<$BlogRSDURL$>
.


Saturday, August 26, 2006

 
پايان
دلم داره مي ميره
ببخشيد نخود سياه رو
اگه گاهي زياد حرف زد و گاهي حرف زيادي زد
اگه نمرد، بعد از اين روي آب مي نويسم
اگه مرد، دنيا قشنگ تر نمي شه
خدايا! تو هم ببخش كه بهت گاهي بد و بيراه گفتم
شايد ديگه فرصتي نباشه كه ازت عذر بخوام
پس با همين يكي ببخش
معذرت مي خوام خدا! خوب شد؟ا
من اما صبر مي كنم كه تو عذر خواهي كني، جبران كني، و سامون بدي همه ي خرابكاري هاتو
زندگي رو كردي برزخ بعدش كوير بعدش بهشت بعدش سراب . اگه مي خواي ببخشمت بشين و نگاه كن، چوب لاي چرخم نذار. مي خوام سرابت رو بهشت كنم. ببين ، شايد تو هم ياد بگيري
گُل من! حالا تو مواظب من باش. يه كم فقط. تا وقتي كه از پس اين خرابكاريِ اون بالاسري بر بيام
مي خوام كه بتونم
بخواه كه بتونم
من ديگه اينجا نيستم

|

Tuesday, August 22, 2006

 
دلخنده
وقتي سرحالي و همه ازت انرژي مي گيرند و روزشون قشنگ ميشه كسي نميفهمه كي مياي و كي ميري . كافيه يه روز تو خودت باشي همچين مشكوك و غريب به نظر مياي كه غريبه ها هم مي پرسن چته و مي خوان اوضاع رو درست كنند. حالا خدا نكنه كه ديگه خيلي خراب باشي. در عين حال نخواي به همه دردتو بگي. هر حدسي بخوان مي زنن و بعدش هم نسخه مي پيچنا
امروز يكيشون مي گفت « دنبال كسي برو كه خنده رو رو لبت ميشونه » نمي دونه كه من حتي وقتي كه اشك تو چشمامه ، يكي رو دارم كه خيالش باعث ميشه كه قلبم لبخند بزنه.من فقط يه بار زندگي مي كنم. نمي خوام فرداي زندگي حسرت بخورم. نمي خوام. مي خوام جايي برم كه دلم مي خواد برم. اوني باشم كه دلم مي خواد باشم. اوني رو داشته باشم كه دلم مي خواد داشته باشم. و مي خوام قلبم اينقدر بخنده كه شيرين ترين زندگي رو داشته باشم. اونقدر اميدوار باشم كه هميشه چشمام حتي از پشت اشك هم بخندند. ا
ديدي حق دارم بترسم. من فقط يه بار زندگي مي كنم آخه
دلم مي خواد بهترينم رو از خاطراتم بگيرم و بغلش كنم. دلم خيلي تنگ شده براش. از خاطراتم؟ نه فقط از اونا! از فردا. ا

********

به من گفتي صدات نزنم اون طوري كه هميشه ميزدم. چه فرقي مي كنه؟ مهم تويي كه هموني
پرده ي دوم رومئو و ژوليت رو يادته؟
ميگه «آخر نام را كدام منزلت است؟
حقيقتي كه آن را گُل مي ناميم، با هر نام ديگر، همين رايحه ي خوش را به مشام مي رساند»ا

|

Monday, August 21, 2006

 
ترس من
من مي ترسم
ترس عامل هرآنچه اين روزها انجام ميدهم و يا انجام نمي دهم شده است
ترس از «هيچ» شدن، «هيچ» داشتن، «هيچ» نداشتن.ا
من مي ترسم
ترس از بهترين بودن و ماندن ، وقتي به «هيچ» دردي نمي خورد اين بهترين بودن
وقتي «هيچ» به كار او كه بهترينش شدي نمي آيي
خدايا مي ترسم به «به جز مني» قانعش كني. خدايا از تو هم مي ترسم
من مي ترسم

|

Friday, August 18, 2006

 
سكوت پنجره ها

سكوت كردم و گفتي به خانه ات برگرد
به عصر ساده ي بعد از جوانه ات برگرد
خيال ميكني از من جوانه مي ماند؟ا
براي بودنم آيا بهانه مي ماند؟ا
قسم به حضرت چشمت عبور مي كشدم
...كه اشتياق رسيدن به گور مي كشدم ا
مرا بگو كه به يادت هزار پاره شدم
اسير پنجه ي قهر غمي دوباره شدم
دو باره بارش باران به حال باور من
هزار مساله اما اگر ...كه در سر من
سكوت پنجره ها را به فال من بنويس
تمام درد قفس را به بال من بنويس
تو در حوالي كوچي نگو كه مي ماني
نگو به فكر زميني به فكر باراني
نگو به آخر دنيا نمي رسد دل من
نگو! خبر كه نداري كجاست مشكل من!ا
من از شروع دو چشمت اسير پايانم
اسير بارش دردي به شكل بارانم
شكوه مردن من را ببين و قصه بگو
و ضربه خوردن من را ببين و قصه بگو
نگو به خاطر يك اتفاق ساده شكست
عزيز من بنويس از خيال جاده شكست
بگو كه شاعر و تنها شبيه پنجره بود
بگو كه عاشق باران سكوت پنجره بود

|

 
تنبل پاشو
آهاي!ا
بيدار شو
برو بشين سر جاي خودت. كار دنيا رو خودت بگير تو دستت. گرفتي خوابيدي يه عوضي رفته نشسته سر جات داره عوضي خدايي مي كنه
گاهي آرزو مي كنم دنيا به جاي تو، يه مادر داشت. مادرا هيچوقت اين جور مواقع خواب نمي مونن.
با توام
بيدار ميشي يا ...ا
بخونم فاتحتو؟ا

|

Wednesday, August 16, 2006

 
برزخ
فكر همه جا رو كرده بودم.حتي اينجا رو.اما هيچ وقت اينجا نبودم. خيلي غير منتظرست.اصلا نه انگار كه فكر اينجارو هم كرده بودم.
چشمام مي سوزن. سرم 2 روز تمومه كه درد مي كنه. لبام ترك خوردن. همه دهنم زخم شده.
گره افتاده در كارم
به خود كرده گرفتام
گفته بودم منو سر لج نندازه، اما انگار از كل كل خوشش مياد
همه ي اينا كه گفتم هست، اما يه چيز ديگه هم هست كه سرپا نگهم داره. بزرگتر از همه ي اين شوخي هاي تلخ زندگي . دلي كه به عشق گُلي گرمه.
هميشه وقتي كه انتظارشو نداري اتفاق ميافته. ميگن اينطوريه. قديما ديده بودم كه اينطوريه. خدايا! يادم بنداز

|

Wednesday, August 09, 2006

 
شوخی
خدایا! تو چرا ؟ غریب غربا و دوست و آشنا که سر به سرم می ذارن حوالشون میدم به تو. تو که شوخیت گرفته باهام چی کارت کنم؟ا
تورو به خودت قسم میدم که ببینی که دارم ذره ذره آب می شم. جنبه ی این همه شوخیتو ندارم به خودت قسم. بیشتر دوستم داشته باش.حالا که اون زندگیمه اینهمه سنگ جلو پام ننداز.به دستش میارم حتی اگه تو نخوای. من از تو لجباز ترما.ا
شبت بخیر

|

Wednesday, August 02, 2006

 
مرمر

توي يه موزه ي معروف كه با سنگ هاي مرمر كف پوش شده بود, مجسمه بسيار زيباي مرمريني به نمايش گذاشته شده بودند كه مردم از راه هاي دورو نزديك واسه ديدنش به اونجا مي اومدن. ا
و كسي نبود كه اونو ببينه و لب به تحسين باز نكنه
يه شب سنگ مرمري كه كف پوش اون سالن بود؛ با مجسمه؛ شروع به حرف زدن كرد و گفت: ا
"اين؛ منصفانه نيست! ا
چرا همه پا روي من مي ذارن تا تورو تحسين كنن؟! ا
مگه يادت نيست؟!ا
ما هر دومون توي يه معدن بوديم,مگه نه؟ ا
اين عادلانه نيست!ا
من خيلي شاكيم!" ا
مجسمه لبخندي زد و آروم گفت: ا
"يادته روزي كه مجسمه ساز خواست روت كار كنه, چقدر سرسختي و مقاومت كردي؟" ا
سنگ پاسخ داد:ا
"آره ؛آخه ابزارش به من آسيب ميرسوند." ا
آخه گمون كردم مي خواد آزارم بده.ا
آخه تحمل اون همه دردو رنج رو نداشتم."ا
و مجسمه با همون آرامش و لبخند مليح ادامه داد كه: ا
"ولي من فكر كردم كه به طور حتم مي خواد ازم چيز بي نظيري بسازه. ا
به طور حتم بناست به يه شاهكار تبديل بشم .ا
به طور حتم در پي اين رنج ؛گنجي هست.ا
پس بهش گفتم :ا
"هرچي ميخواي ضربه بزن ؛بتراش و صيقل بده!" ا
و درد كارهاش و لطمه هائي رو كه ابزارش به من مي زدن رو به جون خريدم. ا
و هر چي بيشتر مي شدن؛بيشتر تاب مي آوردم تا زيباتر بشم! ا
پس امروز نمي توني ديگران رو سرزنش كني كه چرا روي تو پا ميذارن و بي توجه عبور مي كنن." ا

|

Powered by Blogger Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com