<$BlogRSDURL$>
.


Saturday, October 30, 2004

 
پدرم وقتي كه...ساله بودم

چهار ساله: بابام هر كاري را مي تونه بكنه.ا
پنج ساله: بابام خيلي چيزها ميدونه.ا
شش ساله: بابام از باباي تو باهوش تره.ا
هشت ساله: بابام هر چيزي را دقيقا" نميدونه.ا
ده ساله: در گذشته زماني كه بابام بزرگ ميشد چيزها مطمئنا" متفاوت بودند.ا
دوازده ساله: خوب، طبيعيه،پدر در آن مورد چيزي نميدونه اون براي به خاطر آوردن كودكي اش خيلي پيره.ا
چهارده ساله: به پدرم خيلي توجه نكن، او خيلي قديمي فكر ميكنه.ا
بيست ساله: اه؟خداي من؟او از جريان روز خيلي پرته.ا
بيست و پنجساله: پدر كمي در باره آن اطلاع داره. بايد اينطور باشه چون اون تجربهً زيادي داره.ا
سي ساله: شايد ما بايد از پدر نظرش را بپرسيم. از اينها گذشته او تجارب زيادي داره.ا
سي و پنجساله: بدون مشورت با پدر كوچكترين كاري نميكنم.ا
چهل ساله: متعجبم كه پدر چگونه آن جريان را حل كرد. او خيلي عاقل و دانا بود و دنيائي تجربه داشت.ا
پنجاه ساله: اگر پدر اينجا بود همه چيز را در اختيار او ميذاشتم و در اين باره با او مشورت ميكردم. خيلي بد شد كه نفهميدم او چقدر فهميده بود. ميتوانستم خيلي چيزها از او ياد بگيرم.ا

آن لاندرز

|

Wednesday, October 27, 2004

 
شبانه
مشق كن عشقت را
از فاصله انديشه مكن
تو تنها زيبا مشقش كن
ديگر چه تفاوت
كه مشقش كني
با قلمي از بال پرنده اي مهاجر
يا نِي اي بريده از نِيِستان
تو زيبا مشقش كن
ميداني
گًلَت هم مي داند
پاياني است بر اين راه دراز....به سوي گُل
تو زيبا مشقش كن
تا گلِ سو


|

Monday, October 25, 2004

 
نان‌ به‌ نرخ‌ روز خور

وصف حال خیلی ها .ا
باز کسی به خودش نگیره ها. نخودسیاه حال و حوصله دادگاه وطبوعات و تکذیبیه و اینا نداره. این شعرم یه بنده خدایی که الان استخوناشم پوسیدن زحمت گفتنشو کشیده. خدا بیامرزدش. تو جامعه ای که من میبینم این شعر تا ابد تاریخ مصرف داره.ا

كهنه‌ رندي‌ بود نام‌ نامي‌اش‌ بابا كرم‌
گه‌ فروتن‌ بود و گه‌ انبانة‌ فيس‌ و ورم‌
دوخت‌ هر دم‌ كيسه‌ و اندوخت‌ دينار و درم‌
زيست‌ عمري‌ كامياب‌ و مالدار و محترم‌
چون‌ زعهد كودكي‌ تا آخرين‌ ساعت‌ كه‌ مرد
نان‌ به‌ نرخ‌ روز خورد!ا
در جواني‌ مدتي‌ لبّاده‌ و دستار داشت‌
بعد تا چندي‌ كراوات‌ و كت‌ و شلوار داشت‌
او، كه‌ در اصلاح‌ روي‌ و موي‌ خود اصرار داشت‌،ا
ديدمش‌ روزي‌ كه‌ از اصلاح‌ صورت‌ عار داشت‌
گاه‌ مو بر رخ‌ نهاد و گاه‌ موي‌ از رخ‌ سترد
نان‌ به‌ نرخ‌ روز خورد!ا
آن‌ كه‌ در مجلس‌ به‌پهلوي‌ مدرس‌ مي‌نشست‌،ا
ناگهان‌ از او بريد و با رضاخان‌ داد دست‌
چون‌ رضاخان‌ جيم‌شد، خود را به‌حزب‌توده‌ بست‌
چون‌ ورق‌ برگشت‌ وحزب‌توده‌ هم‌ شد ورشكست‌
رفت‌ و بر درگاه‌ فرزند رضاخان‌ سر سپرد
نان‌ به‌ نرخ‌ روز خورد!ا
در بر اهل‌ وفا رنگ‌ وفا كيشان‌ گرفت‌
در بساط‌ ميگساران‌، ساغر از ايشان‌ گرفت‌
چون‌ به‌ درويشان‌ رسيد آيين‌ درويشان‌ گرفت‌
گرگ‌ با نيرنگ‌، جا در جامة‌ ميشان‌ گرفت‌
بر گلوي‌ گوسفندان‌ زبون‌ دندان‌ فشرد
نان‌ به‌ نرخ‌ روز خورد!ا
گر فتاد اندر ته‌ درياي‌ قلزم‌، شد نهنگ‌
ور به‌ جنگل‌هاي‌ افريقا درآمد، شد پلنگ‌
گشت‌ مستفرنگ‌، اندر محفل‌ اهل‌ فرنگ‌
گاه‌ شد رومي‌ رومي‌، گاه‌ شد زنگي‌ زنگ‌
گاه‌ ترك‌ و گاه‌ تازي‌، گاه‌ لر شد گاه‌ كُرد
نان‌ به‌ نرخ‌ روز خورد!ا
گشت‌ در هر راه‌ نان‌ و آب‌ داري‌ رهنورد
يافت‌ هر دم‌ صورتي‌ ديگر، چو طاس‌ تخته‌ نرد
گاه‌ نر شد، گاه‌ ماده‌، گاه‌ زن‌ شد، گاه‌ مرد
چون‌ به‌ دينداران‌ رسيد از باده‌خواري‌ توبه‌ كرد
چوه‌ به‌ مي‌ خوران‌ رسيد آن‌ توبه‌ را از ياد برد
نان‌ به‌ نرخ‌ روز خورد!ا
در بر بوداييان‌، آيين‌ بودا را ستود
در بر زرتشتيان‌، زند و اوستا را ستود
چون‌ مسيحي‌ ديد، انجيل‌ مسيحا را ستود
چون‌ كليمي‌ يافت‌، ده‌ فرمان‌ موسا را ستود
چون‌ مسلمان‌ ديد، خود را از مسلمانان‌ شمرد
نان‌ به‌ نرخ‌ روز خورد!ا
مؤمنان‌ او را يكي‌ از مؤمنين‌ پنداشتند
صالحان‌ او را نكوكار و امين‌ پنداشتند
دزدها او را به‌ دزدي‌ بي‌قرين‌ پنداشتند
ار چه‌ در جمعي‌ چنان‌، جمعي‌ چنين‌ پنداشتند؟
چون‌ كه‌ هم‌ در زهد شهرت‌ داشت‌، هم‌ در دستبرد
نان‌ به‌ نرخ‌ روز خورد!ا


شعر از : ابوالقاسم حالت

|

Friday, October 22, 2004

 
راه حل

ما که دستمون بگی نگی خوب شده! از دعاهای خالصانه شما دوستان عزیز که بین 2 نافله شبانه برام طلب بهبودی از درگاه خداوند کردید چیزی جز این نمی شد نتیجه گرفت. راستش دیگه آوازه اینکه هر روز یه بلایی سر من میاد به کره مریخ هم رسیده. صد البته همه هم می دونن نخودسیاه از بادمجون بم هم پر رو تره و به این زودیا غزل رو نمی خونه و هر بار با توپ پر تر بر می گرده!ا
ما که هر چه کردیم که مواظب باشیم چیزی نشه بهمون نشد که نشد. حالا به سبک اون مسابقه معروف ما هم یه سوال مطرح می کنیم ببینیم کی میتونه یه جواب قابل اجرا براش پیدا کنه! ا
به نظر شما راه حل مشکل زیاد بلا سر نخودسیاه اومدن در همین جای دنیا که پیدا کردینش و هر روز بلاهای جدید که بهش نازل میشه رو می بینید چیه؟
ولی این سوال چرا این مدلیه؟ خوب عرض میشه که قرار شد به سبک اون مسابقه هه باشه! اون مسابقه هم همین مسابقه ایه که الان ماجراشو میگم.ا
میگن ازطرف یه سازمان بین المللی یه مسابقه برگذار شده بود و مردم دنیا باید به این مسئله جواب می دادن که : صادقانه نظر خودتون رو در مورد راه حل مشکل کمبود مواد غذایی در جاهای دیگه جهان بنویسید؟
خوب جایزه بزرگ بود و طبیعتاٌ جوابهای زیادی رسید. اما بعد از بررسی جوابها نتیجه اینطور اعلام شد:ا
جواب های مردم اروپای غربی قابل اجرا نبودند چون مردم این منطقه دنیا اصلاٌ نمی دونستند که کمبود چیه
جواب های مردم اروپای شرقی قابل اجرا نبودند چون مردم این منطقه دنیا اصلاٌ نمی فهمیدند که صداقت چیه
جواب های مردم چین قابل اجرا نبودند چون مردم این منطقه دنیا اصلاٌ نمی دونستند که نظر دادن چیه
جواب های مردم خاور میانه قابل اجرا نبودند چون مردم این منطقه دنیا اصلاٌ نمی دونستند که راه حل چیه
جواب های مردم آمریکا قابل اجرا نبودند چون مردم این منطقه دنیا اصلاٌ نمی دونستند که جاهای دیگه جهان یعنی کجاها
جواب های مردم افریقا قابل اجرا نبودند چون مردم این منطقه دنیا اصلاٌ نمی دونستند که مواد غذایی چیه
راستی تا یادم نرفته! قراره یه اتفاق زیادی مهم بیافته. اگه بشه که بیافته نخودسیاه سپید بخت میشه! دعا کنید که بشه که بیافته!ا

|

Monday, October 18, 2004

 
دستم در رفته

سلام
آقايون و خانوماي عزيز اگه نخودسياه نيست و نمي نويسه و بهتون سر نمي زنه به مهربوني خودتون ببخشيدش
انگشت دستش در رفته بود. بعد دويدن گرفتنش و جا انداختنش سر جاش اما برا اينكه ديگه در نره بستنش به انگشت كناري! اينه كه نوشتن سخت شده برا نخودي
زودي خوب ميشه و مياد از خجالت همه در مياد
سنگرو حفظ كنين تو دوران غيبت صغراي ما
ميام سر ميزنم به همتون اما شرمنده كه نمي نويسم ديگه
روز و شبتون خوش

اينم تحفه كوچولوي امروز، يه صلوات گذاشتيم توش برا ماه رمضون:ا
گفتم كه لبت، گفت لبم آب حيات
گفتم دهنت،گفت زهي حب نبات
گفتم سخنت، گفت كه حافظ گفتا
شادي همه لطيفه گويان صلوات

ربطشو خودتون پيدا كنين ديگه! بسسسسسسسسسسسسسسسه! آي دستم

|

Friday, October 15, 2004

 
شبانه

پسرك نشسته بود كنار پنجره روي چهارپايه كوچولو و محو تماشاي گُلش شده بود
به هيچي فكر نمي كرد جز به گلش
حتي به حرفايي كه با گلش ميزد
بعضي حرفا از دل ميان نه از سر

«تا بحال شده كها
كه
از يه ذره پايينتر از
وسط دو تا ابروهات
از اون تو
يه كوچولو سوزش احساس كني؟ا
بياد و بياد و بياد تا نوكِ بينيت
بعدش همه صورتت داغ داغ بشه
بعد يه دفعه، همه چي از پشت يه پردة لرزون ديده شه
خيلي زيباتر از اوني كه همه مي بينن
خيلي زيبا تر از هر چه تصور مي كني
به زيبايي تو
اين همه حالِ منِ بي توست وقتي كه اينهمه با خودم مي بينمت
يه لحظه فكر نداشتنت رو نمي كنم
چون
همشو از تو دارم»ا

|

Wednesday, October 13, 2004

 
تنبيه


يك چشم من اندر غم دلدار گِريست

چشم دگرم حسود بود و نَگِريست
چون روز وصال آمد او را بستم
گفتم :‌«نَگِريستي! نَشايد نِگَريست»ا


|

 
ما حواسمون جمعه

آقا 2-3 روزي اين شهرداري محل ما همه چي رو آباد كرده بود!! آقايون اومدن ابروشو درست كنن زدن چشمشم كور كردن! حالا قضيه چي بود؟ هر چي بود باعث غيبت من شد! اومدن تو كوچه ها جوي آب جديد درست كنن. كندن زمين رو و سيمهاي تلفن رو قطع كردن! يه محله 2-3 روز تلفنهاش قطع بود
حالا كه اومدم مي بينم كه دوستاي جديدي (شايد هم يك دوست جديد، نه اصلا فقط يه دوست جديد ، اصلاً فقط يه بنده خدا) به نظر دهنده هاي وبلاگ اضافه شدن! ما يه دوستي داريم كه با برادر بزرگش مشكلي داشت! براش نوشتيم كه ببخشه و بي خيال شه! حالا مي بينم كه بنده خدايي كه اونقدر ازم بدش مياد كه اينجا رو اصلاً نمي خونه(!!!!!!!!!!!!!!!!!!!) مطلب قبلي رو به خودش گرفته و برام نوشته! بعد هم 4 تا كامنت ديگه در جواب خودش با اسمهاي ديگه نوشته البته با اسماي «فرهاد»، «گاد» ، «سنگ پاي قزوين» و «زهره» و دقيقاً تو بازه زماني 7:59 تا 8:10 به وقتي كه ما رو هالواسكن تنظيم كرديم! و اصلاً فكرشم نكرده كه اين هالواسكن كه ما كامنت هامون روش ثبت مي شن همچينم مثل اسمش هالو نيست و آي پي نويسنده كامنت رو برامون ثبت مي كنه به اضافه خيلي جزئيات ديگه! تازه از اينا مهمتر اينه 2-3 ماه پيش من يه اطلاعيه عصرگاهي دادم كه قرار هم نبود تاريخ مصرف داشته باشه! اينجا كسي چيزي رو به خودش نگيره مگر اينكه خطاب مستقيم باشه
قرار نبود همچين بشه اما حالا شده! من با معذرت خواهي از همه خواننده هاي عزيزم كه وقتشونو مي گيرم هر 4 تا كامنت اين بنده خدا رو از رو سايت هالو اسكن براتون اينجا كپي مي كنم
شاد باشيد

roshanak=darya_ahvaz » bakhshesh che ziba vazheiy...! bakhshidane virangare roohat sakht ast..ama man mibakhsham ! ...bakhs...

10.12.04 - 3:22 am
IP: 80.191.224.225, 80.1
--------------------------
zohre » khanoome darya_ahvaz manam ba to movafegham . bakhshidane bazi chiza kheil sakhte . khob shayad man ...

10.13.04 - 7:59 am
IP: 80.191.224.225, 80.1
--------------------------
god » kash hichkas khianat nemikard, kash hichkas badi nemikard ta niaz be bakhshidan nabood .

10.13.04 - 8:01 am
IP: 80.191.224.225, 80.1
--------------------------
farhad » nemidoonam... gahi vaghta yek eshtebah ( nemidoonam be bazi raftarha che nami mishe dad behtare begim eshtebah ! ) ...
10.13.04 - 8:05 am
IP: 80.191.224.225, 80.1
--------------------------
sange pa ghazvin! » agha roo man yeki ro bazia sefid kardan..mashallah! az in be baad age khastam pelehaie ...
10.13.04 - 8:10 am
IP: 80.191.224.225, 80.1


|

Sunday, October 10, 2004

 
بخشش
ياد بگير كه ببخشي
ضرر نمي كني
يه روزي هم حتماً پيش مياد كه تو نياز داري يكي ببخشدت

|

Thursday, October 07, 2004

 
تولد سهراب سپهري
«من اناري را مي كنم دانه
به دل مي گويم
كاش ميشد
اين مردم دانه هاي دلشان پيدا بود»ا

تركيب گر اين رباعي موزون و جادويي ، اين همه پاكي و صميميت ديروز 4شنبه 15مهر ماه 1383 دوباره متولد شد. گرچه امروز كمي كمتر از ربع قرن از سپردنش به خاك امامزاده اي تنها افتاده در مشهد اردهال كاشان گذشته ...ا
در هفتاد و ششمين سالروز تولد سهراب سپهري براي دومين بار از او مي نويسم.بار اول يك تحقيق درس ادبيات فارسي دانشگاه بود.از عارفي كه از دل تعاليم بودا به خود و خدا رسيد، طبيعت زيبا را زيبا ديد و خالق زيباترش را نيز.مولانا شد و از كجا آمدنش و به كجا شدنش را سرود . شاعري كه با كلماتش بديع ترين نقاشي ها را كشيد و چه زيبا كه در چند تابلويي كه از اين نقاش ديده ام چيزي جز وزن و شعر و زيبايي كلام بر بوم نقش نبسته بود. سهراب چه شاعري كه نقاشي هم مي كند و چه نقاشي باشد كه گاه گداري شعري هم مي سرايد، هر كس كه بود من سالهاست كه با شعر هايش شاعر شده ام.زندگي كرده ام. خنديده ام.گريه كرده ام. رنج برده ام . زير و بمهاي زمين زندگي را آموخته ام و آنِ تولدش زاده شده ام و روز مرگش مرده ام.ا
 «زندگاني سيبي است
گاز بايد زد با پوست»ا

اما امسال با همه سالها فرق مي كرد. ديروز ننوشتم چون روز تولدش بود اما من؟ اينبار زاده نمي شدم كه داشتم مي مردم. تا بامداد امروز هم هنوز مردن را نزديك مي ديدم. سهراب عزيز ! ببخش كه يادم رفته بود كه تو نيز مرگ را تولدي دوباره مي داني. كه تو به من آموخته بودي براي اينكه از امروز راكد و ذره ذره كُش بيرون بيايم بايد قبل از شب دست بكار شوم و از خودم شروع كنم. از خود راكدم بيرون بزنم و بروم و بروم و بروم. شايد تا خورشيد. تا قدمگاه تو
امروز صبح باز هم متولد مي شوم. باز هم با سهراب
با نشناختن راز گُل سرخ
اما با گُل سرخ
با گل سرخ

سهراب عزيز! تولدت مبارك. سال ديگري اگر بود و مني و تويي و گُلي. من و گُلم باز مثل همان چند باري كه ديدمت، نرم و آهسته به سراغت مي آييم. بر سر مقبره كوچكي كه چيني نازك تنهايي تورا بي تَرَك در خود گرفته و سنگ رويينش بار ها ترك خورده و زيبا تر شده. عين خواهرت، وقتي كه پدر مُرد. يادت هست؟ا
خيال بس است و چه ترانه اي زيبا تر از ترانه تو و من و گُل براي بيرون آمدن از آن

«كار ما نيست شناسايي راز گل سرخ
...»ا

تولدت مبارك
يادت گرامي
روحت شاد

|

Sunday, October 03, 2004

 
شبانه


گل بانو
با من و خودم ... عجيب جاي تو خالي است
دلم براي بودنت تنگ است
دلم براي از تو نوشتن تنگ است
دلم براي برق چشمانت تنگ است
اينجا هوا هست..اما...دلم براي نسيمِ بودنت تنگ است
حقيقت هست...اما طعم عزيز صداقتت را دلم تنگ است
دلم براي آمدن «آنِ» آمدنم تنگ است
دلم براي تابستانِ بوسه هايت تنگ است
در آغوش تك تك شبهاي پاييزم،عجيب جاي تو خالي است
و اين عجيب نيست كه جز از تو را ننويسم
زيباست
كه جز از تو را ننويسم
زيباست
برخواستنم از عشق


|

Saturday, October 02, 2004

 
خانه سبز
اين دو سه روز يكي دو تا ماجرا شنيدم يا تو روزنامه خوندم كه آدم رو بدجوري به فكر وتدار مي كنن و نمي شه به اين راحتي از كنارشون گذشت. خوب حالا براتون ميگم چي هستن اين ماجرا ها. احتمالاً شما هم شنيدينشون. خوب توي هر جامعه اي انواع آدماي بد و خوب با درجه بندي هاي مختلف وجود دارند كه صد البته اين اطلاق بد و خوب يه برداشت سرسري از موضوعه. به نظر من بهتره بگيم آدمايي كه برآيند كارهاشون بده يا اينكه خوبه. فكر نمي كنم كسي بطور مطلق و يا ذاتي بد باشه . حالا تو اين همه آدمايي كه همه جور كاري مي كنن و به اَشكال مختلف زندگي مي كُنن يه قشر معروف دزد هم وجود دارن كه قديما كمتر و الان بيشتر هستن و با پيشرفت تكنولوژي اونا هم كلي عوض شدن . از شيوه كارشون گرفته و تنوع كاريشون تا حتي اسم حرفه اونا. يه وقتي راهزن بودن ، يه وقتي طرار، يه وقتي عيار، الانم كه هنوز كه هنوزه دُزدند!
آره درسته! اين ماجرا ها هم هركدوم يه ربطي به دزد و دزدي دارن
اوليشون ماجراي فروشگاه جهيزيه خانه سبز بود كه يه آقايي از مردم با تبليغ فراوون و وعده هاي زياد جمعاً حدود 30 ميليارد تومن گرفته كه به زودي بهشون با اين پيش پرداخت، جهيزيه دختر دم بختشون رو بده و بعدش هم بي خيال دادن جهيزيه شده. آخه خوب خرج كردن اين همه پول اينقدر سخت و توانفرساست كه آدم رمقي براي كاراي ديگه نمي مونه براش. حالا هم كه مردم مالباخته رفتن شكايت كردن به خاطر تغيير قانون چِك نمي شه اين جناب دزد رو تعقيب قانوني كرد. جالب نيست؟ از اين جاي ماجرا خيلي زود ميگذريم . چون چندان غير عادي نيست. مساله اي كه جلب توجه مي كنه آدمايي هستن كه اينطوري مالشون رو باختند. جناب دزد اين ماجرا با اينهمه مكر و ترفند زده به جيب يه عده كه واقعاً از روي نياز پولشون رو در اختيارش گذاشتند و مي خواستن جهيزيه قسطي بخرن چون توان نقد خريدنش رو نداشتن.
آقا اگه ميخواي مال مردم رو بخوري بخور اما نه اين طوري كه همه هستيشونو بگيري. ماجرا خيلي شبيه اون آقايي شده كه تو پروژه خانه هاي مجتمع اركيده از يه تعداد آدمي كه مي خواستن ديگه مستاجر نباشند و تمام داراييشون رو به اضافه كلي قرض دادن بهش و اونم پا شد در رفت و حالا . . .
راستش تو اين فكرا بودم و به خودم مي گفتم كه ياد دزداي قديم به خير، دزدايي كه وقتي صبح كله سحر يكي از ترس دزد كيسه زر رو به اونا مي سپرد و مي رفت حمام و بر ميگشت به امانت خيانت نمي كردند و پول اون غريبه رو مي دادن بهش، كه يه دوست ماجراي جالبي از يه دزد جوونمرد ديگه تعريف كرد برام
البته، قبل اينكه اينو تعريف كنم بگم كه نفس هر دو عمل زشته اما يكي فقط دزديه و اونيكي ... چه اسمي ميشه روش گذاشت
قصه از اين قراره كه يه آقايي ماشين گرونقيمتي رو مي دزده و بعد متوجه مي شه كه ماشين رو از صاحبش ندزديده بلكه ماشين اون موقع دست كارگر صاحب ماشين بوده كه بايد ماشين رو مي شسته! آقا دزده ماشين رو مي بره جلوي شركت صاحب ماشين پارك مي كنه و پاكتي حاوي يه نوشته تحويل نگهبان شركت ميده : « اين بار شانس آوردي كه فهميدم ماشين دست كارگرت بوده و مي دونم كه تا ريال آخرش رو از اون مي گيري. براي همين بر گردوندمش. اما دفعه بعد كه از خودت بدزدمش ديگه از اين خبرا نيست!» . . . من فكر مي كنم اين دومي اگه يكم روش كار بشه شايد درست شه. اما اون اولي ها كه ظاهر همچين بدي هم ندارن حالا حالا ها درست بشو نيستن
خدا به داد برسه. جدي جدي داريم پيشرفت مي كنيم

|

Powered by Blogger Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com