<$BlogRSDURL$>
.


Friday, October 28, 2005

 
متهم نگُريخت ، ميگن مُرد
يادتونه يه روزي از يه قتل تو همسايگيمون براتون نوشتم. از كشته شدن يه آدم خوب به دست يه آدم سابق؟ خوب اون ماجرا با دستگيري قاتل و محاكمه ي قاتل و اعترافش و محكوميتش به اعدام پيش رفت. من فقط مي دونستم امروز و فرداست كه موقع اعدامش سر برسه... اما ديروز يه اعلاميه ديدم و چند تا پارچه نوشته ي سياه كه اسم قاتل روش بود. پرسيدم كه اعدام شده؟ فكر مي كنيد جواب چي بود؟
دو سه روز به اعدام مونده بوده كه خبر مي رسه جناب آقاي قاتل كه سني هم نداشته توي زندان سكته كرده و مُرده! ا
تا اينجاي قضيه خوب برا هركي ممكنه پيش بياد...اما خبر تكميلي اينه كه تو اون زندان اخيراً اين شخص سومين اعدامي بوده كه تو فاصله ي كمتر از يه هفته از اعدامش، سكته كرده. تصادفاً همچين شده؟ آخه خانواده ي مقتول هم تصادفاً روز ختم قاتل يعني بعد از خاك سپاري قاتل خبر دار شدن كه قاتلِ مرد خونشون سكته كرده و سَقَط شده! طرف رو يواشكي تصادفاً دفن كردن....اون يكي اعدامي هاي سكته كرده هم تصادفاً بي سر و صدا دفن شدن!!! انگاري قرار نبوده كسي ببينه كه واقعاً مُردن يا فيلمشونه! هرچي هست بازي خيلي كثيفي به نظر مياد...حتي كثيف تر از خودقتل . مگه ميشه؟ا
يه دوستي دارم، امير، هر موقع مثل حالا مي پرسم مگه ميشه؟ يا چطور ميشه؟ ميگه «اينجا ايرانه! همه جور اتفاقي مي شه كه بيافته!» . . . راست مي گه به خدا.ا
حالم اصلاً خوب نيست
اصلاً

|

Monday, October 24, 2005

 
تريلوژي تشكر
خداجون! ازت ممنونم به خاطر عشقي كه ارزونيم كردي
ازت گله نمي كنم براي همه ي سختي هايي كه سر راهم گذاشتي
جناب عشق! ازت ممنونم به خاطر قدرتي كه ارزونيم مي كني تا به قدر تكيه كردنش به من، تكيه گاه باشم
به خاطر اطميناني كه ارزونيم مي كني تا به قدر خواستنش از زندگي، مايه ي آرامشش باشم
گل من! ازت ممنونم به خاطر همه ي اون چه هستي ، براي همه ي هستيِ خودم

|

Sunday, October 16, 2005

 
يه شعر از ايرج ميرزا
بر سردر كاروانسرايي
تصوير زني به گچ كشيدند
ارباب عمايم اين خبر را
از مخبر صادقي شنيدند
گفتند كه وا شريعتا ، خلق
روي زن بي نقاب ديدند
آسيمه سر از درون مسجد
تا سردر آن سرا دويدند
ايمان و امان به سرعت برق
مي رفت كه مومنين رسيدند
اين آب آورد ، آن يكي خاك
يك پيچه ز گل بر او بريدند
ناموس به باد رفته اي را
با يك دو سه مشت گل خريدند
چون شرع نبي از اين خطر جست
رفتند و به خانه آرميدند
غفلت شده بود، خلق وحشي
چون شير درنده مي جهيدند
بي پيچه زن گشاده رو را
پاچين عفاف مي دريدند
اب هاي قشنگ خوشگلش را
مانند نبات مي مكيدند
بالجمله تمام مردم شهر
در بحر گناه مي تپيدند
درهاي بهشت بسته مي شد
مردم همه مي جهنميدند
مي گشت قيامت آشكارا
يك باره به صور مي دميدند
طير از وكرات و وحش از جحر
انجم ز سپهر مي رميدند
اين است كه پيش خالق و خلق
طلاب علوم رو سفيدند
با اين علما هنوز مردم
از رونق ملك نا اميدند؟!ا

|

Wednesday, October 12, 2005

 
Date

ا« در فراسوي مرزهاي تنت تو را دوست دارما
در فراسوي مرزهاي تنم تو را دوست دارم :ا
آنجا كه رسالت اندام ها پايان مي گيرد .ا
در فراسوي مرزهاي تنمان
با من
وعده ديداري بگذار . »ا


|

Friday, October 07, 2005

 
شبانه
گلي تو اتاق بود. هنوز عطرش هست. نه خواب ديده بود نه خيال بافته بود. اما حالا دوباره اون سمت پنجره و دور از دسترسه. وقت رفتن اما به باغبونش گفت «اين بار زود زود مياي»‌راست گفته بود. زود زود ميره با بيشترين عشق جهان ، از ميون يه دنيا اسطوره و فرياد، آخه هيچ چيزي در كنارش ، از گلش بزرگتر نبوده. براي يه باغبون چي از اين بزرگتر ميتونه باشه كه گلي پيدا شه كه تو دل باغبون يه دنيا گل عشق بكاره؟ ا



يادته برات نوشتم:ا
ا«صدا كن مرا . . .»ا
الان
صداي تو كجاست؟ا

|

Powered by Blogger Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com