<$BlogRSDURL$>
.


Friday, April 29, 2005

 
كوير-سرود افرينش
و داشتن نيازمند طلب است
و پنهاني بيتاب كشف
و تنهايي بيقرار انس
و خدا از بودن بيشتر بود
واز حيات زنده تر
و از غيب پنهان تر
و از تنهايي تنهاتر
و براي طلب بسيار داشت
و عدم نيازمند نيست
نه نيازمند خدا، نه نيازمند مهر
نه ميشناسد نه ميخواهد نه درد ميكشد و نه انس مي بندد
و نه هيچگاه بيتاب مي شود
كه عدم نبودن مطلق است
اما خدا بودن مطلق بود
و عدم فقر مطلق بود و هيچ نمي خواست
و خدا غناي مطلق بود و هر كسي به اندازه داشتن هايش مي خواهد
و خدا گنجي مجهول بود
كه در ويرانه بي انتهاي غيب مخفي شده بود
و خدا زنده جاويد بود
كه در كوير بي پايان عدم تنها نفس مي كشيد
دوست داشت چشمي ببيندش
دوست داشت دلي بشناسدش
و در خانه اي گرم از عشق، روشن از آشنايي، استوار از ايمان و
پاك از خلوص خانه گيرد
و خدا آفريدگار بود
و دوست داشت بيافريند:ا
زمين را گسترد
و دريا را از اشك هايي كه در تنهايي اش ريخته بود پر كرد
و كوههاي اندوهش را
كه در يگانگي دردمندش، بر دلش توده گشته بود
بر پشت زمين نهاد
و جاده ها را كه چشم به راهي هاي بي سود بي سر انجامش بود
بر سينه كوهها و صحراها كشيد
و از كبريايي بلند و زلالش آسمان را بر افراشت
و دريچه همواره فرو بسته سينه اش را گشود
و آههاي آرزومندش را كه در آن از ازل به بند بسته بود
در فضاي بيكرانه جهان رها ساخت
با نيايش هاي خلوت آرامش ، سقف هستي را رنگ زد
و آرزوهاي سبزش را در دل نهاد
و رنگ نوازش هاي مهربانش را به ابر ها بخشيد
و از اين سه تركيبي ساخت و بر سيماي درياها پاشيد
و رنگ عشق را به طلا ارزاني داد
و عطر خوش يادهاي معطرش را در دهان غنچه ياس ريخت
و بر پرده حرير طلوع ، سيماي زيبا و خيال انگيز اميد را نقش كرد
و در ششمين روز سفر تكوينيش را بپايان برد
و با نخستين لبخند هفتمين سحر ، بامداد حركت را آغاز كرد
كوهها قامت بر افراشتند و رودهاي مست از دل يخچالهاي بزرگ
بي آغازبه دعوت گرم آفتاب جوش كردند
و از تبعيدگاه سرد و سنگ كوهستان ها بگريختند و بيتاب دريا
-آغوش منتظر خويشاوند-بر سينه دشت ها تاختندا

دكتر علي شريعتي

|

Saturday, April 23, 2005

 
شبانه

چقدر دوست دارم بقيه ي زندگيم زودتر شروع بشه
وقتي فكرمي كنم كه بقيه ي زندگيم رو با تو خواهم بود

|

Tuesday, April 19, 2005

 
روياي آمريكايي
يك تاجر آمريكايى نزديك يك روستاى مكزيكى ايستاده بود كه يك قايق كوچك ماهيگيرى از بغلش ردشد كه توش چند تا ماهى بود! ا
از مكزيكى پرسيد : چقدر طول كشيد كه اين چند تارو بگيرى؟ا
مكزيكى: مدت خيلى كمى!ا
آمريكايى: پس چرا بيشتر صبر نكردى تا بيشتر ماهى گيرت بياد؟ا
مكزيكى: چون همين تعداد هم براى سير كردن خانواده ام كافيه!ا
آمريكايى: اما بقيه وقتت رو چيكار ميكنى؟ا
مكزيكى: تا ديروقت ميخوابم! يك كم ماهيگيرى ميكنم!با بچه هام بازى ميكنم! با زنم خوش ميگذرونم! بعد ميرم تو دهكده مىچرخم! يك ليوان شراب ميخورم و با دوستام شروع ميكنيم به گيتار زدن و خوشگذرونى! خلاصه مشغولم با اين نوع زندگى!ا
آمريكايى: من تو هاروارد درس خوندم و ميتونم كمكت كنم! تو بايد بيشتر ماهيگيرى بكنى! اونوقت ميتونى با پولش يك قايق بزرگتر بخرى!ا
و با درآمد اون چند تا قايق ديگه هم بعدا اضافه ميكنى! اونوقت يك عالمه قايق براى ماهيگيرى دارى!ا

مكزيكى: خب! بعدش چى؟ا
آمريكايى: بجاى اينكه ماهى هارو به واسطه بفروشى اونارو مستقيما به مشترىها ميدى و براى خودت كار و بار درست ميكنى...بعدش كارخونه راه ميندازى و به توليداتش نظارت ميكنى... اين دهكده كوچيك رو هم ترك ميكنى و ميرى مكزيكو سيتى! بعدش لوس آنجلس! و از اونجا هم نيويورك ...اونجاس كه دست به كارهاى مهمتر هم ميزنى...ا
مكزيكى: اما آقا! اينكار چقدر طول ميكشه؟ا
آمريكايى: پانزده تا بيست سال!ا
مكزيكى: اما بعدش چى آقا؟ا
آمريكايى: بهترين قسمت همينه! موقع مناسب كه گير اومد ميرى و سهام شركتت رو به قيمت خيلى بالا ميفروشى! اينكار ميليونها دلار برات عايدى داره!ا
مكزيكى: ميليونها دلار؟؟؟ خب بعدش چى؟ا
آمريكايى: اونوقت بازنشسته ميشى! ميرى به يك دهكده ساحلى كوچيك! جايى كه ميتونى تا ديروقت بخوابى! يك كم ماهيگيرى كنى! با بچه هات بازى كنى! با زنت خوش باشى! برى دهكده و يك ليوان شراب بنوشى! و تا ديروقت با دوستات گيتار بزنى و خوش بگذرونى

|

Monday, April 18, 2005

 
شبانه
مي دوني چرا از روزي كه شروع شد ، با اينكه هميشه خودِ خودِ عشق بوده اما هميشه از بزرگيش غافلگير شديم و هيچ وقت عادت نشده؟ا
عشق همه ي اون چيزي هست كه داريم . عشق همه ي اون چيزيه كه تا همين الان از عشق فهميديم . ا
اما همه ي عشق اون چيزي نيست كه تا الان ازش فهميديم!اون چيزي كه داريم ، همه ي عشق نيست . اما خودِ خودِ عشقه!ا

|

Thursday, April 14, 2005

 
مداد
وقتي ناسا (سازمان فضا نوردي ايالات متحده) اولين سفر هاي فضايي رو ترتيب داد در زمان اندكي به اين مساله پي برد كه خودكار هاي معمول كه با گردش يك گوي كروي كوچك در سر لوله اي حاوي جوهر و با كمك خاصيت چسبندگي جوهر به گوي فلزي و نيز كاغذ و نيز نيروي گرانش و فشار هوا كه باعث حركت جوهر در مسير لوله ميشود كار مي كنند ، در فضا عملا به دليل نبود گرانش و فشار هوا (خلاء) قابل استفاده نيستند. براي حل اين مساله ، دانشمندان ناسا در طول ده سال دوازده بيليون دلار صرف تحقيق و اختراع قلمي كردند كه در جاذبه صفر ، خلاء ، وقتي وارونه گرفته مي شد، زير آب ، و حتي روي اكثر سطوح مثل شيشه ودر دماي زير صفر تا حدود سيصد درجه بالاي صفر توان نوشتن داشت . اما . . . اما روسها كه با مساله مشابهي روبرو بودند از «مداد» استفاده كردند

|

Tuesday, April 12, 2005

 
رقص رويا
اين دكترا هم فقط بلدن آب بند بيار براي آب بيني درست كنن. يكي نيست به من بگه اشك با چي بند مياد؟
اون لا مذهب وقتي مياد بيني رو مي بنده اين بي انصاف چشم رو مي شوره و باز مي كندش. همچين كه بيشتر از دو ساعته كه دوباره همين جا ، اون طرف اتاق ديدمت كه تو اون نور مختصر سرخ لباست رو سرخ تر جلوه مي داد و صورتت رو گرم تر. منم هستم. با هم زمزمه مي كنيمش. بانوي سرخ پوش رو مي گم. مي شنويش دوباره؟ يادمه خيلي كمتر از 2 ساعت تموم مي شد!!! دلم برا ديدن برق چشمات تنگه. خوب وقتي چشمام خيس مي شن مي لرزي توشون. مي شه امشبم تو اشكمو پاك كني؟ دلم برا ديدن برق چشمات تنگه و لبخندت كه هرگز از گوشه لبات كنار نمي رفت

|

Monday, April 11, 2005

 
صد و بيست و پنج
گوشي رو برداشت....يك...دو...پنج...صد و بيست و پنج
-االو
-االو
-اسلام بفرماييد
-اسلام. خيلي وقت بود مي خواستم از همتون تشكر كنم. به همكاراتونم بگيد
-امرسي. وظيفمونو انجام ميديم
-اخدانگهدار
گوشي رو گذاشت. كم پيش اومده بود اينهمه از ته دل خوشحال باشه از كاري كه كرده

|

Saturday, April 09, 2005

 
شبانه
هيچوقت تصور نمي كرد كه يه وقتي يه چيزي پيدا بِشه كه نتونه تحملش كنه
وقتي كه پيش اومد، هيچ جوره نمي تونست تصور اين رو بكنه كه تحملش اونقدر بالا بره كه بتونه دوام بياره
آخه يه باغبون كه همه دلخوشيش گُلِشه مگه مي تونه بعد مدتي داشتن گل قشنگش اين طرف پنجره و شنيدن عطر خواستنيش تو لحظه لحظش، ديگه ديدن گلش به تنهايي اون طرف پنجره رو تاب بياره؟ا
اگه نبود اميد دوباره و براي هميشه نزديكي ، كي پسرك باغبون مي تونست هواي اين طرف پنجره رو تنفس كنه. اميدِ داشتنش اونقدر بزرگه كه بار سنگين دوريش رو بُردني مي كنه
و يه بهونه ديگه براي كمتر بي تابي كردن:ا
ديگه وقت شال و كلاه كردنه
ديگه داره بزرگ ميشه
فقط كاش اين «وقت» لجبازي نكنه و هر چي سفر نزديكتر ميشه اونم بيشتر كِش نياد. دلش بر خلاف اون دوهفته اصلاً «ساعتِ تنبل» نمي خواد ... اصلاً

|

Thursday, April 07, 2005

 
عيدي آقا پليسه
الانه فكر مي كنيد دارم گزارش سوخته فوتبال مي نويسم! اما حوصله كنيد چيز ديگه دستگيرتون ميشه
روز پلجم فروردين ماه امسال تيمهاي ملي ايران و ژاپن در چارچوب دور رفت مسابقات مقدماتي جام جهاني 2006 آلمان در ورزشگاه آزادي تهران با هم مسابقه اي رو برگزار كردند كه تيم ملي ايران در حضور حدود 120 هزار تماشاگر ايراني با نتيجه 2-1 برنده شد و صعود خودش به جام جهاني رو تا حد زيادي محتمل تر كرد
اين قسمت تكراري و البته شيرين ماجرا بود اما متاسفانه اين همه ماجرا نيست، 7 نفر از اين تماشاگر ها موقع خروج از درب غربي استاديوم به علت بسته شدن درب اصلي و فشار جمعيت زير دست و پا مونده و كشته شدند و 139 نفر هم مصدوم شدند.
نه داره تلخ ميشه خوشم نيومد. بياين سر سالي يه قصه از يه جا ديگه بگم
ميگن يه همچين اتفاقي تو يه جايي كه پشت هفت تا كوه و هفت تا جنگل انبوه و هفت تا اقيانوسه افتاد يعني يه بازي چيزبال و اين بار هم كشور اينوري تيم مليش 2-1 كشور اونوري رو برد. بعد مردم به خوبي و خوشي اومدن كه از ورزشگاه خارج بشن و يه جشن حسابي راه بندازن تو خيابوناي شهر. از قضا شصت هفتاد هزار تاشون از در اصلي غرب ورزشگاه مي خواستن خارج بشن كه حدود شصت متر عرض داشت و توي 7 دقيقه مي تونست همه رو از خودش عبور بده. پليس هاي دوست داشتني حافظ جان و مال مردم هم ايستاده بودند و مردم رو نگاه مي كردند كه يهو يكيشون ديد كه اي دل غافل! از اون طرف دويست سيصد تا تماشاچي كه از كشور اونوري اومده بودن باخت تيمشون رو ببينن دارن از ورزشگاه ميرن بيرون. تا اينجاش كه ايرادي نداشت اما فاجعه اين بود كه اين كشور اونوري ها كافر بودند و محرم نامحرم سرشون نمي شد و زن و مرد با هم اومده بودن به ورزشگاه. آقا پليسه با خودش گفت كه حالا كه اينا كافرند. ما كه نيستيم و اين چيزا حاليمون مي شه. داد كشيد كه آعاي در اصلي رو ببينديد كه يه وقت تنه اين كافران نجس به تنه جوونهاي دسته گل ما نخوره. در رو بستند و جوونايي كه پشت در مونده بودند سر جاشون وايسادن. اما همه اون شصت هفتاد هزار تا پشت سري كه در رو نمي ديدن به راهشون ادامه دادند و اين راه از رو سر جلويي ها ميگذشت! اما اين كه تقصير آقا پليسه نبود. ميخواستن بال در بيارن از بالا برن يا جلويي ها چشمشون كور دندشون هم نرم، مي خواستن با خودشون زره و كلاه خود بيارن. تازه آقا پليسه هم گفته بود كه همه برن از اونطرف كه يه درب 7 متري نزديك پيست دوچرخه سواري هست رد بشن. خودشون له شدن و نرفتن. مهم اينه كه كسي نامحرمي رو لمس نكرد. حالا 139 تا از مردم كشور اينوري له شدن و الان بيشترشون تو بيمارستان هستن و 7 تا هم خرد و خاك شير شدن و رفتن سينه قبرستون به كسي چه مربوط. مسوول ورزشگاه كه بيچاره گناهي نداره و ورزشگاه رو از 1 روز قبل بايد تحويل پليس بده. فدراسيون فوتبال هم كه فقط ورزشگاه رو از اونا اجاره مي كنه براي 1 روز و تو همون 1 روز هم تحويل آقا پليسا ميده. آقا پليسا هم كه كاري نكردن. همه همش تقصير مردم بوده كه جلو پاشون رو نگاه نمي كنن ببينن چي رو دارن لگد مي كنن. مگه نه؟ تازشم! لگد كردن كه كردن. صاحاب ورزشگاه كشور اينوري فكر اينجاش رو هم كرده و ورزشگاه رو بيمه كرده. بيمه پول خون همه رو ميده. مي بينين اون ور دريا ها و كوهها و جنگلا چه جاهاي خوبي پيدا مي شن؟ا

|

 
براي يارِ سفري نخودسياه

آن سفركرده كه صدقافله دل همره اوست
هر كجا هست ، خدايا! به سلامت دارش


چو ني ناله دارم ز درد جدايي
فغان از جدايي ، فغان از جدايي
قفس به بود بلبلي را كه نالد
شب و روز در آشيان از جدايي
چرا من ننالم ز هجران كه نالد
زمين از فراغ آسمان از جدايي
به هر شاخِ اين بار مرغي سرايد
به لحني دگر داستان از جدايي
چو شمعم به جان آتش افتد به بزمي
كه آيد سخن در ميان از جدايي


|

Friday, April 01, 2005

 
دستگرمي
سلام! سال نو مبارك
تا پنجم عيد كه مشغول ديد و بازديد عيد بودم اين طرفا نيومدم. بعد از پنجم تا امروز هم كه اصلاً نبودم! يه سفر فوق العاده داشتم. شايد براتون گفتم چطور ، با چه همسفري و به كجا
الان وحشتناك خسته ام اما كلي حالم خوبه
يه خبر! سيزده بدر سالروز تولد وبلاگ نخودسياه ميشه. دوستاني كه دوست دارند آگهي تبريك بدن ما خودمون تو بولتن داخلي نخودسياه به قيمت مناسب جا داريم براش
شُكرت خدا
.
.
.
عزت زياد

|

Powered by Blogger Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com