


زلف بر باد مده تا ندهي بر بادم
ناز بنياد مكن تا نكني بنيادم
مي مخور با همه كس تا نخورم خون جگر
سر مكش تا نكشد سر به فلك فريادم
زلف را حلقه مكن تا نكني در بندم
طره را تاب مده تا نكني ناشادم
رخ بر افروز كه فارغ كني از برگ گلم
قد بر افراز كه از سرو كني آزادم
شمع هر جمع مشو ورنه بسوزي ما را
ياد هر قوم مكن تا نروي از يادم
شهره شهر مشو تا ننهم سر در كوه
شور شيرين منما تا نكني فرهادم
رحم كن بر من مسكين و به فريادم رس
تا به خاك در آصف نرسد فريادم
حافظ از جور تو حاشا كه بگرداند روي....من از آن روز كه در بند تو ام آزادم


خدايا ما كي آزاد ميشيم؟:)ا


|

Monday, December 20, 2004

 
شب يلدا يا شب چله : مراسم نوئل و بابا نوئل

ايرانيان قديم شادي و نشاط را از موهبت هاي خدايي و غم و اندوه و تيره دلي را از پديده هاي اهريمني مي پنداشتند. مراسم نوروز، جشن مهرگان، جشن سده، چهارشنبه سوري و شب يلدا و سنت هاي ديگر در واقع بيانگر اين حقيقت است كه ايرانيان پس از رهايي از بيدادگري و ستم به شكرانه بازيافتن آزادي، جشن برپا مي ساختند و پيروزي نيكي بر بدي و روشنايي بر تاريكي و داد بر ستم را گرامي مي داشتند.ا
شب يلدا نيز يكي از اين موارد است. در دوران كهن، شب مظهر تاريكي و تباهي و وحشت بوده و اغلب سعي مي كردند كه شب هنگام با افروختن آتش و افزودن نور، خانه روشن باشد. تا پليدي و تباهي در آن راه نيابد. شب يلدا طولاني ترين شب ها است. يعني تسلط تاريكي بر زمين از تسلط نور خورشيد و روشنايي مي كاهد. و چون فرداي اين شب روشنايي بر ظلمت غالب و روز طولاني مي شود، ايرانيان تولد دوباره خورشيد را كه مظهر روشنايي است جشن مي گيرند.ا

در ايران كهن هر يك از سي روز ماه، نامي ويژه دارد، كه نام فرشتگان است. نام دوازده ماه سال نيز در ميان آنهاست. در هر ماه روزي را كه نام روز با نام ماه يكي باشد، جشن مي گرفتند . ا
دي ماه، در ايران كهن، چهار جشن، وجود داشت. نخستين روز دي ماه و روزهاي هشتم، پانزدهم و بيست و سوم، سه روزي كه نام ماه و نام روز يكي بود. و در اين سي روز ماه، سه روز آن «دي» نام دارد و هر سه روز را در گذشته جشن مي گرفتند. امروز از اين چهار جشن تنها شب نخستين روز دي ماه، يا شب يلدا را جشن مي گيرند، يعني آخرين شب پاييز، نخستين شب زمستان، پايان قوس، آغاز جدي و درازترين شب سال.ا

يلدا از نظر معني معادل با كلمه نوئل از ريشه ناتاليس رومي به معني تولد است و نوئل از ريشه يلدا است .ا
واژه يلدا سرياني و به معني ولادت است . ولادت خورشيد ( مهر و ميترا ) و روميان آن را ( ناتاليس انويكتوس ) يعني روز ( تولد مهر شكست ناپذير ) نامند .ا

از منابع رومي مي دانيم كه پيران و پاكان در اين شب به تپه اي رفته ، با لباس نو و مراسمي از آسمان مي خواستند كه آن «رهبربزرگ» را براي رستگاري آدميان گسيل دارد و باور داشتند كه نشانه زايش آن ناجي ، ستاره ايست كه بالاي كوهي – به نام كوه فيروزي- كه داراي درخت بسيار زيبايي بوده است، پديدار خواهد شد.ا
ظاهرا پس از مسيحي شدن روميان، سيصد سال بعد از تولد عيسي مسيح، كليسا جشن تولد مهر را به عنوان زادروز عيسي پذيرفت، زيرا، موقع تولد او دقيقا معلوم نبود. ازين روست كه تا امروز بابانوئل با لباس و كلاه موبدان ظاهر مي شود و درخت سرو و ستاره بالاي آن هم يادگار مهري هاست، ا

همچنين گفته ميشود وقتي ميتراييسم از تمدن ايران باستان در جهان گسترش يافت،در روم وبسياري از كشورهاي اروپايي ،روز 21 دسامبر ( 30 آذر ) به عنوان تولد ميترا جشن گرفته ميشد.ولي پس از قرن چهارم ميلادي در پي اشتباهي كه در محاسبه روز كبيسه رخ داد . اين روز به 25 دسامبر انتقال يافت

صداي پاي يلدا آرام آرام به گوش مي رسد . پدربزرگها و مادر بزرگها خانه را براي استقبال از فرزندان مي آرايند و فرزندان و نوه ها نيز از آن سوي براي ديدار بزرگان خانواده بي قرارند .ا
برگزاري مراسم يلدا ، آييني خانوادگي است و گردهمايي ها به خويشاوندادن و دوستان نزديك محدود ميشود .ا

ايران كشوري با فرهنگي غني است كه مردمانش بنا به ذوق و سليقه و طبيعت منطقه اي كه در آن زيست مي كنند هر يك براي برگزاري سنت هاي كهن آداب خاص خود را دارند
آيين شب يلدا يا شب چله، خوردن آجيل مخصوص ، هندوانه، انار و شيريني و ميوه هاي گوناگون است كه همه جنبه نمادي دارند و نشانه بركت، تندرستي، فراواني و شادكامي هستند.ا
يكي ديگر از رسم هاي شب يلدا، «فال حافظ گرفتن» است اگر رسم ها و آيين هاي ديگر يلدا را ميراثي از فرهنگ چند هزار ساله بدانيم ولي فال حافظ گرفتن در شب يلدا در سده هاي اخير به رسم هاي شب يلدا افزوده شده است.ا
شاهنامه خواني و قصه گويي پدربزرگ و مادربزرگ دور كرسي براي كوچكترها نيز از آيين هاي يلدا است كه خاطرات شيريني براي بزرگسالي آنها فراهم مي آورد.ا

اما شب يلدا تو خونه نخود سياه اينا يه رسم ديگه هم داره كه از 16 سال پيش انجام مي شه و اونم سالگرد تولد يلدا - آبجي كوچيكه نخودسياهه - كه شب يلداي 17 سال پيش به دنيا اومد. تولدش مبارك

|

Sunday, December 19, 2004

 
شبانه
نيازمندتم گُل من! ، نه فقط براي تنفس عطر دلنشينت ، يا هميشه لذت بردن از زيبايي منحصر بفردت ، نه براي هوس باغبوني خودم ، يا حتي محض خاطر عشق -كه موجود خواستني ايه- ، يه باغبون گُلِش رو مي خواد ، براي اينكه بتونه زندگي رو دوست داشته باشه.ا


|

Thursday, December 16, 2004

 
درس زندگي

در زمان ها ي گذشته ، پادشاهي تخته سنگي را در وسط جاده قرار داد و براي اين كه عكس العمل مردم را ببيند خودش را در جايي مخفي كرد.ا
بعضي از بازرگانان و نديمان ثروتمند پادشاه بي تفاوت از كنار تخته سنگ مي گذشتند. بسياري هم غرولند مي كردندكه اين چه شهري است كه نظم ندارد. حاكم اين شهر عجب مرد بي عرضه اي است و ...ا
با وجود اين هيچ كس تخته سنگ را از وسط راه بر نمي داشت .ا
نزديك غروب، يك روستايي كه پشتش بار ميوه و سبزيجات بود ، نزديك سنگ شد. بارهايش را زمين گذاشت و با هر زحمتي بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را كناري قرار داد. ناگهان كيسه اي را ديد كه زير تخته سنگ قرار داده شده بود ، كيسه را باز كرد و داخل آن سكه هاي طلا و يك يادداشت پيدا كرد. پادشاه در ان يادداشت نوشته بود : " هر سد و مانعي مي تواند يك شانس براي تغيير زندگي انسان باشد."ا

|

Saturday, December 11, 2004

 
مناجات
نه! نمي شود رفت و گذشت و نديد!ا
هنوز چشمي پشت پنجره منتظر است
و نگاهش به آن سو دو دو مي زند
نه! نمي شود رفت و گذشت
و صداي تپ تپ دلي را نشنيد
كه بي تاب و بي قرار دل دل مي كند
براي سير ديدنش
خدايا، خدايا آن روز
آن روز، بي عشق ، هرگز مبادا!ا

|

Thursday, December 09, 2004

 
بازگشايي پرشين،امتحان من،بلاگر فارسي

خوب به سلامتي پرشين بلاگ هم دوباره راه افتاد و دوستان عزيزي هم كه تو همون «غالباً»ِ وبلاگ نويس هاي دوست داشتني بودند دوباره دل و دماغ اينجا بودن رو دارن. اول از همه به خودم كه باز ميتونم نوشته هاي قشنگشون رو بخونم و ضمناً قدوم مباركشون رو توي نخودسياه گرامي بدارم و بعد از اون هم به خود اون دوستان تبريك ميگم. يه تشكر هم بدهكارم به دوستاي عزيزي كه روي پرشين بلاگ مي نويسند اما تو اون «غالباً»ِ پُست قبلي نيستن. ممنون كه اين مدت هم اينجا رو منور كردين به نور وجودتون! ا


ميگما! ديدين چه نقاشي خوشگلي كشيدم؟ الكي نيست كه ميگن «هنر نزد ايرانيان است و بس»ا

گُلم ـ قربونش برم ـ امروز راست مي گفت يه جورايي شدم. انگار دوپينگ كردم. احساس مي كنم انرژي 5 نفر آدمِ دُرُسته رو با هم دارم! بالاخره امتحانو دادم! يه دوره زبون شيرين ايتاليانو ، نه! دو تا دوره... تموم شد و به سلامتي امتحانشم بد از آب در نيومد. امتحاناي زيادي تا بحال دادم و سربلند بودم توشون اما اين انرژي اضافه هه از كجا اومده؟ عرض ميكنم! عرض شود كه اين امتحانه فقط يه امتحان مث هزار تا امتحان ديگه نبود. اين از اون چيزايي بود كه اسمشو ميشه گذاشت يه پله بلند از پله هاي زندگي كه با روش رفتن يه عالمه قد مي كشه آدم!!! منِ 1 متر و هشتاد و شيش سانتي قد بكشم چي ميشم؟؟؟ حالا نتيجه امتحانو 1 شنبه اعلام مي كنن.منم اخبار تكميلي رو بعداً مي گم براتون.ا


براي دوستايي هم كه روي بلاگر يا همون بلاگسپات مي نويسن يه توصيه دارم. بلاگر داره امكانات جديدي براي زبانهاي غير انگليسي روي سايتش قرار ميده كه ملاكش هم براي انتخاب اين زبانها تعداد استفاده كننده هاي اين زبانها به نسبت كل كسانيه كه از بلاگر استفاده مي كنن. اينم كه وبلاگ كجاييه و نويسندش تو منطقه اي كه زندگي ميكنه زبان رسمي چه زبانيه، بلاگر از روي پروفايل اعضا آمار مي گيره. اين امكان پروفايل داشتن روي بلاگر يه كمي جديده. يه كمي! براي همين خيلي از وبلاگ ها كه زماني راه افتادن كه اين امكان نبوده، پروفايل كاملي ندارن. به همين دليل خيلي از وبلاگ هاي ايراني توي اون آمارگيري كه گفتم به حساب نميان و ما وبلاگ نويس هاي ايراني حالا حالا ها نمي تونيم روي داشتن امكاناتي مثل سازگاري بلاگر با زبان فارسي و مثلاً داشتن تقويم شمسي توي اين سايت حساب كنيم. توصيه مي كنم يه كوچولو وقت بذاريد و پروفايلتون رو روي بلاگر كامل كنيد و يادتون نره كه كشورتون رو حتماً‌مشخص كنيد و ايران رو هم بياريد تو رده هاي بالاي ليست . كسي چه مي دونه شايد اونقدري بهمون حال دادن كه همه ايراني هاي وبلاگ نويس اومدن روي بلاگر و بدون هيچ مشكلي كار كردن.ا


|

Saturday, December 04, 2004

 
پالايش سه گانه سقراط

كشف جديد نخودسياه
ما جديداً با تعطيلي موقت پرشين بلاگ به اين نتيجه رسيديم كه جماعت وبلگ نويس غالباً تنها و تنها وقتي به وبلاگ ديگرون سر ميزنن و بعضاً يه رد پايي از خودشون به جا ميذارن كه خودشون هم مي نويسند! در غير اين صورت حال و حوصله بقيه رو هم ندارند.مگه نه؟ا

(\_ _/)
(='.'=)
(")_(")





يادتونه يه روز از بخشيدن گفتم و چند نفر از شما دوستان موافق بوديد و بعضي ديگه مشروطش مي كرديد؟ راستش فكر مي كنم منم تو يه موردي براي بخشيدن يه بنده خدايي دارم به خودم سخت مي گيرم! شايد به خاطر اين بوده كه ايشون زود قضاوت كردن. نديده و نشناخته. روي صفحه گذاشتن يه عجوزه رواني پشت سر من و بدون اينكه خودشون چيزي بدونند. اين يه كم نُرماله اما اينكه بعدش شروع كردن به تكرار حرفايي كه فقط شنيده بودند براي بقيه... اين كمي سخت مي كنه بخشيدنشون رو و اينكه براي اينكه قضيه رو از دل من در بيارن به دروغ پناه ميارند و ميگن كه اصلا اين كار رو نكردند! خوب هيچ كدوم از اينا خوب نيست. اما مي شه ازشون گذشت. حد اقل همينكه خواست از دلم در بياره انگيزه فراموش كردن رو ميده. اينجوري خودمم راحت ترم! به شرطي كه ديگه بهش فكر نكنم. خوب نمي كنم ديگه
برا اينكه مساله زيادي حديث نفس نشه اين حكايت رو هم از سقراط حكيم مي نويسم كه صد البته بي ربط به موضوع هم نيست. به يك بار خوندنش ميارزه!
ا


در يونان باستان، سقراط به دانش زيادش مشهور و احترامي والا داشت. روزي يكي از آشنايانش، فيلسوف بزرگ را ديد و گفت:”سقراط؛ آيا مي‌داني من چه چيزي درباره دوستت شنيدم؟“ا
سقراط جواب داد: ”يك لحظه صبر كن، قبل از اينكه چيزي به من بگويي، مايلم كه از يك آزمون كوچك بگذري. اين آزمون، پالايش سه‌گانه نام دارد.“ا
آشناي سقراط: ”پالايش سه‌گانه؟“ا
سقراط: ”درست است، قبل از اينكه درباره دوستم حرفي بزني، خوب است كه چند لحظه وقت صرف كنيم و ببينيم كه چه مي‌خواهي بگويي. اولين مرحله پالايش حقيقت است. آيا تو كاملا مطمئن هستي كه آنچه كه درباره دوستم مي‌خواهي به من بگويي حقيقت است؟“ا
آشناي سقراط: ”نه، در واقع من فقط آن را شنيده‌ام و...“ا
سقراط: ”بسيار خوب، پس تو واقعا نمي‌داني كه آن حقيقت دارد يا خير. حالا بيا از مرحله دوم بگذر، مرحله پالايش خوبي. آيا آنچه كه درباره دوستم مي‌خواهي به من بگويي، چيز خوبي است؟“ا
آشناي سقراط: ”نه، برعكس...“ا
سقراط: ” پس تو مي‌خواهي چيز بدي را درباره او بگويي، اما مطمئن هم نيستي كه حقيقت داشته باشد. با اين وجود ممكن است كه تو از آزمون عبور كني، زيرا هنوز يك سوال ديگر باقي مانده است: مرحله پالايش سودمندي. آيا آنچه كه درباره دوستم مي‌خواهي به من بگويي، براي من سودمند است؟“ا
آشناي سقراط: ” نه، نه حقيقتا.“ا
سقراط نتيجه‌گيري كرد: ”بسيار خوب، اگر آنچه كه مي‌خواهي بگويي، نه حقيقت است، نه خوب است و نه سودمند، چرا اصلا مي‌خواهي به من بگويي؟“ا

|

Powered by Blogger Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com