<$BlogRSDURL$>
.


Monday, May 31, 2004

 
ِشبانه
چرا رنگت پريده؟،چيزي نيست درست ميشه، من كه نبودم باد بد وزيده به شاخ و برگت؟،نه اگر هم مي وزيد به چوبي كه تو كنارم گذاشتي تكيه مي كردم، نكنه نور مستقيم خورشيد گلبرگهاتو سوزونده؟،نه تو نگران نباش خورشيد هم مهربون بود امروز، نكنه خاك آبتو هلفتي فرو برده و تشنه موندي؟،نه هنوز خاك زير پام از آبي كه ديشب دادي تر مونده، آخه پس چرا گل من غم داره اين قدر امروز؟،چيزي نيست تو خوب باشي منم خوبم، با من رودربايستي داري گلم؟، نه ندارم باشه بهت ميگم. كفشدوزك هاي دور و برم، آخ منو ببخش .اما نگرونت بودم.قشنگ هستند ولي آخه برگ هات رو مي خوردن. من دلم شور افتاده بود وگرنه چيزي نمي گفتم. كابوس بدي بود. ترسوند باغبونت رو حسابي، نه .ناراحت نباش، خودم بهشون گفتم اينجا نباشن ديگه. به ديدنشون خو گرفته بودم اما به نگروني و دلشوره باغبونم سخت مي شه عادت كرد.سخته اما به نبودن اونا عادت ميشه كرد،كاش مي دونستي چقدر دوستت دارم بهار من،مگه تو مي دوني من چقدر دوستت دارم؟،ميدونم، از كجا؟ چطوري؟، ميدونم ديگه، نمي گي بهم؟.،بگم؟،بگو،اونقدري كه گل خود خود خودم شدي،سكوت،فقط ميتونم تحسينت كنم و ازت متشكرم
غم از صورت گل پاك شد
هردو لبخند ميردند

|

Sunday, May 30, 2004

 
فرصت
يه نفر عصباني بود، آروم شد
يه نفر دروغگو بود، ديگه راست ميگه
يه نفر زيادي بازيگوش بود، حالا حواسش جمع شده
يه نفر خودخواه بود، حالا نيست
يه نفر مريض بود، سلامت شد
يه نفر خسيس بود، حالا بخشنده شده
يه نفر خواب بود، بيدار شد
يه نفر نادون بود، حالا مي فهمه
يه نفر شك داشت، مطمئن شد
يه نفر زشت بود، زيبا شد
يه نفر سنگ بود، عاشق شد
يه نفر بد بود، خوب شد
يه نفر تونست، پس همه مي تونن
به همه ميشه فرصت داد
به هم فرصت بديد، زندگي زيبا تر مي شه،مطمئنم

|

 
تركيب
مي» گر كند آشفته، چشمان تو «ميخانه» است»
ديوانه شده اين دل، ني عاقل و فرزانه است
اين عمر گرانمايه، چون «خواب» چو «افسانه» است
بر آتش غم سوزد، همچون پر پروانه است

كم خور غم دنيا را، «مي» زن دو سه پيمانه


من قرب تو را خواهم،يك سينه صفا دارم
در برزن تو اي گل، صد خار به پا دارم
چون «مي» دل من صاف است،ني ره به خطا دارم
در آينة اين دل، من عكس تو را دارم


بيهوده چه مي جويي، ميخانه به ميخانه


از آن كه نيارايد، كس بهتر از اين خود را
بي دين و دلم كردي، كن بي دل و دين خود را
تنها بت اين بنده،مي دان به يقين «خود» را
در آينه قلبم ،بنشين و ببين خود را


تا نور خدا بيني در چهرة جانانه


|

Saturday, May 29, 2004

 
نياز
فكر نمي كنم كسي پيدا بشه كه تا به حال به دوست داشتن و دوست داشته شدن فكر نكرده باشه.از كودكي اين مساله دغدغه همه آدماست و با شدت و ضعف، براي همه وجود داره. فكر نكن مي خوام بشينم از عشق و عاشقي برات بنويسم. مي دونم گوش تو پره از اين حرفا ، هر كي كه هستي حتماُ زياد شنيدي در اين مورد
ولي حرف حالا يه تجربه ذهني و البته حقيقيه
اين كه تحسين بشي ، مورد توجه باشي و دوست داشته بشي حتماً احساس خوبي بهت ميده، اگه تحسين بشي يعني از نظر تحسين كنندت داري تو يه زمينه كامل ميشي يا اينكه شدي، اين خيلي خوبه
اين كه بهت توجه كنند يعني حد اقل ارزش توجه كردن رو داري
اگه دوستت داشته باشند يعني براي اونها موجود دوست داشتني اي هستي
همه اينها احساس خوبي به همه ميدن
اما به جز اينها يه نياز، يه حس و در نهايت يه اتفاق هست كه خيلي احساس بزرگتر و زيبا تري تو آدم بر مي انگيزه و اون وقتيه كه اين نياز در تو ايجاد بشه كه يكي رو دوست داشته باشي، به يكي عشق بورزي، به يكي محبتت رو ابراز كني و دلت به محبت يكي گرم باشه
اگه دوست داشته شدن معنيش اينه كه تو داري كامل ميشي، تو داري خواستني ميشي و تو داري دلي رو تسخير مي كني، دوست داشتن وقتيه كه موجودي پيدا شده كه بتوني تنها اندام مشترك تن و روحت رو يعني دلت رو جايگاه وجودش كني ، و يعني اينكه همچين وجود ارزشمندي رو بالاخره كشف كردي. آدما خيلي نياز دارن كه كسي رو دوست داشته باشن حتي بيشتر از اينكه كسي دوستشون داشته باشه
خيلي دلنشينه دادن، بدون طمع بازپس گرفتن، تقديم كردن تنها به دليل لياقت كسي كه بهش تقديم ميكني و نه به اميد اينكه در عوض چيزي بگيري
يه روز برات پيش مياد اگه تا حالا نيومده. قدرش رو بدون

|

Friday, May 28, 2004

 
توصيه هاي قبل از زمين لرزه
امشب تا اونجايي كه من مي دونم خيلي از همشهري هاي تهروني توي پاركهاي تهران شب رو به صبح مي رسونن، خب با توجه به زمين لرزه عصر احتياط مي كنن كه اگر شب زمين باز هم لرزيد زير آوار گير نيفتن. خوب با توجه به اينكه حتماً شبها هواي تهران كمتر آلودگي داره و هوا هم اين روزها معتدله و احتمالاً امشب كسي سرما نمي خوره، و ضمناً احتياط شرط عقله! خوب اين كار بدي به نظر نمياد، شايدم بد نباشه كه مردم همچين وضعي رو تمرين كنن، هرچند كه زمين لرزه اي كه ويروني توي تهران نداشته، حتماً پس لرزش هم كاري نمي كنه! تا اين ساعت هم 2 پس لرزه گزارش شده كه هيچ كدوم رو حتي مردم تهران حس نكردن
اما قول داده بودم براتون بنويسم كه براي اينكه با خيال راحتي با زمين لرزه مواجه بشيم چا كارهايي بايد انجام بديم، خوب من سر قولم هستم، اينم اون ليست
اول از همه يادتون باشه خوندن اين مطلب رو به هركسي كه ميشناسيدش ، حتي دشمنتون، توصيه كنيد
حتماً بگرديد و جاهاي امن خونه رو پيدا كنيد، بعداً به دردتون مي خوره،جاهايي مثل زير چارچوب در، كنار ستون،زير ميز، حتي توي كابينت اشپزخونه
دو تا بطري پلاستيكي رو پر آب آشاميدني كنيد و هميشه توي ماشين نگهداري كنيد، دو تا ديگه رو هم تو همون كابينت آشپزخونه،گاهي هم آب بطري ها رو عوض كنيد (توصيه: آب كهنه بطري ها رو دور نريزيد بهتره، حتماً تو خونه شما گلدون هست) تا قابل آشاميدن بمونند
حالا يه ساك برداريد و مدارك مهم مثل سند خونه،دفترچه هاي بيمه، شناسنامه و ... و چيزهاي مهم مثل فيلم عروسيتون يا عكس خيلي مورد علاقه (نه همه آلبوم ها) رو با چند تا كنسرو، خشكبار مخصوصاً كشمش كه قند داره ،جعبه كمكهاي اوليه كه حتماً توشون آنتي بيوتيك و مسكن هم باشه، چاقو و پيچ گوشتي و چراغ قوه با باطري اضافه كه مثل كنسرو ها قبل از فاسد شدن عوضشون مي كنيد ، دارويي كه هميشه استفاده مي كنيد مثل پروپانولول براي بيمار هاي قلبي، طناب، دستمال تميز، و پول توش بگذاريد، ساكتون بهتره كه دسته بلند داشته باشه كه موقع حملش هر دو دستتون آزاد باشه، ممكنه لازم باشه كسي رو كمك كنيد حركت كنه يا دستتون رو به جايي بگيريد كه تعادلتون بهم نخوره
جاي زيادي نمي گيره، همين حالا يه كلنگ تو ماشينتون جاسازي كنيد، البته اگر فكر مي كنيد تو همچين مواقعي دوست داريد به بقيه كمك كنيد
هيچوقت قبل از خواب نگذاريد ظروف و وسايل شكستني مثل ساعت يا ليوان شيشه اي تو اتاق خواب بمونه،اگه شب آب بالا سرتون ميگذاريد از امشب اونو تو پارچ و ليوان پلاستيكي بگذاريد
همين الان با بستگان و دوستاني كه براتون عزيز هستند تماس بگيريد و براي 48 ساعت بعد از زمين لرزه احتمالي تهران با اونا توي يك محوطه باز خارج شهر مثل پارك جنگلي قرار بگذاريد ، مطمئناً روزهاي اول بعد از زمين لرزه امكانات مخابراتي در حد صفر هستند و شما نمي تونيد از هيچ راه ديگري از سلامت عزيزانتون مطمئن بشين

|

 
زمين لرزه
خوب احتمالاً الان همه مي دونين كه امروز جمعه هشتم خرداد 1383 حدود ساعت 5 عصر تهران لرزيد. من يادم هست كه كمتر از 1 سال پيش هم حدود ساعت 4 تا 5 صبح زلزله اي با تقريباً همين شدت تهران رو لرزوند. خوب به نسبت خيلي شديد لرزيديم و بعضي جاهاي تهران شيشه خونه ها شكست و حتي تو همسايگي نخودسياه هم ظرفهاي چيني يه خونه از توي دكور ريختند و شكستند
اما به يه دليل كاملاً منطقي و مشخص كه همون نزديكي زماني با زلزله بم بود، اين بار مردم خيلي بيشتر وحشت زده شدند
خود من كه به سرعت كيفي رو كه براي اين جور مواقع آماده دارم برداشتم و رفتم بيرون ، شايد تو كمتر از 3 ثانيه با خونواده رفتيم بيرون و تقريباً همه مردم وحشت زده از خونه ها اومده بودن تو فضاي باز
حالا تو مطلب بعدي براتون مي گم كه چي و چطور با خودتون داشته باشيد و هميشه آماده باشه براي اين جور مواقع. فعلاً حرف چيز ديگه اي هست. خوب حالا كه همه مي دونيم مركز زلزله جنوب استان مازندران و 69 كيلومتري شمال غربي تهران بوده. متاسفانه طبيعت اين بار صورت خشن خودش رو نشون داد و باز هم تعدادي از هم نوع هامون زندگيشون رو از دست دادند. عده اي زخمي شدن و تعداد بيشتري بي سرپناه
اما هيچ كدوم از اين اتفاق ها نه در شهر تهران، حتي تو استان تهران هم نيفتاد
همه اينها رو براي چي گفتم؟ عرض مي كنم. حدود نيم ساعت بعد زلزله، تلفنم زنگ زد و وقتي گوشي رو برداشتم صداي آشنا و بيش از حد ترسيده و نگران رو از وسط اروپا شنيدم كه توي چت روم شنيده بود كه زلزله تهران به غرب تهران كه من و خانواده اون ، هر دو همون جا زندگي مي كنيم ، از زلزله كلي آسيب زده و مشخصاً اكباتان نصفش ويران شده!!! خوب من موضوع رو همون طور كه اتفاق افتاده بود توضيح دادم و نگراني رفع شد
اما يه مساله باقي موند
لطمه هاي رواني اين جوربلا هاي طبيعي كمتر از خود بلا نيستن ، حتي از لحاظ وسعت ابعاد بيشتري هم داره،و يكي از اولين اقدامهاي گروههاي امدادي، دادن آرامش رواني به هم حادثه ديده ها و هم به بقيه افراد جامعه اونهاست
حالا اون كسي كه با نهايت بي مسؤوليتي همچين شايعه اي رو ميسازه، يا كسي كه اون رو بدون اطمينان از درستيش پخش ميكنه ، اثر منفيشون كمتر از خود زلزله نيست
عزيز من! اگر نمي توني كمكي كني، لطفاً كاري نكن
زلزله بايد باشه و هيچ گناهي نداره تو ويروني اي كه به بار مياره
اما تو ميتوني نباشي اگه بودنت سود كه نداره هيچي، با نبودنت فرق كه نمي كنه هيچي، حتي ضرر هم داره
بهر حال نخودسياه براي همه انسانها كه به كرامت انسان احترام ميذارن اين اتفاق رو تسليت مي گه و اميدواره ديگه مجبور نشه از اين قبيل اتفاقات بنويسه

|

 
سؤال
نمي دونم تا بحال تو اين موقعيت بوديد يا نه؟ اگه بوديد چه كار كرديد، اگه نبوديد، فكر مي كنيد تو همچين موقعيتي اگر قرار بگيريد چكار مي كنيد
چه موقعيتي؟ ميگم الان
اينكه يه نفر يا يه گروه همه جوره از شما توقع داشته باشن، حتي مسير عادي زندگيتونو براي مدتي هرچند كوتاه تغيير بدن، شما هم به خاطر ملاحظات فاميلي، دوستانه، اجتماعي يا . . . همه جوره باهاشون كنار بياين، در عين حال ازتون طلبكار هم باشن. دقيقاً به چيزي كه عكسش فكر مي كنيد محكومتون كنند. و مدعي بشن كه شما هيچ جوره باهاشون راه نيومدين
جاي توضيح دادن و بحث كردن هم نباشه، اونم به دلايلي، مثلا اينكه دوست نداشته باشيد ناراحتي ها بيشتر بشه
جدي جدي اينجور مواقع چيكار مي كنيد؟ جالبه بدونم كه چطور با اين شرايط كنار مياين

|

Wednesday, May 26, 2004

 
اينو خيلي دوست دارم
زماني كه دست زندگي سنگين و شب بي‏ ترانه است, هنگام عشق و اعتماد است.
و دست زندگي چه سبك مي‏شود، و شب چه پرترانه, آن گاه كه به همه عشق مي‏ورزيم و اعتماد داريم. آن گاه، همه چيز سبك‏ تر مي‏شود و ترانه ‏ها از ميان تاريكي برمي‏خيزند.

جبران خليل جبران










Could I Have This Kiss Forever 

(Dame un beso para siempre) 

Over and over I look in your eyes 

You are all I desire 

You have captured me 

I want to hold you 

I want to be close to you 

I never want to let go 



I wish that this night would never end 

I need to know 

 

Could I hold you for a lifetime 

Could I look into your eyes 

Could I have this night to share this night together 

para siempre (2nd chorus) 

Could I hold you close beside me 

Could I hold you for all time 



Could I, could I have this kiss forever 

Could I, could I have this kiss forever, forever 

and ever

Over and over I've dreamed of this night 

Now you're here by my side 

You are next to me 

I want to hold you and touch you and taste you 

And make you want no one but me 

I wish that this kiss could never end no no 

Oh baby please 



I don't want any night to go by 

Without you by my side 

I just want all my days 

Spent being next to you 

Lived for just loving you 

And baby oh by the way 



para siempre


Words and music by Diane Warren



|

 
اطلاعيه عصرگاهي نخودسياه
ما به اعتبار سابقه چندين ساله(!!!!!!) در عرصه قلم فرسايي اينترنتي اعلام مي كنيم از اين به بعد و از اين به قبل هرگونه برداشت، اقتباس، نقل مطالب ، تصور خطاب مستقيم ، و همذات انگاري(با همذات پنداري اشتباه نشه!) با مطالب نخودسياه از جانب هر شخص حقوقي و حقيقي با هر نوع فعاليت، مليت، جنسيت و هر ...يت ديگري بدون اجازه كتبي نخودسياه ممنوع است و پيگرد وجداني دارد، و هيچگونه عكس العملي نسبت به مطالب نخودسياه كه جنبه شخصي داشته باشد از جانب شخص شخيص نخودسياه تاييد نخواهد شد
والسلام

|

Tuesday, May 25, 2004

 
شبانه
گلش همه روز رو مونده بود تو قاب پنجره كه پسرك بياد و بهش سر بزنه، پسرك اما تنونسته بود بره كنار پنجره! آخر شب كه بالاخره پسرك خودشو رسوند ، ديد كه گل قشنگش دو تا پياله آب خنك كنار پنجره گذاشته و توي اونها عكس خودش و ماه رو نگاه مي كنه
گلش اصلا اين همه انتظار رو به روي خودش نياورد
فقط يه لبخند زيبا زد و بهش گفت: باغبون كوچولوي من! خسته شدي از كار امروز؟ اين پياله رو لاجرعه سر بكش تا خستگي از تنت در بياد
اما پسرك با همون لبخند گلش ديگه خستگي به تنش نمونده بود
اما كمي حالش بد بود. گلش اينو از تو چشمهاي پسرك خوند
پياله ديگر رو كه با همه تشنگيش از صبح نگه داشته بود كه با باغبونش بنوشه، داد به پسرك و اون شب با لالايي دوست داشتنيش ، خواب رو به مهموني چشمهاي پسرك فرستاد
گل تا صبح بعد و شبنمي ديگه تشنه بود
گل باغبون، باغبون خودش شده بود

|

Monday, May 24, 2004

 
باور كن
يه نيگاه كه به پشت سرم مي كنم مي بينم هميشه وقتي كه يه جور ديگه نيگاه كردم، نه مثل بقيه آدما، اون وقت برنده شدم
اون وقت حتي تو سكون و روزمرگي هم تونستم موقعيت هاي جديد خلق كنم و دنيامو عوض كنم، البته همون جور كه مي خواستم
اين روزا هم فكرم زيادي مشغول اين مساله شده كه بد نيست تو بعضي شرايط تسليم بعضي چيزا بشم، سرسختي خوبه اما نه هميشه، يه موجودي هست، شايدم بهتره بگم يه اتفاقي هست كه وقتي بهمون اشاره كرد بهتره دنبالش بريم! . . . هرچند كه از راه سخت و صعب العبوري حركت كنه، وقتي باهامون حرف مي زنه حزفهاش رو دربست قبول كنيم، هرچند ممكنه كه آرامش ظاهري الانمون رو ازمون بگيره ، مي دونم كه مي دونين كدوم اتفاق رو مي گم
ازش فرار نكن
جلوش سر سخت نباش
اينجوري بهتره! باور كن


|

Sunday, May 23, 2004

 
شعار هفته ششم
روحت را به خدا بسپار، دلت خودش صاحبش را مي يابد

هفته ششم: هفته پيدا كردن جاي اون دو تا

|

 
همين جاست
از كجا اومد نمي دونم
شايد قبلا فكرشو كردم
شايدم جايي شنيدم
مهم اينه كه الان تو ذهنم داره چرخ ميزنه
اينكه الان مرگ خيلي بهم نزديكه، لازم نيست كه 80 سال رو رد كنم تا بهم نزديك شه، وقتي نوزاد بودم هم صداي نفسش رو مي شنيدم. همونطور كه عطر زندگي تو مشامم هست. زندگي هم همون قدر نزديك بود بهم و الان هم هست و حتي بعد از 80 سالگي خواهد بود
حالا ديگه دست خودمه كه چطور باهاشون كنار بيام
اونا كه با هم مشكلي ندارن! به قول سهراب

زندگي بال و پري دارد با وسعت مرگ

|

 
شبانه

باز هم خواب ديده بود
اين بار گلش تو خوابش بود، اما پسرك گل قشنگشو نمي ديد، فقط مي دونست كه گلش كنارشه
يه جاده پر پيچ و خم رو طي مي كردن دوتايي تا رسيدن به جايي كه پوشيده از برف بود
سپيد سپيد، اما گرم گرم
عجيب بود، تا بحال برف گرم نديده بود، عجيب بود اما نه دلهره آور، فقط آرامش بخش بود
اما يه مشكلي بود، هر چي تلاش كردند نشد كه بالاتر برن
پسرك نمي دونست كجاست، گلش هنوز كنارش بود ، كمي مكث كرد ، اطراف رو با نگاه جستجو كرد ، يه نفر اون طرف جاده نشسته بود. دست گلش رو گرفت و رفت اون ور جاده.
پرسيد: آقا!‌ما كجاييم
جواب شنيد: چطور مگه؟ مي ترسيد؟
جواب داد: از روزي كه گلم رو دارم از هيچي نمي ترسم . گلم كه تو دلم جا كرده خودشو انگاري خدا هم هميشه تو دلمه و با منه
جواب شنيد: اينجا ديگه فقط گلت توي دلت جا داره نه خدا، شما دو تا الان تو دل خدا هستيد . جاي ديگه اي به اين سپيده و گرمي سراغ ندارم.
پسرك مي دونست كه گلش كنارشه، حس قشنگي بهش دست داد، يعني درسته؟ اون كه فكر كرد همين طوره
پسرك مي دونست كه دل خودش از همه دلها گرم تره
دل خدا هم اگه گرمه از گرماي دل پسرك و پسرك هاي ديگريه كه دلشون گرم گلشونه
پسرك شب قشنگي داشت
صبح كه چشمهاش رو باز كرد، يه شب ديگه به ديدن گلش نزديك شده بود

|

Thursday, May 20, 2004

 
خرداد و تولد نخودسياه
خرداد نام مباركي است بر ماهي ، كه در منزلي از منازل دوازده گانه در كتاب هستي جاي گرفته و در مستقري متين حرمت يافته است
خرداد يكي از هفت فرشته مخلوق ارجمند و مقرب خداوند است كه به گفته زرتشت، پيام آور صلح و محبت و نيك پنداري‌، گرامي داشته شده است
خرداد در آيين نيك گفتاران و نيك پنداران مظهر كمال اهورايي در جهان مينوي است
خرداد تجليگاه بخشايش ايزدي و پاداش نيكوكاران است
خرداد را در قاموس واژگان ، اراده كمال و معناي رسايي و درستي عنوان كرده اند
خرداد امشاسپندي است از امشاسپندان هفتگانه، كه نگاهباني آب را بر طاقت خويش هموار كرده است
خرداد را نامي گرفته اند بر موكل ششمين روز هر ماه و عنواني است بر سومين ماه سال
خرداد زا در ايران باستان جشن خردادگاني است كه در ششمين روز از سومين ماه هر سال ، مردم خردمندانه بر پاي مي دارند
خرداد را در گيتي موهبتي عظيم بخشيده اند و آن «آب» است و اين موهبت عظيم به دست مبارك خرداد‌، درختان را تيمار مي كند
خرداد را آب داده اند به سان آنكه مرداد را گياه و ارديبهشت را آتش و شهريور را فذ و سپندارمذ را زمين ، و اين بخشايش عظيم از مصدر اهورايي صادر شده است
خرداد رالطافتي است كه محققان آن را يكي از سه امشاسپند مؤنث هستي برشمرده اند، آنجا كه سپندمينو (هرمزد) وجه مذكر آن ناميده شده است
خرداد خود موهبتي است كه معتبر ترين و كهن ترين سند نيك پنداران در دعاي شكوهمند خويش از خداوندگار هستي (مزديسنا) درخواست كرده كه آنرا ارزاني انسانها و جهان هستي بنمايد
اي مزدايي كه آب و گياه را آفريدي، مرا با سپند مينوي خويش خرداد (رسائي) و جاودانگي (مرداد) ارزاني دار و در پرتو منشي نيك (بهمن) توش و تواني دوچندان بخشخرداد معناي كامل سلامتي و كمال تندرستي را مراد است
خرداد را به كمال در اوستا ستوده اند و گل سوسن را در مقام ستايش و نيايش هديه ملك امشاسپند خرداد برشمرده اند
خرداد را ياراني است به فراواني ايزدان تشتر و فروردين و يار
خداوند خرداد را ، ساحت آزمون و عرصه كسب آگاهي بسيار عطا فرمود و شور و شعف را در آن به تزايد براي ملتها برافروخت
خرداد را همين كرامت بس كه در ديباچه اش ، ايزد نخودسياه را به جهانيان ارزاني داشت
خرداد مبارك
اول خرداد، تولد نخودسياه، مبارك

|

Wednesday, May 19, 2004

 
لياقت
من و تو و همه، اگر چيزي داريم، حتماً لياقتش رو داشتيم كه بدست آورديمش، شانس داشتن هم لياقت مي خواد
باور كن
هميشه يادت باشه تو لايق بهترين ها هستي
باوركن

|

Tuesday, May 18, 2004

 
شبانه
از پشت پنجره براي گلش دست تكون داد و با نگاهش تحسين كرد گلش رو، شب به خير گفت و رفت توي تخت كوچيكش، تازه داشت پلك هاش سنگين ميشد كه يه شب ديگه رو صبح كنه ، به اين فكر مي كرد كه كي ميشه اين پنجره فاصله هم ديگه نباشه
خوب، امشب كه سحر شه، يه شب نزديك تر شده
تو همين فكر ها بود كه يه دلشوره غريب اومد سراغش، خواب از چشمهاش فراري شده بود. نكنه گلش .. .آخه اين روزاي بهاري كه هوا اعتباري نداره. آخ! اگه رگبار بزنه؟ اگه طوفاني بشه هوا
پسرك جستي زد و دويد كنار پنجره
باورش نمي شد چيزي كه مي بينه واقعي باشه، چشمهاشو ماليد كه مطمئن بشه كه بيداره
گلش حسابي آشفته بود، داشت پسرك رو صدا مي كرد
گلش براش تعريف كرد كه چطور يه بچه شيطون اومده و ساقه هاي ترد گل پسرك رو حسابي تكون داده و باعث آزارش شده
شنيدنش هم حتي سخت بود براي پسرك، بيچاره گلش چي كشيده بود. اما ... پسرك مسوول گلش بود، نبايد ضعف نشون مي داد
دستهاي كوچيكش رو جلو برد و آروم آروم ساقه لطيف گلش رو نگه داشت، گل به پسرك لبخند زد،پسرك از ته دل خنديد و قول داد بيشتر مواظب گلش باشه
ولي پسرك نمي دونست وقتي كه از خواب پريد، تو خواب و بيداري صداي گلش رو شنيده بوده
پسرك خيلي به گلش نزديك بود
ديگه صداشو مي شنيد

|

Monday, May 17, 2004

 
چكاوك
مي توان رشته اين چنگ گسست
مي توان كاسه اين تار شكست
مي توان فرمان داد : هاي
اي طبل گران
زين پس خاموش بمان

به چكاوك اما
نتوان گفت: نخوان


شاعر: فريدون مشيري

|

Sunday, May 16, 2004

 
و شب تولدم نزديكه
هميشه ازش فراري بودم، هميشه اين وقت ها مي گفتم كه كاش سالگرد تولدم نرديك نبود
هميشه به جز تبريك و هدبه و تلفن دوستاي دور و نزديك، اين جور شبها، دو تا چيز رو هم براي من با خودشون آوردن
سنگيني حرف روي سينه و ايستادن قلمم
شابد ننوشتن براي خيلي ها عادي باشه، شايد هم نتونستن هم
اما من فقط شباي تولدم همچين مي شم، ، هيچ امشبي نتونستم بنويسم به جز اين يكي، و شايد هم بعدي هاش
اما اين بهار من؟؟؟ نمردم و ديدم كه بهار فصل تازه شدنه!
حالا كه بهار براي من 26 سال يه بار مياد، اميدوارم كه هميشه بمونه

|

Friday, May 14, 2004

 
شبانه
رسيده و نرسيده دويد جلوي پنجره، مي خواست بعد اين همه وقت گلش رو از توي قاب پنجره هميشگي ببينه، آخ اگه بدوني چه شوقي داشت
دل توي دلش نبود
آيينه كوچيكش رو هم آورده بود، آخه مي خواست يه بار خودش رو با گلش ببينه
تا بحال يه پسرك رو وقتي پيش گلش باشه نديده بود
اما
جلوي پنجره كه رسيد خشكش زد
گل پسرك اونجا نبود
دلش گرفت
چشماش ... يه سوزش كوچيك تو گوشه چشم پسرك...و . . .حالا ديگه همه چيز از از پشت يه پرده اشك ، لرزون ديده ميشد
دلش بيشتر تنگ گلش شد
داشت فكر مي كرد كه كجا پيداش كنه كه يهو ديد يه تكه كاغذ سپيد رو شيشه چسبيده
چشماشو پاك كرد و با عجله كاغذ رو برداشت
دست خط گلش بود
باغبون كوچولوي من! خيلي منتظرت شدم، نيومدي، گلت همين نزديكي هاست، زود زود مياد پيشت.
كاغذ رو آورد جلو تر تا عطر گلش رو بشنوه، چشمهاش رو بست و دوباره بهار رو توي ريه هاش گردوند
پسرك خود بهار شده بود ، پسرك با يك گل بهار شده بود

|

 
شعار هفته پنجم
قدر آيينه بدانيد چو هست
نه در آن وقت كه افتاد و شكست

هفته پنجم: هفته يه نيگاه انداختن به دور و بري ها

|

Thursday, May 13, 2004

 
صبوحي
هنوز گيج گيج بود، نمي دونست راستي راستي ديده يا نه، نه كه ندونه، مي دونست كه تا نيم ساعت پيش خواب بوده، اما آخه خيلي واقعي بود، خيلي نزديك، دستهاش هنوز انگاري عطر گلش رو داشتن.
پسرك آرزو كرد كه اي كاش هيچوقت از خواب بيدار نميشد
ديده بود كه هرچند خودش بهار شده، اما وجود گلش پر از بهاره.
هرچند ديگه قدش به گلش رسيده بود، اما دست گلش پر از ستاره بود.حتي حالا هم هم قد هم نبودن
آره
امشب شب زير پاي اون و گلش بود، نه مثل شباي ديگه كه شب از بالاي آسمون ، نگاه خواهنده اون به گلش رو تماشا مي كرد
الان ديگه كمي دلش آروم گرفته
خوشحاله كه اون خواب رو ديده
ناراحت نيست كه چرا روياش تموم شده
باز هم يه شب به گلش نزديكتر شده
تا روزي كه دستش به گلش نرسه نمي خواد هيچ شبي به صبح نرسه. هيچ شبي
پسرك الان ديگه بيدار بيداره، و خوشحال از اينكه باز يه شب به ديدن گلش نزديك شده


اين فقط يه روياي شخصي نبود برا پسرك. مگه ميشه كه گلش فقط تو خواب اينطوري جوابش رو بده؟ آخه صبح كه چشماشو باز كرد اين رو روي شيشه پنجره اي كه هر روز گلش رو از اون مي بينه و تحسين مي كنه، توشته شده ديد









I'll be your dream 

I'll be your wish, I'll be your fantasy 

I'll be your hope, I'll be your love 

Be everything that you need 

I'll love you more with every breath 

Truly, madly, deeply do 

I will be strong, I will be faithful 

'cause I'm counting on 

A new beginning 

A reason for living 

A deeper meaning 

I want to stand with you on a mountain 

I want to bathe with you in the sea 

I want to lay like this forever 

Until the sky falls down on me 

And when the stars are shining 

brightly in the velvet sky 

I'll make a wish send it to heaven 

Then make you want to cry 

The tears of joy for all the 

pleasure in the certainty 


That we're surrounded by the 

comfort and protection of 

The highest powers 

In lonely hours 

The tears devour you 



Oh can you see it baby? 

You don't have to close your eyes 

'Cause it's standing right here before you 

All that you need will surely come 

I'll be your dream 

I'll be your wish, I'll be your fantasy 

I'll be your hope, I'll be your love 

Be everything that you need 

I'll love you more with every breath 

Truly, madly, deeply do 

I want to stand with you on a mountain 

I want to bathe with you in the sea 

I want to lay like this forever 

Until the sky falls down on me


From Savage Garden



|

Wednesday, May 12, 2004

 
آرزو
اگه بدوني چقدر نياز دارم كه امشب چشماي ترم رو به يه بوسه مهمون كني

|

 
اورژانس تهران
ساعت 12:45 نيمه شب زنگ زدم به 115...اول يه نوار ضبط شده گفتكه با اورژانس تماس گرفتم و براي ارتباط با اپراتور بايد...يه خانم ديگه نذاشت نوار به ته برسه و جوابمو داد...گفتم خانم من مريض قلبي بد حال دارم. لطف كنيد كمكم كنيد. گفتن اسم بيمار چيه؟ اسم مامان رو گفتم.گفتند سنشون؟ گفتم...گفتند حالشون بده يعني چي؟ گفتم يعني تفريبا بيهوشند...گفتند:سابقه بيماري قلبي دارند؟...گفتم:عرض كردم كه خانم محترم، مادر من بيمار قلبي هستن...گفتند دارو هاشون چيه...گفتم...گفتند اسم شما چيه؟ گفتم اسممو...گفتند شماره تماس بدين تلفن رو هم اشغال نكنين تا ما مطمئن شيم...گفتم چشم...گفتند آدرستون؟ ... دادم...گفتند آمبولانس ما كه بياد تكنسينمون براي بيمارتون هيچ كاري نميكنه و فقط ميبردش بيمارستان!(مركز اورژانس و فوريت هاي پزشكي تهرانه يا مركز آمبولانس؟)...بگذريم
سه دقيقه بعد....صداي زنگ تلفن...من:نخود سياه هستم.بفرماييد...يه خانم از اون طرف خط:شما آمبولانس خواستيد؟ من:بله...خانم فرياد ميزنن به همكارشون ميگن:مورد كذب نيست وبفرستيد... و در ادامه به من ميگن به مادرتون اگه ديابت ندارند يه ليوان شربت قند بدين ،،، خودم اين كار رو كرده بودم اما باز تشكر ميكنم
ساعت 1:20 نيمه شب...مگه اين آمبولانس مياد؟ مامان رو بر ميداريم خودمون ببريم ، هنوز از آمبولانس خبري نيست...زنگ ميزنم از تو راه به 115...ميگم من نخود سياهم.آمبولانس خواسته بودم. كنسلش كنيد. خودم بيمارمو ميبرم بيمارستان. خانم تشكر ميكنن ولي يادشون ميره گوشي رو قطع كنن. به همكارشون ميگن مورد نخودسياه كنسل شدو نفرستيد آمبولانس رو!!! يعني اصلا تا 1:20 نفرستادن! حالا خوبه مريض ما بد حال بود
چرا جون آدما اينقدر براي بعضي ها بي ارزشه؟
راستي! اگر مادر من، يه عضو خونواده خودشون بود هم اين طور برخورد ميكردند
متاسفم
فقط متاسفم
ساعت 2:30 ...مامان رو آورديم خونه. شكر خدا بهترند. شما هم دعاش كنيد
ممنون

|

 
چه شبي شده
حالم اصلا خوب نيست
از اين طرف مامان عصبي شده قلبش داره اذيتش ميكنه

از اونطرف هم خودم حالم گرفته شده، نميدونم چي شد اصلا. نميدونم اصلا چي بهم گفت. فقط فكر مي كنم رنجوندمش. نميدونم. شايدم نه. نميدونم
فقط ميدونم اگه نمينوشتم مي تركيدم
نمي دونم با اين قيافه الان چه طور مي تونم برم مامان رو آروم كنم. هي ميرم پيشش، قبل از اينكه بتونه ببينه كه پكرم، بر مي گردم اينجا
حالم خيلي بده

|

Tuesday, May 11, 2004

 
شبانه
پس كي دستش به گلش مي رسيد؟ آخه مگه مي شد صبر كنه اين همه وقت؟ نه كه فكر خودش باشه ها. خودشم بود. اما به جز فكر اينكه سخته براش دوري از گلش ، اونم اين همه وقت، فكر اينكه گلش رو اين همه وقت منتظر بذاره مشغولش مي كرد.
اما اين مال چند شب پيش بود.
ديشب كه تا صبح تو جا از اين پهلو به اون پهلو شده بود
يه شب بود، اما خيلي سخت گذشت
امشب كه يه نيگاه به پشت سرش انداخت، ديد يه شب از اون همه شباي سخت دوري از گلش تموم شده
يه شب به گلش نزديكتر شده، پسرك يه لبخند كوچولو، جولوي آيينه به خودش زد و تصميم گرفت هر شب كه ميگذره يه نگاه به شباي سخت گذشته كنه و از اينكه به گلش نزديكتر شده لذت ببره
نه اينكه ببينه كه چه راه درازي داره تا گلش و بشينه غصه بخوره
امشب پسرك راحت تر از شباي پيش تو جاش پهلو به پهلو ميشه

|

 
كي مي دونه اونكه آخرين بار خواسته بره رو بالكن، الان كجاست؟
بچه ها! اين يه خونه متروكه تو خيابون ابوريحان تهرانه! من كه فكر نميكنم كسي از اون بالا افتاده باشه



اگر عكس رو اينجا نمي شه ببينين اينجا كليك كنيد




اگر عكس رو اينجا نمي شه ببينين اينجا كليك كنيد

|

Monday, May 10, 2004

 
شبانه

حالا جايي بود كه خيلي گلش رو نزديك تر احساس مي كرد، عطر گلش يه وقتي تو فضاي اون حياط با صفا و خلوت مي پيچيد. قلب پسرك تند تر و تند تر مي زد. نه برا اينكه كلي راه رو دويده بود كه دير نرسه ها. باورش نميشد اينجا كه داره قدم مي زنه، يه روزي گلش ايستاده بوده،صبح كله سحر پا شده بود و رفته بود بيرون از خونه. آخه ميگفتن بايد يه كوچولو قدش بلند تر بشه تا دستش به گلش برسه. خوب مي تونست بشينه تو خونش تا كم كم قد بكشه. اما پسرك هر چقدرم كه صبور بود، صبر دوري از گلش رو نداشت. گلش بهش گفته بود كه يه جايي هست همون نزديكيا كه كمك ميكنن آدما زود تر قد بكشن، اونقدري كه هر كي بتونه دست دراز كنه و ستاره خودشو بچينه
گلش هم قبل از اينكه بره رو اون شاخه بالايي بشينه كه پسرك حتي وقتي رو نوك انگشتاي پاش مي ايسته بازم نميتونه دستشو برسونه بهش، اينجا اومده بود
پسرك مي خواد خيلي زود قد بكشه
پسرك داره قد مي كشه
آره

|

 
شاه بيت
من ندانم كه كيم
من فقط مي دانم
كه تويي
شاه بيت غزل زندگيم


شاعر: حميد مصدق

|

 
شبانه
ستاره ها رو بو مي كرد
برق چشماش ، چشماي مهتاب رو مي زد
دلش داغ داغ بود...حتي داغ تر از سنگفرش حياط خونه قديمي خردساليش تو بعد از ظهراي تابستون كه كف پاهاي برهنشو مي سوزوندن
حرفاش عين آب چشمه اي كه هر 13 بدر كنارش بازي ميكرد شده بود
با بهار شروع شده بود پسرك، اما تو اين بهار، بهاري ترين پسرك دنيا شده بود. هيچ بهاري اين قدر زياد گل خودشو دوست نداره. اما پسرك روز به روز گلشو زيبا تر و نزديكتر مي بينه
نه كه گلش دست يافتني تر شده باشه، نه... پسرك داره با حس هاي قشنگ خودش بيشتر دوست مي شه
ديگه داره اونقدري لطيف ميشه كه به گلش بتونه بگه تو
تو يه پسرك ساده رو باغبون كردي
تو يه باغبون كوچيكو، بهار كردي
تو گل مني

|

Sunday, May 09, 2004

 
خانه دوست كجاست
خانه دوست كجاست؟ در فلق بود كه پرسيد سوار
آسمان مكثي كرد
رهگذر شاخه نوري كه به لب داشت به تاريكي شن ها
بخشيد
و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت

-نرسيده به درخت،
كوچه باغي است كه از خواب خدا سبز تر است
و در آن عشق به اندازه پر هاي صداقت جاري است.
مي روي تا ته آن كوچه كه او پشت بلوغ، سر بدر
مي آورد،
پس به سمت گل تنهايي مي پيچي،
دو قدم مانده به گل،
پاي فواره جاويد اساطير زمين مي ماني
و ترا ترسي شفاف فرا مي گيرد
در صميميت سيال فضا،خش خشي مي شنوي:
كودكي مي بيني
رفته از كاج بلندي بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او مي پرسي

خانه دوست كجاست؟


شاعر: سهراب سپهري

راستش امير علي اونقدر ساده و قشنگ نوشته كه گفتم اينجا بجاي حرف خودم ، نظر امير علي رو اضافه كنم. بخونين. بامن هم عقيده بشيد:

merci merci merci .... che shere ghashangi ... daset dard nacooneh ... man az derkhat girdoo raftam bala lebasam pareh shood hichhi ... 5 ta girdoo khoordam ... dastam siah shood !!! fecr coonam choon haram khoori cardam dastamo alamat zad ... bagheboon befahmeh !!! khob nabood ... vagarna pooleshoo midadam ... man tahala kheyli girdoo khoordam vali siah nashoodeh boodam ... akheh az maghazeh kharideh boodam halal bood ?! vali baad sib ham chidam yavashaci dastam siyah nashood ... fahmidam girdoo faghat injoori ast !? migana derakhteh girdoo va khoorma zendeh ast ... rast migan ... merci


|

 
زنده به عشق
معاشران گره از زلف يار باز كنيد
شبي خوش است ، بدين قصه اش دراز كنيد

حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
و ان يكاد بخوانيد و در فراز كنيد

رباب و چنگ به بانگ بلند مي گويند
كه گوش هوش به پيغام اهل راز كنيد

به جان دوست كه غم پرده بر شما ندرد
گر اعتماد بر الطاف كارساز كنيد

ميان عاشق و معشوق فرق بسيار است
چو يار ناز نمايد، شما نياز كنيد

نخست موعظه پير مي فروش اين است
كه از مصاحب ناجنس احتراز كنيد

هر آنكسي كه در اين حلقه نيست زنده به عشق
بر او، نمرده، به فتواي من نماز كنيد

وگر طلب كند انعامي از شما حافظ
حوالتش به لب يار دلنواز كنيد


كم پيش مياد با اين حال حافظ بخونم. كم پيش مياد اينقدر قشنگ جواب بده

|

 
شبانه
پسرك توي يه جشن بزرگ ، ميون يه عالمه آدم آشنا و غريبه ، انگشت نما بود، همه يه جورايي حواسشون به پسرك بود. اما پسرك نه مي ديد كه كي نگاهش مي كنه ، نه مي شنيد كي باهاش حرف ميزنه، هرچند نگاه ها رو با سر تكان دادني جواب ميداد و صحبتها رو هم با يه لبخند.
دلش تنگ گلش بود ، چشماش منتظر گلش بود ، لباش هم اگه لبخندي داشت روي عادتي بود كه هميشه تو اون ساعت براي گلش مي زد. اون همه آدم آشنا و غريبه... پسرك، گل سر سبد مجلس... پسرك، تنها
حالا تو خونه نشسته، هيچ كدوم از اون همه آدم آشنا و غريبه كه همه با نگاه تحسينش مي كردن نيستن، اما پسرك تنها نيست ، عطر گلش خونه رو پر كرده
پسرك هيچوقت تنها نمي شه
پسرك گلش رو داره
پسرك هيچي كم نداره، فقط آرزوش اينه كه بتونه گلش رو همه جا با خودش ببره

|

Saturday, May 08, 2004

 
شبانه
پسرك گفت: نميدوني چقدر باشكوهه وقتي مي بينم تو رو دارم كه اگه نباشم، نگرونم ميشي و دل مهربونت شور مي زنه. ممنونتم
جواب شنيد: من ممنونتم كه هستي و جوري هستي كه من نگرانت بشم
پسرك اما زبونش بند اومده بود، نه كه چيزي براي گفتن نباشه، نه، مسئله اين بود كه هيچ كلمه اي رو لايق نمي دونست كه تو جواب بگه.بعد از اون پسرك خيلي بيشتر مواظب خودش بود، مي دونست كه حالا يه فرقي با قبل مي كنه. پسرك امانت دار خوبي بود
پسرك امروز ممنونه از گلش كه نگرانش مي شه، اما نه فقط به خاطر اينكه اون نگران پسرك مي شه، براي اينكه گلش هست و جوري هست كه پسرك دل نگرونش مي شه اگه نبيندش

|

Friday, May 07, 2004

 
مهم نيست چي بگي، مهم نيست چيكار كني، مهم اينه كه چه احساسي به بقيه بدي
دو نفر ، كه هردو به سختي بيمار بودند، در يك بيمارستان هم اتاق شدند.يكي از اونها اجازه داشت هر بعد از ظهر، براي يك ساعت روي تخت خودش بنشينه و به خارج شدن مايع جمع شده توي ريه هاش كمك كنه. تختش هم كنار تنها پنجره اتاق بود.بيمار ديگه مجبور بود تمام وقت به پشت توي تختش دراز بكشه.
اون دوتا هر روز ساعت ها با هم حرف مي زدن. از همسراشون به هم مي گفتن، از خانواده هاشون، خونه هاشون، شغل هاشون، درد سر هاي دوره سربازيشون، و از سفرهاشون.
هر بعد از ظهر زماني كه مريض كنار پنجره مي نشست روي تخت، تمام وقتش رو صرف اين ميكرد كه براي هم اتاقيش هر چيزي رو كه از پنجره مي بينه تعريف كنه.
مردي كه كنار پنجره نبود براي اون يك ساعت بخصوص زندگي مي كرد.، يك ساعتي كه دنياي محدود داخل اتاقش رو با همه جنبش و رنگ به رنگي دنياي بيرون پنجره وسيع تر و زنده تر مي كرد.
پنجره به يك پارك كه يك درياچه زيبا داشت باز مي شد. مرغابي ها و قو ها توي اون بازي ميكردن و بچه ها قايق هاي كاغذيشون رو اون تو حركت مي دادن.
عشاق جوان ، بازو به بازو، در ميان گلهايي از همه رنگ ، راه ميرفتند. و منظره اي لطيف از افق زيباي شهر كه در دوردست ديده ميشد.
وقتي مرد كنار پنجره تمامي اين جزئيات رو به زيبايي توضيح مي داد، مرد اون طرف اتاق چشمانش رو مي بست و اون منظره زيبا رو تصور مي كرد.
در بعد از ظهرهاي گرم، مردي كه كنار پنجره بود اون نمايش هاي باشكوه رو تعريف ميكرد.
،نمايشي كه مردديگر، تنها نمي شنيد، بلكه با كلمات زيباي توصيفي هم اتاقيش، اونها رو مي ديد..
روزها و هفته ها گذشتن و يك روز صبح ، وقتي پرستار براي حمام كردن اون دو تا آب آورد، پيكر بي جان مرد كنار پنجره رو پيدا كرد، در حالي كه به آرامي روي تختش بود.
با اندوه فراوان كاركنان ديگر بيمارستان رو خبر كرد تا بدن بي جان مرد رو ببرند.
حالا كه امكانش بود، بيمار ديگر درخواست كرد كه اگر اجازه داره به تخت كنار پنجره نقل مكان كنه.پرستار با روي باز اين درخواست رو پذيرفت و انجام داد. و پس از اينكه مطمئن شد جاي بيمار راحته، اتاق رو ترك كرد.
بيمار با درد و به آرامي به يكي از آرنج هاش تكيه كرد تا براي اولين بار نگاهي به دنياي واقعي بيرون بندازه.براش خيلي مشكل بود اما به هر حال موفق شد كه بيرون رو ببينه. اما با يك ديوار خالي روبرو شد.مرد پرستار رو صدا كرد و از او پرسيد كه چه چيزي مي تونه توجيه كنه كه چرا هم اتاقي مرحومش اون مناظر زيبا و بديع رو از پشت اين پنجره براش تعريف مي كرد؟
پرستار جواب داد كه اون مرد نابينا بوده و حتي همين ديوار رو نمي تونسته ببينه.
و ادامه داد كه شايد اون فقط قصد داشته تو رو دلگرم كنه
هرآنكه خاطر مجموع و يار دلنشين دارد
سعادت همدم او گشت و دولت همنشين دارد


نويسنده: نمي دونم به جون شما
مترجم، ويراستار، حروفچين و صفحه آرا: خودم
شاعر:حافظ




|

Thursday, May 06, 2004

 
من چي كار مي كنم؟
بعضي ها ميگن خوب مردن بهتر از بد زندگي كردنه
من انتخابم يه چيز ديگست
ميخوام خوب زندگي كنم
اين از هردوشون بهتره

|

 
تو بگو عنوان اين چي مي تونه باشه؟
اين روزا رنگ شب هام حسابي مهتابي شده، تا حالا هرچي اين در و اون در ميزدم دنبال سكه شانسم هيچي نميشد كه نميشد. اما انگاري حالا خودش داره از تو دالون بين حياط و خونه، قل قل مي خوره و خودشو به چارچوب در ميكوبه.تو نمي دوني چند ماه ميشد كه ياس توي حياط از دست من آب نخورده بود، هر چند وقت بوده، حالا ديگه مهم نيست، مهم اينه كه چند روزيه كه اين كار رو مي كنم. براش زمزمه ميكنم. و نوازشش ميكنم. اونم گل هاش خوش بو تر شده. كاش بودي و مي ديدي كه همه كوچه پر شده از عطرش
مي خوام خاطرم خوب بمونه تو دهن سبزش، آخه نه ديره، نه دور. اون روزي كه بسپرمش به يكي ديگه كه قصد عزيمت داره، اما مقصودش هنوز خودشو بهش نشون نداده. مي دونم كه اونم نمي تونه براي هميشه بمونه، مقصد بالاخره خودش مياد.
خدا به همراهم

امشب دوباره يه سر به حافظ زدم، عادتاي خوبم هم دارن بر ميگردن. ميخواي با هم بخونيمش؟

بگذار تا به شارع ميخانه بگذريم
كز بهر جرعه اي همه محتاج اين دريم
روز نخست چون دم رندي زديم و عشق
شرط آن بود كه جز اين شيوه نسپريم
جايي كه تخت و مسند جم مي رود به باد
گر غم خوريم، خوش نبود، به كه مي خوريم
تا بو كه دست در كمر او توان زدن
در خون دل نشسته چو درياي احمريم
واعظ مكن نصيحت شوريدگان كه ما
با خاك كوي دوست به فردوس ننگريم
چون صوفيان به حالت رقصند مقتدا
ما نيز هم به شعبده دستي بر آوريم
از جرعه تو خاك زمين ، درد لعل يافت
بيچاره ما كه پيش تو از خاگ كمتريم
حافش چو ره به كنگره كاخ وصل نيست
با خاك آستانه اين در به سر بريم

|

 
شعار هفته چهارم
هر سياهي كه نخودسياه نمي شه
هفته چهارم: هفته بزرگداشت مقام خودم

|

Tuesday, May 04, 2004

 
دروغگو
هيچ وقت نگو برام مي ميري، باورت نميكنم . . .مثل خيلي هاي ديگه با من زنده باش
من مثل تو نيستم كه خوشي خودم رو تو ناخوشي ديگرون ببينم

|

 
پيش داوري
اگه بخواي چشمت رو به روي همه اون چيزي كه الان وجود داره ببندي ، فقط و فقط به خاطرسابقه يه فرد، يه موضوع، يا يه اتفاق حساب كني همينجا كه هستي مي موني ها! حالا اين بهترين حالته. يه وقت ديدي عقب هم رفتي
خيلي مواظب باش. آدما عوض ميشن حتي اگه تو نخواي. دنيا عوش مي شه حتي اگه تو عوض نشي

|

Sunday, May 02, 2004

 
عنكبوت
چرا هيچ كس نخواست به خانوم هاويشام بگه كه زمان از پشت درهاي بسته هم ميگذره؟ چرا الان كسي بهش چيزي نميگه؟ شايد هم خودش گوشش به اين حرفا بدهكار نيست
اگر صد سال ديگه هم اين درها رو بسته نگه داره ، به هيچ جا نمي رسه جز همونجا كه اولش بود، فقط هر روز خودش و خونش بيشتر بوي كهنگي مي گيرن و بيشتر پشت تار عنكبوت هاي خونش محو مي شن
اين براي همه خانوم هاويشام هاست، حتي اونها كه كاملا مايوس شدن
يه كمي به خودتون فرصت نفس كشيدن بدين

|

 
آينه بارون
طرح وارونه ياس باغچه كوچك حياط رو توي آب بارون جمع شده تو حياط ديدي تا حالا؟ حتما، حتما زياد‌، منم ديدمش ، اما ديروزي با هميشه فرق داشت ، شايدم نداشت اما من يه طور ديگه ديدمش
نمي دونم. شايد خيلي دورتر، وقتي هنوز لباس كودكيم تنم بود هم اون شكلي ديده باشمش، چون به نظرم خيلي غريب نيومد كه نكنه اون درست ايستاده و من وارونه هستم؟ يا من وارونه ميبينمش؟ نكنه اونم وقتي هنوز بچه بود به سر و ته راه رفتن من مي خنديد؟
ديروز كه گذشت، از فردا ، نه! از همين حالا درست ببينم. يه وقت نشه ببينم كه بعد كلي تلاش و يافتن يه راه كه حتي به زور به درهاي بهشتم برسه، در پشت سرم بسته بشه و يكدفعه خودمو وسط جهنم ببينم.
مواظب باشم

|

 
شعار هفته سوم
گل ، گل ، گل
گل از همه رنگ
شيشه رو با چي ميشكنن؟
با آهن و سنگ


هفته سوم:هفته پاسداري از حريم بچه هاي شر محله!

|

Powered by Blogger Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com