<$BlogRSDURL$>
.


Saturday, February 26, 2005

 
خلوت
خدايا
باز من موندم و تو با يه دنيا حرف من و گوش شنواي تو. با يه عالم گله من و يه عالم صبر تو. حرف دارم باهات همونطور كه تا امروز تو به من گفتي و گوش شنواتو مي خوام چون مي دونم كه شنوا ترينه. اگه من گوش شنواي حرفهاي خيلي آدما بودم ، اگه صبرم اونقدري هست كه گله هاي خودمو بتونم تا يه جاهايي تحمل كنم، هيشكي ندونه ، خودم كه مي دونم روز اول از خودت گرفتمشون. كمي دادي و گفتي برو خيلي زيادش كن تا دوباره به خودم برسي. تا دوباره خدا بشي. تا بشي خود خودت
قرارمون اين بود كه هوامو داشته باشي و نذاري كم بيارم. قرارمون بود كه يادم نره كي هستم و چي دارم و از كجا دارم
من سر قولم هستم
تو هم باش. مي دونم هستي
خدا جون. تو كه با همه از اين قرارا مي ذاري. تو كه هيشكي رو سر خود رها نكردي كه هرچه داره و هرچه گرفته ازت رو هر جوري كه خواست مصرف كنه
مگه نه اينكه هممون بايد بيايم و بيايم و بيايم، كامل شيم و كامل شيم و كامل شيم تا خود خودت بشيم؟ تو كه فراموشكار نيستي، چرا من گاهي ميشم؟ تو كه ستارالعيوبي، چرا خيلي ها نيستن؟
مگه قرارمون اين نبود كه مثل تو باشيم؟
يادته؟ گفتي همتون آدميد. نه خدا. پس همتون مي تونيد اشتباه كنيد. يادته بابا آدممونم اشتباه كرد و از بهشتت انداختيش بيرون؟ منم از همين مي ترسيدم. يادته گفتي خودت هوامو داري؟ يادته قرار شد مواظبم باشي كه كم اشتباه برم؟ يادته يه فرشته نگهبان فرستادي كه بعد همه سختي ها و بد كردن ها و بد ديدن ها مواظبم باشه. كه تو رو هميشه توي صورتش جلوي چشمام ببينم تا يادم نره كه مال كجا هستم و چي امونت دستم داري و چطور بايد بهت برش گردونم؟
يادته خدا؟
چرا پس كمكم نمي كني كه فرشتمو خودم اذيت نكنم؟ چرا وقت فراموشي تلنگرم نمي زني؟ چرا مي ذاري گاهي اوقات اينهمه فكر كنم كه به حال خودم رهام كردي؟ تو كه قرار نبود سرت شلوغ بشه. قرار نبود تعطيلات بري. قرار نبود استراحت كني. حتي قرار نبود كه روزي كه همه همه همه خوبي هاي دنيا رو بهم دادي به حال خودم رهام كني. يادته؟
خيلي تنهام خدا جونم اگه تو نباشي. خيلي تنهام خدا جونم، اگه اشتباه هام ، اگه فراموشكاريم ، اگه رنجش فرشته تو، فرشته من، اگه رو گردوندن تو، اگه رو گردوندن اون اينهمه احساس تنهايي رو يهو بريزه تو دلم. خدا جونم! هر دوتون رو لازم دارم. خدا جونم فقط شما دو تا هستيد. هر دوتون بمونيد برام
خدايا! خسته ام. خيلي. تنهام. زياد. دلتنگم. يه دنيا. من هنوز تو دل سپيدتم. بذار هميشه باور داشته باشم كه جاي عاشقا اونجاست. خدايا! بهترينِ بهترين من و تو هم اينجاست. كمكم كن هيچ موقع دل مهربونش رو خونه غم نبينم. آخه تو كه غمگين نمي شي. ميشه دل كسي كه تو دل تو جا داره غم داشته باشه؟
خدايا! يادت نره قرار هامون ها. خيلي حساب مي كنم روت

|

Friday, February 25, 2005

 
شبانه
ا«عشق» آموخت مرا . . .ا

شكلِ دگر «فهميدن»ا



|

Tuesday, February 22, 2005

 
دنياي كجكجكي
دنياي بي حساب و كتابي داريما ، ديشب داشتم تلفني با خاله حرف مي زدم كه خبردار شدم كه دختر خالم تو اين موج آخر برف و بارندگي تهران هوس تيوب سواري كرده و از اونجايي كه خيلي به اين ورزش مفرح آشناست تاندون هاي مچ پاش كش اومده و الانه تو گچه.اين خاله من يه پسر و يه دختر نوجوون داره كه تابحال تصور همه اين بود كه پسرخالم شر ترين پسر دنياست كه هر روز يه بلايي سر خودش مياره، يه روز با دوچرخه ميزنه به كاميوني كه كنار خيابون پارك شده و نصف پاش بخيه مي خوره، يه روز ... كم نيست. سابقه دار هم هست اين پسر. هنوز حرف نمي تونست بزنه كه يه روز گم شد. بعد 1 ساعت از بالاي كمد اتاقش پيدا شد!!! ما هرچي فكر كرديم نفهميديم چطور رفته اون بالا اما خودش بعداً يه بار ديگه 4دست و پا از كنار تخت و روي كشوي كمد اين صعود رو انجام داد! حالا مي شنويم اين آقا سالمه (جل الخالق) بعد خواهرش تاندونش كش اومده.اونم سر يه آتيش سوزوندن مخصوص پسرخاله هه! صبح هم كه بيدار شدم اولين خبر تلويزيون از «زلزله شش و چهار دهم ريشتري ساعت 5 صبح زرند كرمانه» كه چندين روستا رو كاملاً يا تا حدي ويران كرده و تعداد زيادي كشته و مجروح گذاشته. هرچند 126 نفري كه آمار رسمي كشته شده ها تا الانه اصلاً قابل مقايسه با آخرين زلزله اون حوالي (زمين لرزه بم) نيستن اما اين مساله به اون مساله ربطي نداره. مهم اينه كه تعدادي انسان جونشون رو از دست دادن و تعداد بيشتري عزيزانشون رو. هميشه بعد هر اتفاق نا خوشايندي آرزو مي كنيم كه اين آخريش باشه. هيچ اتفاقي آخرين اتفاق نيست. اما اميدوارم اين آخرين باري باشه كه آماده نيستيم و چنين اتفاقي مي افته. با طبيعت بايد كنار اومد. اين جور اتفاقها هم براي هركسي چيزي نداشته باشند براي مقامات كشور و استان و منطقه خوب نون و آبي توشونه! از كله سحر همه اين عزيزان زحمت كش فرصت پيدا كردن كه با شبكه خبر مصاحبه كنن و از خدمات و اقداماتشون بگن! از رئيس ستاد حوادث غير مترقبه گرفته تا مسوولان وزارت مسكن ، بسيج، نيروي انتظامي، استانداري، مسوولان قرارگاه سپاه كه نيرو به منطقه اعزام كردن (گردان سرباز وظيفه هاي بيچاره) ، وزارت بهداشت، آموزش و پرورش ، پليس راه، هلال احمر ، و هزار تا جاي ديگه كه جمع اسمهاشون از تعداد جمع كشته و زخمي هاي زمين لرزه بيشتره اما باز تو تلويزيون ميبينيم كه با بيل دارند آوار برداري مي كنن و اگه خدا خواست و بيل آقايون به جاي حساس كسي كه زير آوار مونده نخورد و نكشتش ، نجاتش بدن. اين همه آدم مهم ماه هاست يه كلمه از نتايج كارهاشون تو زمين لرزه بم حرف نمي زنن. بمي كه تو فيلمهايي كه بعد 1 سال از زمين لرزه، تو سالگرد زمين لرزه از تلويزيون مي ديديم، هنوز مردم با ماسك تو خيابوناش رفت و آمد مي كنن. اين ماسك ها روزاي اول براي اين بود كه بوي تعفن اجسادي كه تو سطح شهر و يا زير آوار موندن قابل تحمل نبود. يعني بعد 1 سال هنوز هم هست؟......اينم از حُسن زمين لرزه هاي گاه به گاه ايرانه ديگه! ايناهاش! هنوز آقايون و خانوما تو صف تلفن شبكه خبر تلويزيون موندن و يكي يكي دارن ابراز فضل مي كنن. خدا رو شكر كه ما اينهمه آدم خادم داريم تو سرزمينمون
آقاهه ميگه كسي نره طرف مناطق زلزله زده چون نيروي امدادي به قدر كافي هست! نخودسياه هم كه آخر حرف گوش كن. امروز يه ملاقات مريض تاندون كش اومده ميريم و والسلام.
ا
خبر پاياني: تا 1 ماه ديگه فقط يه ماه مونده!ا

|

Monday, February 21, 2005

 
چشم
عاشق «چرا» نمي گه! فقط ميگه «چشم!» اونوقت اسمش رو ميذارن «زن ذليل!» باحاله...خيلي باحاله همچين بگن بهت .ا

|

Friday, February 18, 2005

 
با من از همه كس آشنا تر
يه غزل از اردلان سرافراز، من براي مخاطب خاص نوشتمش.ايمان دارم كه خود شاعر هم براي مخاطب خاص گفته اين غزل رو كه اگر اينگونه نبود اينچنين به دل نمي نشست. خيلي از شعر هاش رو شنيديد. اما شايد نشناسيدش. اگه مي خوايد بشناسيدش ، شناسنامه چند تا از زيباترين آهنگهايي رو كه دوست داريد ، نگاه كنيدو احتمالاً شاعر دو سه تا از آهنگها ايشون هستند!ا



انگار با من از همه كس آشناتري
از هر صداي خوب برايم صداتري

آيينه اي به پاكي سر چشمه ي يقين
با اينكه روبروي مني و مكدري

تو عطر هر سپيده و نجواي هر نسيم
تو انتهاي هر ره و آن سوي هر دري

لالاي پر نوازش باران نم نمي
خاك مرا به خواب گل سرخ مي بري

انگار با من از همه كس ‌آشناتري
از هر صدا خوب برايم صداتري

درهاي ناگشوده ي معناي هر غروب
مفهوم سر به مهر طلوع مكرري

هم روح لحظه هاي شكوفايي و طلوع
هم روح لحظه هاي گل ياس پرپري

از تو اگر كه بگذرم ، از خود گذشته ام
هرگز گمان نمي برم از من ،‌ تو بگذري

انگار با من از همه كس آشناتري
از هر صداي خوب برايم صداتري

من غرقه ي تمامي غرقاب هاي مرگ
تو لحظه ي عزيز رسيدن به بندري

من چيره مي شوم به هراس غريب مرگ
از تو مراست وعده ي ميلاد ديگري

از تو اگر كه بگذرم از خود گذشته ام
هرگز گمان نمي برم از من تو بگذري

انگار با من از همه كس آشناتري
از هر صداي خوب برايم صداتري

|

 
شبانه
خوب خوابم نمي بره، چيكار كنم؟ تو نفس مي كشي. لبخند مي زني. از اين پهلو به اون پهلو ميشي. و همچنان خواب چشمانت رو برده و چشماي من ولي،از ذوق ديدن خواب زيباي تو خواب رو جواب مي كنند
مي دوني كه نمي دونستم از تصور خودم و تو هم بزرگترم و تو اينو بهم نشون دادي؟ مي دوني كه هرچه از روزگار گرفتم، هرچه از زندگي عايدم شده، همه شان را به دلم دادم. هرچه بود . . . و دلم را با همه وسعتش به تو. با تو نه مي توانم و نه مي خواهم كه چيزي از گفتني ها نگفته بمونند و ته دلم جا خوش كنند. گفتن و گفتن و گفتنه كه نميگذاره دلخواسته هام خاموش شَن. منو ببخش اگر بار ها به تو گفته ام دوستت دارم و بار ها بعد از اين تكرارش خواهم كرد و دلتنگيهامون رو بيشتر و بيشتر به ياد هر دومون ميارم.ا
از روزي كه تو آمدي، دلم جايي براي چيزي جز تو نداشت، حتي جايي براي نگه داشتن حتي همين يك جمله :«دوستت دارم»...چقدر چشم انتظارم صبح دوباره اي را كه چشمانم به روشني چشمان تو باز شوند
دوستت دارم

|

Monday, February 14, 2005

 
منو ببخش

اگه راهم اين روزااز تو يه كم دوره ببخش
تو يه زندگي آدم يه وقتا مجبوره ببخش
بگذر از من ‏اگه بودي تو و باز دير اومدم
يا واسه گفتن قصه ها به تاخير اومدم
گل يك دونه گلدون بلور زندگي
چي دارم واست به جز يه عالمه شرمندگي
ببخش اگه ميونمون فاصله هست
يا كه ازَم تو سينه تو گله هست
حالا كه گذشت از امروز ما بايد صاف بمونيم
مثه آينه شمعدوناي نقره شفاف بمونيم
يه سبد دعا و خوشبختي فردا مال تو
دست من بود كه ميگفتم همه دنيا مال تو
بيا زندگي رو با مهربوني رنگ بزنيم
همه رو با هر چي دوست داري هماهنگ بزنيم
دوريمونو باز ميزاريم به حساب سرنوشت
انقدر خوبي كه آخر ميدونم ميري بهشت
ببخش اگه ميونمون فاصله هست
يا كه ازَم تو سينه تو گله هست


شعر از مريم حيدرزاده بود اما نه اين شكلي، اين نسخه مال منه

|

 
ولنتاين
جايي نشستم كه بوسه حرامه، عاشق شدن هم. روز عاشقي داشتن كه گناه كبيره شده. اما من از همه خطا كار ترم. هم عاشقم. هم هر روزم روز عاشقيست . مقدس تر از بوسه هم سراغ ندارم. هيچ جا

ولنتاين همه مبارك

|

Saturday, February 12, 2005

 
گاهي اوقات بد نيست مردم عقلشون به چشمشون باشه

خانمي با لباس كتان راه راه وشوهرش با كت وشلوار نخ نما شده خانه دوز در شهر بوستن از قطار پايين آمدند و بدون هيچ قرار قبلي راهي دفتر رييس دانشگاه هاروارد شدند. منشي فورا متوجه شد اين زوج روستايي هيچ كاري در هاروارد ندارند و احتمالا شايسته حضور در كمبريج هم نيستند.ا

مرد به آرامي گفت : « مايل هستيم رييس راببينيم .» منشي با بي حوصلگي گفت :« ايشان تمام روز گرفتارند.» خانم جواب داد : « ما منتظر خواهيم شد. »ا

منشي ساعت ها آنها را ناديده گرفت و به اين اميد بود كه بالاخره دلسرد شوند و پي كارشان بروند.ا

اما اين طور نشد. منشي به تنگ آمد و سرانجام تصميم گرفت مزاحم رييس شود ، هرچند كه اين كار نامطبوعي بود كه همواره از آن اكراه داشت. وي به رييس گفت :« شايد اگرچند دقيقه اي آنان را ببينيد، بروند.»ا

رييس با اوقات تلخي آهي كشيد و سرتكان داد. معلوم بود شخصي با اهميت او وقت بودن با آنها را نداشت. به علاوه از اينكه لباسي كتان و راه راه وكت وشلواري خانه دوز دفترش را به هم بريزد،خوشش نمي آمد. رييس با قيافه اي عبوس و با وقار سلانه سلانه به سوي آن دو رفت.ا

خانم به او گفت : « ما پسري داشتيم كه يك سال در هاروارد درس خواند. وي اينجا راضي بود. اماحدود يك سال پيش در حادثه اي كشته شد. شوهرم و من دوست داريم ؛ بنايي به يادبود او در دانشگاه بنا كنيم. » رييس تحت تاثير قرار نگرفته بود ... ا و يكه خورده بود. با غيظ گفت :« خانم محترم ما نمي توانيم براي هركسي كه به هاروارد مي آيد و مي ميرد ، بنايي برپا كنيم. اگر اين كار را بكنيم ، اينجا مثل قبرستان مي شود .»ا

خانم به سرعت توضيح داد :« آه ، نه. نمي خواهيم مجسمه بسازيم. فكر كرديم بهتر باشد ساختماني به هاروارد بدهيم .» رييس لباس كتان راه راه و كت و شلوار خانه دوز آن دو را برانداز كرد و گفت : « يك ساختمان ! مي دانيد هزينه ي يك ساختمان چقدر است ؟ ارزش ساختمان هاي موجود در هاروارد هفت ونيم ميليون دلار است.»ا

خانم يك لحظه سكوت كرد. رييس خشنود بود. شايد حالا مي توانست ازشرشان خلاص شود.ا

زن رو به شوهرش كرد و آرام گفت : « آيا هزينه راه اندازي دانشگاه همين قدر است ؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نيندازيم ؟» شوهرش سر تكان داد. قيافه رييس دستخوش سر درگمي و حيرت بود. آقا و خانم" ليلاند استفورد" بلند شدند و راهي پالوآلتو در ايالت كاليفرنيا شدند ، يعني جايي كه دانشگاهي ساختند كه نام آنها را برخود دارد: دانشگاه استنفورد ، يادبود پسري كه هاروارد به او اهميت نداد.ا

|

Wednesday, February 09, 2005

 
ربط برف و سن و سال
چه خوبه كه آدم با همه هم سن و سالهاش فرق داشته باشه! چه حالي مي ده كه فرق آدم با همه هم سن و سالهاي خودش اين باشه كه با خودش هم سن و سال نيست!ا



مي گم!‌دو روزه چه برفي مياد! بالاخره محيط زيست خودش بايد به فكر خودش بيفته ديگه! اونم تو سرزميني كه معاون رئيس جمهورش (جناب مهندس هاشمي طبا) تو سمينار ملي ورزش، محيط زيست و توسعه پايدار ابراز فضل مي كنند كه : «ما جرأت سياست گذاري در زمينه ي حفظ محيط زيست نداريم، و اصلاً حكومت ما توجهي به محيط زيست ندارد!»‌ . . . راحت باش آسمون! 45 سانتيمتر برف باروندي! 450 سانتيمتر ديگه ببار

|

Monday, February 07, 2005

 
شبانه

به تو، گلِ من! ، ايمانم چنان است كه مدام نام و نشانه ات را بر لب دارم و در دل. . . خيلي ها را مي شناسم كه فقط گاه گاهي قرآن مي خوانند.ا

|

Friday, February 04, 2005

 
وبلاگ نويسنده جات

آدماي عجيبي هستن اين وبلاگ نويس ها، اين آخر هفته اي كه فرصت شد يه چرخي تو وبلاگهايي كه مي بينم بزنم (چه اونايي كه تو ليست كنار نخودسياه هستن چه اونايي كه نيستن) ديدم اين جماعت كه هر كدوم گاهي وقتي يه چيزي رو سوژه مي كنن براي نوشتن ، خودشون هم حسابي به درد سوژه شدن مي خورن! يكي مثل من كه سر تا پام شوژست. يكي مثل ملنگ كه اگه فقط 1 سال ديگه بنويسه بزرگترين قحطي تاريخ مياد بسكه اين از اول نوشته هاش مي خوره تا آخرشون! اين و اون هم كه تازگيا زدن به تيپ هم سر هيچي! بابا كوتاه بياين. بده! مردم چي ميگن! از من ياد بگيرين! عبرت بگيريد. متنبه شيد. ببينيد من چه كردم : دوست خيلي عزيز ديگه اي كه اونم مي نويسه، دومين وبلاگش رو هم داره مي نويسه (البته 3 تا باز كرده اما يكيش رو براي يه بنده خداي ديگه كه همه ميشناسيدش و اينجا هم يه حركات مذبوحانه اي كرد كه نخودسياه رو خراب كنه اما خدا خرابش كرد) ، آره خلاصه اين دوستمونم اينقده باحاله كه نگو! برا رفع كدورت ميگه من اصلا با اون بنده خدا كاري ندارم اما اولين لينك هر دو وبلاگ مباركش به چرند نامه ي همون بنده خداست! بگذريم از كامنت پروني هاشون...اوه اوه گفتم كامنت! نگو از اين كامنت پروني ما وبلاگ نويس ها! 99 درصدمون فقط وقتي ميريم جايي كامنت ميذاريم كه تازه آپديت كرده باشيم و بخوايم بيان و ببيننمون و برامون بنويسن! جالب تر هامون اونايي هستن كه بعد اينكه در امر خطير جذب كامنت موفق شدن تازه بعضي انتقاداي كوچولو رو تو كامنت ها بر نمي تابند و عكس العمل هايي نشون ميدن شاهكار! يكي ميره وبلاگ طرف مقابل يه كامنت ميده و سر تا پاي طرف مقابل رو مورد مرحمت قرار ميده! يكي ديگه تو اولين پست بعد از اون كامنت، همين كار رو با شدت بيشتري مي كنه و يكي هم خودشو به نخوندن (نشنيدن) مي زنه! خلاصه عالمي داره اين نظرسنجي ها كه تو خيلي از موارد (نه هميشه) قصد از ايجادشون فقط شنيدن نظر موافق و تعريف و تمجيده! من ترجيح ميدم اگه تو يه مساله شخصي چنين جوابي ببينم به نظراتم، ديگه بي خيال نظر دادن بشم براي طرف! شايدم نخونمش. اما مثلا در مواردي مثل دوست ايراني كه نزديكاي محمره به دنيا اومده چون مساله شخصي نيست ادامه مي دم. پرت نيفتيم از جمع خودمون! جونم براتون بگه كه من يه وبلاگ نويس هم ميشناسم كه چند ماه پيش گفت من چند روزي ميرم مرخصي استدواجي و هنوز تو مرخصيه! يكي امروز عارف مي شه! فردا عاشقه. پس فردا طنازي مي كنه. بعضيا موزيك ميزارن رو وبلاگشون ، اونم موزيكي كه چه بخواي چه نخواي بايد بشنوي وقتي ميري بخونيشون. حالا مثلا اگه خودت تو حال و هواي گوش دادن يه موزيك ديگه هستي باش. اصلا اگه وسط گوش دادنش هم هستي باش. بايد صداي اون موزيك با اين قاطي شه و حال و هوات عوض شه. بعد اگه اجازه داشتي (خوشبختانه خيلي جاها داري) دومي رو قطع كني! خلاصه كه وبلاگ نويسي ما داره يه طور هايي ميشه مثل ... مثل چي؟ مثل رانندگيمون؟ نه .شايد داره بر عكس مهمون داريمون ميشه. شايد اين درست تر باشه! مهمون كه مي خواد بياد و وقتي مياد سعي مي كنيم كه شرايط داشتن اوقات خوشي رو براش فراهم كنيم. اما وبلاگ كه مي زنيم، خواننده هم مي خوايم، از داشتنش هم خوشحال مي شيم اما اعتقاد داريم كه 4ديواري وبلاگ، اختياري! من راحت باشم. خواننده بود بود، نبود هم حق نداره نباشه! بازم بگم ها! همه رو نمي گم! بعدشم! نياين بگين كه براي خودمون و دلمون و اينا مي نويسيم! نمي گم كه اينطور نباشه! اصلا چي باشه و چي نباشه رو كاري ندارم. اما اگه كاملا شخصي باشه كه ديگه رو اينترنت آوردنش نقض غرض مي شه! نمي شه؟ تازشم نشه! همه اينا رو گفتم كه يه چيزي گفته باشم. ديدين همين جوري يه صفحه پر شد؟ بهتر از بي سوژگيه كه.ا


پيامهاي شخصي: ا
-نميام نوشته هات رو بخونم!ا
-خودتم بكشي تا ماهيت نوشته هات عوض نشه نظر منم عوض نمي شه ا
-ما به آش پشت پا هم نرسيديم؟ ا
-داره غيبتت نگران كننده مي شه ها! يه خبر خوبوري بده ا
-چك بي محل كشيده نكشيدي ها! ا
-روزي 5 تا پست يه كمي كم نيست؟ كوتاه بيا بابا ا
-دوستت دارم چه بنويسي چه ننويسي. نخونده هاتم مي خونم ا
-اين شكلكاي وبلاگت منو كشته.معدنش كجاست؟ ا
-سوقاتي يادت نره ها! مي گن كيش يه كشتي يوناني خوشگل داره! قد حوض ما هست؟ ا
-منبرتون قژقژ مي كنه! مي شه بدين رگلاژش كنن؟ ا
- بالاخره شما هم نويسنده شدي! مباركه! با مطلب اولي كه ازت ديدم، بهتره بگم مبارك ما باشه بجاي اينكه مبارك شما باشه! ا

|

Tuesday, February 01, 2005

 
خواستن ، شكلِ خواستن
تازه فهميدم كه وقتي مي خواد آرزويي براي كسي بكنه چرا اينهمه طولاني مي كنه جمله هاش رو و كلي آب و تابش مي ده و هيچي رو از قلم نميندازه.ا
مي گفت: «20 سال پيش كه به خاطر اشتباه پرسنل اتاق عمل رفت توي كما، حتي توي تلويزيون وسط برنامه از مردم ايران خواستن كه دعا كنن به هوش بياد» زن داداشش به هوش اومده بود اما فقط به هوش اومده بود. بيست ساله كه حتي براي خوردن يه ليوان آب بايد از جا بلندش كنن. دهنش رو باز كنن و بهش آب بدن. تنها و تنها چشمهاش كار مي كنن. ا
مي گفت كه همه مردم ايران دعا كردن اما همه نصفه دعا كردن. مي گفت 11 سال پيش كه براي پسر خودش اتفاق افتاده بود، از خدا خواسته بود كه يا پسرش رو مثل قبل از مريضي سالم بهش بر گردونه يا اينكه برش داره مال خودش. و خدا هم پسرش رو برده بود.ا
تازه فهميدم كه وقتي مي خواد آرزويي براي كسي بكنه چرا اينهمه طولاني مي كنه جمله هاش رو و كلي آب و تابش مي ده و هيچي رو از قلم نميندازه.اما دير فهميدم. يه كم دير ياد گرفتم. ما دعا كرده بوديم كه كار اينطرف پنجره درست بشه، اما دعا نكرده بوديم كه همه كارا درست بشه. فقط 2 روزه كه مي خوام همه چيز درست بشه.... چه خداي حرف گوش كني!ا


|

 
گدا به گدا ... باور
مي گفت حدود 20 سال پيش كه يه نوجوون پر شر و شور بوده كلي علاقه مند شده بوده به جمع آوري تمبر. هر وقت پولي دستش ميومده با دوستش كه اون هم كلكسيون تمبر داشته مي رفتن روبروي دانشگاه و همه پول رو تمبر مي خريدن و بر ميگشتن خونشون. يه جايي اون پايين پاييناي شهر.البته مسير مشكلي نداشتن. با يه اتوبوس شركت واحد مي رفتن و با يكي ديگه برمي گشتن.ا
اون روز هم همين كار رو مي كنن. ميرن و تمبر رو مي خرن و ميان كه برگردن معلوم ميشه اين بار هيچ كدوم حتي 2 تومن پول بليط اتوبوس رو نگه نداشتن و تا قرون آخر پولشونو تمبر خريدن. برمي گردن پيش تمبر فروش اما اون هم چيزي رو ازشون پس نمي گيره. دوستش مي گه بريم به راننده اتوبوس بگيم كه اين جوري شده و اين بار بدون بليط سوارمون كن دفعه بعد كه ديديمت نفري 2 تا بليط مي ديم اما اين آقا غرور نوجوونيش اجازه نمي ده اين كارو بكنه! يهو دوستش واميسه! كجا؟ جلوي يه گدا كه تو پياده روي روبروي دانشگاه نشسته بوده و از مردم كمك مي خواسته. به آقاي گدا مي گه كه چه اتفاقي افتاده و ادامه ميده كه : «2 تا 2 تومن به من بده اين بار كه بيام اينجا بهت پس ميدم!» [ مي گفت : گدا به گدا رحمتِ خدا] گدا هم كاسه اي كه جلوش بوده و پول خرد توش ريخته بوده ميذاره جلوي پاي اينا! بعد دست مي كنه جيبش و همه اسكناسهاش رو هم ميريزه تو كاسه ميگه «هر چقدر كه لازمه بر داريد» . وقتي اينا مي گن «نه! همين 4 تومن كافيه و اينم بر مي گردونيم» جواب ميده «من بهرحال يه گدا هستم. چه با اين پول ها چه بدون اين پول ها.اما شما جوونيد و نبايد جيبتون خالي باشه... » اينا رو تعريف مي كرد و مي گفت از اينكه چطور دوستش آبروشو برده.ا
اين كه واقعا اينكه اين ماجرا آبرو ريزيه يا نه زياد مهم نيست. اما وقتي اينا رو تعريف مي كرد چيزي كه به فكرم رسيد اين بود كه كساني كه از لحاظ مالي وضع چندان خوبي ندارن خيلي راحت تر از اونچه كه دارند مي گذرند و بر خلاف اونها ، آدما هرچه متمول تر مي شن ، تو گذشتن از حتي بخشي از اونچه كه دارند به نفع كسي كه ممكنه آبروش با همين بخش كوچيك و قابل گذشت از داراييشون حفظ بشه، تنبل تر مي شن و خسيس تر.چرا اينجوريه؟ ا


خدايا! كمكم بتونم اون طرح نو رو در اندازم. خدايا! كلي كمك لازم داريم. دريغ نكن مثل هميشه. يه در ديگه رو باز كن لطفاً. كم درد نداريما! خدايا! ديگه دردشو نبينما! خدايا! يكي مي گفت آرزوي عاشق براي معشوق براورده نمي شه! خدايا! آرزوي عاشق براي عاشق كه از اون دسته نيستن. خدايا! تنها آرزومه! حواست هست كه؟ا


بگذر شبي به خلوت اين همنشين درد
تا شرح آن دهم كه غمت با دلم چه كرد
خون مي رود نهفته ازين زخم اندرون
ماندم خموش و آه كه فرياد داشت درد
اين طرفه بين كه با همه سيل بلا كه ريخت
داغ محبت تو به دل ها نگشت سرد
من بر نخيزم از سر راه وفاي تو
از هستي ام اگر چه بر انگيختند گرد
روزي كه جان فدا كنمت باورت شود
دردا كه جز به مرگ نسنجند قدر مرد
ساقي بيار جام صبوحي كه شب نماند
و آن لعل فام خنده زد از جام لاجورد
باز آيد آن بهار و گل سرخ بشكفد
چندين مثال از نفس سرد و روي زرد
در كوي او كه جز دل بيدار ره نيافت
كي مي رسند خانه پرستان خوابگرد
خوني كه ريخت از دل ما ، سايه ! حيف نيست
گر زين ميانه آب خورد تيغ هم نبرد


ه.الف.سايه


|

Powered by Blogger Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com