<$BlogRSDURL$>
.


Friday, April 30, 2004

 
حواست كجاست؟
آدم چيزايي ميبينه و ميشنوه كه مخش سوت نكشه هنر كرده
كاش همه مثل خودم فكر ميكردن
مثلا تو
وقتي ميرسه كه فكر ميكني كه به هيچ دردي نميخوري
هر كاري ميكني گند ميزني
يه وقت ميشه كه ميگيم كاش درخت ميشدم كه به يه دردي بخورم لا اقل
يا حتي يه كفتر
به اينم راضي ميشيم كه مثل فضلة كبوتر باشيم كه لا اقل ضررمون به كسي نرسه حالا كه سودي نداريم
اينجور چيزا ممكن نيست
يعني نميشه كه اين چيزا باشيم
اما ميشه كه خودمون نباشيم
يه جور ديگه بودن يا يه جور ديگه فكر كردن بهترين راه خلاص شدن از خودمونه
خودي كه حتي خودمونم نميتونيم تحملش كنيم
باور كن،من امتحان كردم
اين بهترين راهه و فرار كردن بدترينش

|

Thursday, April 29, 2004

 
بشريت+يه كم توضيح
ببينم؟ اگه من بخوام به جاي كمك به بشريت ننه مرده ، گليم خودم يكي،و اگر پيداش شد مامان بچه هام، رو از آب بيرون بكشم ، كي رو بايد ببينم؟
اينجوري يه حالي هم به بشريت دادم ، حداقل دوتاشونو به سر و سامون رسوندم.
يه بابايي هم پيدا كنين كه اول ننه بشريتو گير بياره، بعد دوتايي بشينن بشريتو آدم كنن
ما هم به زندگيمون برسيم

نقدها را بودآيا كه عياري گيرند؟ **** تا همه صومعه داران پي كاري گيرند
مصلحت ديد من آن است كه ياران همه كار **** بگذارند و خم طره ياري گيرند

(حافظ)

تبصره1: يه وقت سوء تفاهم نشه، منظورم اين نيست كه گور باباي بشريتا...ولي ميگم هركي از خودش شروع كنه و رو خودش كار كنه خيلي از مشكلاي دنيا حل ميشه. خود نخود رو هم گفتم خوبه كه از خودش شروع كنه. وقتي مينوشتمش خيلي روشن بود ذهنم. نميدونم. شايد بد تونستم منظورمو برسونم كه تو متنم ناخالصي هاي نفرت ديده شده.

|

 
رنگ گندمزار
...در اين وقت روباه پيدا شد.روباه گفت: سلام. شازده كوچولو مودبانه جواب داد: سلام....شازده كوچولو به او پيشنهاد كرد:بيا با من بازي كن. من خيلي غمگينم.روباه گفت:نميتوانم با تو بازي كنم.مرا اهلي نكرده اند.شازده كوچولو آهي كشيد و گفت :ببخش ‍‍‍‍‍‍. اما كمي فكر كرد و باز گفت:"اهلي كردن" يعني چه؟...روباه گفت:اين چيزي است كه تقريبا فراموش شده است.يعني پيوند بستن...مثلا تو براي من هنوز پسر بچه اي بيشتر نيستي, مثل صد هزار پسر بچه ديگر. نه من به تو احتياج دارم نه تو به من احتياج داري.من هم براي تو روباهي بيشتر نيستم,مثل صد هزار روباه ديگر. ولي اگر تو مرا اهلي كني, هر دو به هم احتياج خواهيم داشت.تو براي من يگانه جهان خواهي شد و من براي تو يگانه جهان خواهم شد.شازده كوچولو گفت: كم كم دارم مي فهمم.يك گل هست كه گمانم مرا اهلي كرده باشد...روباه دنبال سخن پيشين خود را گرفت:زندگي من يكنواخت است.من مرغها را شكار ميكنم و آدمها مرا شكار ميكنند.همه مرغها شبيه همند و همه آدمها شبيه همند.اين زندگي كمي كسلم ميكند.ولي اگر تو مرا اهلي كني, زندگيم مثل آفتاب روشن خواهد شدو آن وقت من صداي پاي تو را خواهم شناخت واين صداي پا با همه صداهاي ديگر فرق خواهد داشت.صداي پاهاي ديگر مرا به سوراخم در زير زمين ميراند ولي صداي پاي تو مثل نغمه موسيقي از لانه بيرونم مياورد.علاوه بر اين، نگاه كن. آنجا آن گندمزارها را مي بيني؟من نان نميخورم.گندم براي من بيفايده است.پس گندمزارها چيزي به ياد من نمي آورند و اين البته غم انگيز است ‍‍ولي تو موهاي طلا يي داري .پس وقتي كه اهليم كني معجزه ميشود.گندم كه طلايي رنگ است ياد تو را برايم زنده ميكندو من زمزمه باد را در گندمزار دوست خواهم داشت.روباه خاموش شد و مدتي به شازده كوچولو نگاه كرد و گفت :خواهش ميكنم بيا و مرا اهلي كن.شازده كوچولو گفت:دلم ميخواهد ولي خيلي وقت ندارم.بايد دوستاني پيدا كنم و بسيار چيزها هست كه بايد بشناسم.روباه گفت :فقط چيزهايي را كه اهلي كني ميتواني بشناسي.آدمها ديگر وقت شناختن هيچ چيز را ندارند.همه چيزها را ساخته و آ ماده از فروشنده ها مي خرند ولي چون كسي كه دوست بفروشد در جايي نيست آدمها ديگر دوستي ندارند.تو اگر دوست مي خواهي مرا اهلي كن!شازده كوچولو گفت:چه كار بايد بكنم؟ روباه جواب داد :بايد خيلي حوصله كني.اول كمي دور از من اينجور روي روي علفها مي نشيني .من از زير چشم به تو نگاه مي كنم و تو هيچ نمي گويي.زبان سرچشمه سوتفاهم هاست.اما تو هر روز كمي نزديكترمي نشيني...شازده كوچولو روباه را اهلي كرد و چون ساعت جدايي نزديك شد ,روباه گفت:آه ‍‍‍,من گريه خواهم كرد.شازده كوچولو گفت:تقصير خودت است.من بد تو را نمي خواستم,ولي خودت خواستي كه اهليت كنم.روباه گفت: درست است.شازده كوچولو گفت:ولي تو گريه خواهي كرد.روباه گفت:درست است.شازده كوچولو گفت:پس چيزي براي تو نمي ماند .روباه گفت:چرا مي ماند.رنگ گندمزارها.سپس گفت:برو دوباره گلها را ببين.اين بار خواهي فهميد كه گل خودت در جهان يكتاست.بعد براي خداحافظي پيش من برگردتا رازي به تو هديه كنم....شازده كوچولو پيش روباه برگشت گفت:خداحافظ.روباه گفت:خداحافظ.راز من اين است و بسيار ساده است:فقط با چشم دل ميتوان خوب ديد.اصل چيزها از چشم سر پنهان است...همان مقدار وقتي كه براي گلت صرف كرده اي باعث ارزش و اهميت گلت شده است....آدمها اين حقيقت را فراموش كرده اند.اما تو نبايد فراموش كني.تو مسئول آن مي شوي كه اهليش كرده اي.تو مسئول گلت هستي. شازده كوچولو تكرار كرد تا در خاطرش بماند:من مسئول گلم هستم...

|

Wednesday, April 28, 2004

 
راه بهشت
يك خاخام مي‏ميره و مي‏ره به جهنم، يك راننده مي‏ميره و مي‏ره بهشت. اين دو تا سر پل صراط با هم برخورد مي‏كنن. يك نفر كه اونا رو ديده بود از مأمور مي‏پرسه ماجرا چيه؟ چرا خاخام مي‏ره جهنم ولي راننده مي‏ره بهشت؟
مأمور مي‏گه: اين خاخام هميشه موقع سخنراني جوري حرف مي‏زد كه همه خوابشون مي‏برد و يادشون مي‏رفت دعا بخونن، امّا اين راننده هميشه اين قدر به سرعت رانندگي مي‏كرد كه باعث مي‏شد مسافرها هميشه به ياد خدا باشن.
نتيجه‏گيري اخلاقي: آدم هميشه از راه راست به بهشت نمي‏رود.
(راستي اين از من نبودا، جايي خونده بودم، گفتم بگم كه امانت رعايت شه)


|

 
من
ميلاد...اشتياق...جستن...اشتباه...نيافتن...بازگشت...بازجستن...بازاشتباه...بازنيافتن...باز بازگشت...بارها جستن...بارها اشتباه...بارها نيافتن...بارها بازگشت
و سر آخر يافتن... خواستن... اعتماد...سابه سعادت...آرامش...مرگ
باز ميلاد

|

 
شب
شب نوشتن سخته
شب نوشتن آسونه
شب نوشتن براي بازو سخت و براي قلب‌، سهله. چطور هم بنويسم و هم ننويسم؟ از قلب آرومي كه درد خيلي ها رو زخمش ريخته و طوفانيش كرده، و از بازوي مفلوكي كه تكيه گاه نامرد ترين عزيزانم بوده
شدم همزاد اميد و نوميدي
اميدم به انتهاست ، و نوميدم از اونچه ابتداي راهم ديدم
كي ميشه دوباره روي ماه آفتاب رو ببينم؟

|

Tuesday, April 27, 2004

 
تنهايي
هيچ كس رو سراغ ندارم كه تا بحال تجربه نكرده باشدش، كمتر كسي رو هم ميشناسم كه به تنهايي علاقه داشته باشه، و معدود آدمهايي هم كه عاشق تنهايي هستند رو هم ديدم كه البته تنهاييشون از يه جنس ديگره و با تنهايي بقيه فرق مي كنه.البته اشتباه نشه با كسايي كه به تنهايي پناه مي برند چون از تن ها بلا ديدند.
خود نخودمم يادم نرفته وقتي رو كه آيينه اتاق رو توي كشوي ميز پنهون كرده بودم كه حتي چهره خودم هم نتونه تنهاييم رو ازم بگيره، بس كه از دوست و آشنا نارفيقي ديده بودم و نارو خورده بودم.
اما اون تنهايي كجا كه فقط يه پناهگاه بود و نتهايي اونهايي كجا كه يه تنهايي خواستني دارن، نگيد كه خوب اون هم خواستنيه، چه فرقي ميكنه؟
وقتي به تنهايي پناه مي بري، از تنهايي در اومدن هميشه اتفاقيه كه ازش مي ترسي. اما ....اما وقتي كه تنها ميشي چون جايي رفتي كه كسي تنونسته با تو بياد، يا كسي تابحال نرسيده به اونجا، هم اون خلوت برات خواستني ميشه، هم از دست دادنش رو دوست داري و هيچ وقت نمي ترسوندت.
اين قشنگه برات كه يكي ديگه هم بتونه برسه به مقصد سابق و ماواي امروز تو.شك نداري كه همنشيني با اون هم مثل دست يافتن به اين تنهايي زيباست. حتما اون هم به قدر تو بزرگ هست.
من كه ميگم خدا هم بدش نمياد از تنهايي در بياد. ولي اين رو هم ميدونم كه تنهاييشو دوست داره

خلاصه
حالا مثل قديما فكر نميكنم يكي از دو نقري كه حرفاي اين زير رو گفتن اشتباه ميكنن، هم اون دو تا درست گفتن و هم حافظ كه ميگه
چو بشنوي سخن اهل دل مگو كه خطاست****سخن شناس نيي جان من، خطا اين جاست

اما او دو نفر چي گفتن از تنهاييشون
اولي ميگه
دلا خو كن به تنهايي كه از تن ها بلا خيزد****سعادت آن كسي دارد كه از تن ها بپرهيزد
و سهراب از تنهايي قشنگش و قشنگي از دست دادن اين تنهايي اينطور گفته كه
بيا تا برايت بگويم....چه اندازه تنهايي من بزرگ است
.
.
و تنهايي من....شبيخون حجم تو را پيش بيني نمي كرد

|

 
خنداندن
خيلي زيبا بود
امروز ديدم كه هنوز هم لبخندم ميتونه،اخم يه كودك رو از رو صورت معصومش پاك كنه و به جاش لبخند بنشونه
خيلي زيبا بود

|

Monday, April 26, 2004

 
سياه
چرا سياه نه؟
اين روزا ديگه همه ميدونن دل نه سياه ميشه نه سپيد
يا كبوده يا سرخ
نگو كه دل سياه شب هنوز هست
هم من ميدونم،هم تو، دل شب ديگه اديسون رو داره اگه ماه بلند آسمونم نباشه، دل كه با لامپ رنگي نميشه،ميشه؟
ببينم! تو نبودي كه شيفته سياهي دو تا چشم بودي و اون خال سياه؟ يا تو! آره تو كه داري خودتو به اون راه ميزني! حسرت يه لحظه دست بردن تو حلقه اون طره مشكي رو نداشتي؟ شما چطور؟ يادته نوجوونيت همه آرزوت اين بود كه اون اسب شبق رو كه هر جمعه تو مسير خونه مادربزرگ تو جاجرود ميديدي مال خودت كني؟
كي اين روزا هست كه روزي يه بار چشمشو نبنده تا نبينه چي دور و برش ميگذره؟ميبندي چشمتو كه فقط سياهي رو ببيني. ترجيحش ميدي به خيلي چيزا
روسياهي كي اين روزا مايه ننگه؟ تو روي سياه پسرك 14 ساله شاگرد مكانيك رو ديدي تا به حال؟ شايد ديده باشي...من روي سرخ و ريش سپيد اون حاجي نزول خورم ديدم كه همين زمستون يه مادر و 3 تا جوجه كوچولوشو زير يه برف سنگين سپيد فقط به خاطر يك هفته عقب افتادن اسكناسهاي سبزي كه جمعشون مزد تن فروشي يه شب يه فاحشه به خود حاج آقاست،آواره كرد.
سياهي رو منم دوست دارم،وقتي كه اين ميگرن كه ديگه دارم به زندگي باهاش عادت ميكنم مياد سراغم و هيچ نوري رو نميتونم تحمل كنم
به شب بد نگيم،هيچ شاعري سحرگاه سرشتن گل آدم رو ، به ميخانه شدن فرشتگان رو نديده. ديده؟
و سر آخر! كي نخود سياه رو نميخواد و كي تا بحال دنبالش نبوده؟

بيت
در خم زلف تو آن خال سيه داني چيست؟
نقطه دوده كه در حلقه جيم افتاده است

|

Sunday, April 25, 2004

 
عشق و درد ، فكر و سير
عجيب نيست؟
اگر نبود عشق و دردمون
اگر نبود فكر و سيرمون
كه خنده رو لب و اشك تو چشممون بذاره
كه پيوندمون بده با گذشته و آينده ديگران
اصلا نبوديم
عجيب نيست؟

|

 
آش
يه روز دو تا بچه كه فكر مي كردن بزرگ شدن شروع كردن به پختن يه ديگ آش
اما خوب حسابي گند زدن
هردوشون ميدونستن چيكار كردن
يكيشون سرشو انداخت پايين و رفت تا قبل اينكه ياد بگيره آش بپزه ديگه دست به اين كارا نزنه
اونيكي هنوز نشسته ، يه هم به آش ميزنه،يه ليچار بار اونيكي ميكنه،حالا حالا ها هم قصد داره خودشو آزار بده،حالا بيخيال ديگرون كه بايد اون بو رو تحمل كنن

|

 
نخواستن و رفتن
حس غريبيه وقتي ميتوني بذاري و بري
خودتم جا بذاري حتي
ترديد كني،اما ترديد نكني
با سكوت تموم كني،با سكوت آغاز كني، اما درونت غوغا باشه
بري ،چون كه بايد بري، نه چون كه ميخواي بري
يعني داري بزرگ ميشي؟؟؟؟

|

Saturday, April 24, 2004

 
خدا حافظ يا به اميد ديدار؟
باور كن خيلي سخت بود
وقتي كسي رو اهلي ميكني خيلي براش سخته كه به خاطر هر چيزي،حتي به خاطر بزرگي تو،حتي به خاطر تعهدش به متعهد بودن تودر مقابل خودت و همه چيزايي كه برات ارزش داره (از جمله خودش)،پا روي علاقه اي كه ايجاد كردي و اهليش كردي بگذاره و بره
جات خالي نيست،چون هميشه هستي ، حتي حالا كه ميخواي نباشي
خداحافظي ممكن نبود
به خدا سپردنت هم مشكل بود
به اميد ديدار
اما
باور كن خيلي سخت بود

|

 
شهر دزدها
سرزميني بود كه همه ي مردمش دزد بودند.
شب ها هر كسي شاكليد و چراغ دستي دزدانش را بر مي داشت و مي رفت به دزدي خانه ي همسايه اش. در سپيده ي سحر باز مي گشت، به اين انتظار كه خانه ي خودش هم غارت شده باشد.
و چنين بود كه رابطه ي همه با هم خوب بود و كسي هم از قاعده نافرماني نمي كرد. اين از آن مي دزديد و آن از ديگري و همين طور تا آخر و آخري هم از اولي. خريد و فروش در آن سرزمين كلاهبرداري بود، هم فروشنده و هم خريدار سر هم كلاه مي گذاشتند. دولت، سازمان جنايتكاراني بود كه مردم را غارت مي كرد و مردم هم فكري نداشتند جز كلاه گذاشتن سر دولت. چنين بود كه زندگي بي هيچ كم و كاستي جريان داشت و غني و فقيري وجود نداشت.
ناگهان ـ كسي نمي داند چگونه ـ در آن سرزمين آدم درستي پيدا شد. شب ها به جاي برداشتن كيسه و چراغ دستي و بيرون زدن از خانه، در خانه مي ماند تا سيگار بكشد و رمان بخواند.
دزد ها مي آمدند و مي ديدند چراغ روشن است و راهشان را مي گرفتند و مي رفتند.
زماني گذشت. بايد براي او روشن مي شد كه مختار است زندگي اش را بكند و چيزي ندزدد، اما اين دليل نمي شود چوب لاي چرخ ديگران بگذارد. به ازاي هر شبي كه او در خانه مي ماند، خانواده اي در صبح فردا ناني بر سفره نداشت.
مرد خوب در برابر اين دليل، پاسخي نداشت. شب ها از خانه بيرون مي زد و سحر به خانه بر مي گشت، اما به دزدي نمي رفت. آدم درستي بود و كاريش نمي شد كرد. مي رفت و روي پُل مي ايستاد و بر گذر آب در زير آن مي نگريست. باز مي گشت و مي ديد كه خانه اش غارت شده است.
يك هفته نگذشت كه مرد خوب در خانه ي خالي اش نشسته بود، بي غذا و پشيزي پول. اما اين را بگوئيم كه گناه از خودش بود. رفتار او قواعد جامعه را به هم ريخته بود. مي گذاشت كه از او بدزدند و خود چيزي نمي دزديد. در اين صورت هميشه كسي بود كه سپيده ي سحر به خانه مي آمد و خانه اش را دست نخورده مي يافت.
خانه اي كه مرد خوب بايد غارتش مي كرد. چنين شد كه آناني كه غارت نشده بودند، پس از زماني ثروت اندوختند و ديگر حال و حوصله ي به دزدي رفتن را نداشتند و از سوي ديگر آناني كه براي دزدي به خانه ي مرد خوب مي آمدند، چيزي نمي يافتند و فقير تر مي شدند. در اين زمان ثروتمند ها نيز عادت كردند كه شبانه به روي پل بروند و گذر آب را در زير آن تماشا كنند. و اين كار جامعه را بي بند و بست تر كرد، زيرا خيلي ها غني و خيلي ها فقير شدند.
حالا براي غني ها روشن شده بود كه اگر شب ها به روي پل بروند، فقير خواهند شد. فكري به سرشان زد: بگذار به فقير ها پول بدهيم تا براي ما به دزدي بروند. قرار داد ها تنظيم شد، دستمزد و درصد تعيين شد. و البته دزد ـ كه هميشه دزد خواهد ماند ـ مي كوشد تا كلاهبرداري كند. اما مثل پيش غني ها غني تر و فقير ها فقير تر شدند.
بعضي از غني ها آنقدر غني شدند كه ديگر نياز نداشتند دزدي كنند يا بگذارند كسي برايشان بدزدد تا ثروتمند باقي بمانند. اما همين كه دست از دزدي بر مي داشتند، فقير مي شدند، زيرا فقيران از آنان مي دزديدند. بعد شروع كردند به پول دادن به فقير تر ها تا از ثروتشان در برابر فقير ها نگهباني كنند. پليس به وجود آمد و زندان را ساختند.
و چنين بود كه چند سالي پس از ظهور مرد خوب، ديگر حرفي از دزديدن و دزديده شدن در ميان نبود، بلكه تنها از فقير و غني سخن گفته مي شد. در حاليكه همه شان هنوز دزد بودند.
مرد خوب، نمونه ي منحصر به فرد بود و خيلي زود از گرسنگي در گذشت.



داستاني از ايتالو كالوينو

|

 
آنتوني رابينز
سعي نكنيم بهتر يا بدتر از ديگران باشيم . بكوشيم نسبت به خودمان بهترين باشيم.
كسي كه بر تخيل خود حاكم باشد بر همه چيز حاكم است.
انتقاد ديگران را فرصتي بدانيد براي بررسي و بهبود عملكردها. نه خنجري كه در قلب فرو مي رود.
من مي گويم عشق درمان همه علت هاست و مردم مي گويند من مطلب را ساده انگاشته ام چنين نيست. به راستي عشق چاره هر درد است. اگر شمارا دوست بدارم نميخواهم گرسنه بمانيد. چون حال خودم بد ميشود. اگر شمارا دوست بدارم دلم نمي خواهد با شما بجنگم. اگر شمارا دوست بدارم نمي خواهم شمارا زنده بوش ببينم.اگر شمارا دوست بدارم ميخواهم بهترين چيزها مال شما باشد.بس اگر شمارا دوست بدارم دلم نمي خواهد آزرده شويد. چون اگر شمارا بيازارم خود آزرده مي شوم.
بهتر است بخش كوچكي از يك چيز بزرگ باشيم تا بخش بزرگي از يك چيز كوچك.
ما مسووليت داريم تا حدي كه استعداد و تواناييهايمان اجازه مي دهد در زندگي موفق شويم.
يكي از راههاي مطمئن ترقي . كمك به ترقي ديگران است.
بيش از آنكه شخصي را برادر بناميد بايد همچون برادر رفتار كرده باشد.
موجودي به نام انسان تقريبا هيچ گاه در پي قدرت نميرود مگر اين كه خود را شايسته آن بداند.
ديگران خاطره زندگي كار و اعمال ما را حفظ ميكنند .
دگرگوني حاصل تلاش مداوم است نه عقيده به سرنوشت محتوم. بايد خود را نيرومند سازيم و در راه آزادي بكوشيم .
بايد بياموزيم كه برادرانه با هم زندگي كنيم وگرنه احمقانه به هلاكت خواهيم رسيد .
اگر با خود روبرو شويم و در چشم خويش بنگريم هيچ عذري نداريم. لحظه حقيقت است. به خويشتن دروغ نميتوان گفت .
سرچشمه مشكلات ما موقعيتهايي كه در زندگيمان پيش مي آيد نيست بلكه منشا آنها ترديدي است كه در توانايي خود براي رفع موانع داريم .
عقل بالا تر از دانش است. زيرا عقل هم شامل دانش است و هم شامل كاربرد صحيح آن .
حقيقت گويي همچون آهن رباست به نوعي ديگران راجذب شما مي كند .
انسان چيزي به جز گفته هايش نيست .
آسمان تيره چيزي نيست جز ابري گذرا .

|

Friday, April 23, 2004

 
مارمولك
جمعه اول ارديبهشت خود را چگونه گذرانديم؟
از اونجاييكه در آستانه هفته گراميداشت مقام معلميم به سبك انشاهايي كه معلما ميدادن (تابستان خود را چگونه گذرانديد) منم امروزمو مينويسم كه بگي نگي داره تموم ميشه
بعد يه عصر پنجشنبه خراب كه 3 ساعت بيهوش بودموجمعه اي كه به مجلس ختم آقاي يزدي شروع شد،يك دوست هم كه قرار بود باهام تماس بگيره عين پيش بيني عمل كرد و نگرفت!فكر ميكنم 1 هفته ديگه زنگ بزنه و خوب بالطبع يه برنامم كنسل شد ولي نويد زنگ زدو اينبار همه چيز سر جاش بود.حتي من زودتر رسيدم به جلوي بولينگ عبده و بعد از من بقيه اومدن
هركي نديده،همين فردا بره اين كار جديد پرويز خان پرستويي رو ببينه. اين بشر تو فيلم مارمولك محشر كرده. خدمت عزيزان برادر عارض شم كه في الواقع ما مرديم از خنده.اونم بعد از اين 2-3 روز كه با مريضي و عزا خراب شده بود. بازم بايد از نويد برا سازماندهي اين برنامه و از محمود براي تهيه بليط كه غير ممكن ترين بخش كار بود و از خودم براي به موقع رفتنم تشكر كنم.
راستي اون بارونم كه از صبح ميخواست بيادو ترس از اون ما رو از چمشيديه رفتن منصرف كرد بعد از فيلم اومد و تا به ماشين برسيم خيسمون كرد جاتون خالي
ما از اين انشا نتيجه ميگيريم كه براي رسيدن به خدا به تعداد همه بندگان خدا راه وجود داره!!!! . . . كي ميدونه چه ربطي داشت؟
بيت
تن آدمي شريف است به جان آدميت
نه همين لباس زيباست نشان آدميت


به جان آدميت!!!
تبصره رو مارمولك:
يه بار ديگه كه ديدمش،ديگه فقط باعث خنده نبود،شما هم اگه ميخواين فقط يه بار ببينين مارمولكو ياد اين تبصره باشين و ببينينش
شايد هر چند بار كه ببينيش تو سالن سينما بخندي،اما وقتي مياي بيرون يه دردي داري كه . . .ميدونين؟ مثل اين ميمونه كه چند ماه كوه نرفتين و حالا ميرين،اولش عاليه و همش لذته،اما وقتي مياين پايين،شب ميخوابين، با درد بيدار ميشين. تا چند روز هم اين درد باهاتونه.
به جان آدميت

|

 
شعار هفته دوم
تقلب توانگر كند مرد را
تو خر كن دبير خردمند را


هفته دوم هفته بزرگداشت مقام معلم

|

Thursday, April 22, 2004

 
اثر
مي‌زد ركاب‌
در كوچه‌اي‌ دوچرخه‌سواري‌ كه‌ سر نداشت‌
مرغي‌
در باد مي‌پريد، ولي‌ بال‌ و پر نداشت‌
طفلي‌
از نسل‌ شيرخشك‌
خون‌ مي‌مكيد
از مرگ‌ مادرش‌
طفلك‌ خبر نداشت‌
مردي‌ نماز وحشت‌ مي‌خواند
در حال‌ سجده‌ ماند و سر از خاك‌ بر نداشت‌
توپ‌ و مسلسل‌ و تانك‌
ديگر اثر نداشت‌!

(عمران صلاحي)

|

 
خودكرده را تدبير چيست؟
ميدونم اصلا بهت خوش نميگذره اين روزا
اما كاريش نميشه كرد. خودت خواستي.عذابي هم كه آدم از وجود خودش داره حالا حالا ها باهاشه مگه اينكه يه روزي يه جايي از خود خرابش بزنه بيرون
اين خيلي جرأت ميخواد كه تو تو هنوز سراغ ندارمش
بيشتر فكر كن

من اگر نيكم اگر بد،تو برو خود را باش
هركسي آن درود عاقبت كار كه كشت

(حافظ)

|

Wednesday, April 21, 2004

 
بازم حديث نفس
خيلي بايد مواظب باشم اين روزا
هرچي من ميخوام هواي حواس دلمو داشته باشم، روزگار ميخواد نذاره
ببينيم كي زورش بيشتره

|

Tuesday, April 20, 2004

 
قتل
سياه
خيلي سياه تر از من نخود سياه
امروز خيلي سياه شد
يعني روز تعطيل،آدميت هم تعطيل ميشه؟
آدمي كه با بهره بردن از همه تواناييهاش ميرسه به جايي كه از خدا فقط جاودانگيشو كم داره،آدمي كه اينهمه ميتونه بزرگ باشه. انساني كه اينهمه ارزش داره وجودش،آدمي كه روح دست نخوردش لطيف ترين خلقت خداست،آدمي كه ..... آدمي كه ميتونه كوچكتر از كوچكترين حشرات باشه.آدمي كه ميتونه درنده تر از همه درنده ها باشه،آدمي كه ميتونه كمتر از يه گياه بفهمه....آخه چي هستيم ما آدما؟ چطور به خودمون اجازه ميديم كه به دليل هيچ يه همنوعمون رو از هستي ساقط كنيم؟ يه مرد رو جلوي چشم دختر نوجوونش تكه تكه كنيم؟ سينه يه مرد رو جلوي همسرش سوراخ سوراخ كنيم؟
ميدونين كه عادت ندارم سوگنامه بنويسم. اما هنوز فكم بر نگشته سر جاش از وقتي صبح امروز شنيدم كه داماد همسايمون آقاي يزدي ساعت 7 و نيم صبح رفته در زده و وقتي آقاي يزدي اومده دم در با چاقو افتاده به جونش روزم بدجوري بد شده. به چه جرمي؟ اينكه دختر آقاي يزدي ميخواد از اون موجود وحشي به خاطر اعتيادش جدا بشه! آخه اينجوري مشكلو حل ميكنن؟
آخه ما كجا زندگي ميكنيم؟ كو اون تمدن كه تو جنگ با دشمن هم برنده كسي بود كه پشت دشمنو به خاك برسونه؟ چرا وقتي اعراب گفتن ما بايد سر رستم فرخزادو جدا كنيم تا جنگمون با ايران تموم شه نشد جلوي اين واردات فرهنگو گرفت؟
باور كنيم كه شأن انسان بيش از يه درندست.
باز رفتم رو منبر
حالم اصلا خوب نيست
اصلا

|

 
تقصير
كي گفته هر اتفاق بدي كه افتاد زود بايد دنبال مقصر بگرديم؟
من فكر ميكنم فراموش كردن بديهاش بيشتر كمك ميكنه. البته به شرط جلو گيري از تكرارش

|

Monday, April 19, 2004

 
كوه

بايد يه نكوني به خودم بدم،ديگه شورشو درآوردم. خيلي وقته كوه نميرم.يادش به خير خستگي يه هفته رو رفع ميكردم و انرژي به هفته فعاليت رو ميگرفتم از كوه. فكر ميكنم فقط من دلم هواي كوهو نكرده. كوه هم منو صدا ميكنه.
بابا يه سعد آباد رفتم دو روزه كه تنم درد گرفته
از اين هفته دوباره من و كوه آشتي شديم
مباركه!
بر سر آنم كه گر ز دست برآيد
دست به كاري زنم كه غصه سرآيد


|

Sunday, April 18, 2004

 
نذاشت ببخشمش
امروز براي اولين بار تو زندگي يه هديه رو پس فرستادم
ميدونم از ادب به دوره اما شكل اين هديه دادن، بيش از حد بي ادبانه بود و اين كوچكترين جواب بود كه ميشد بهش داد
براي همين يه نوشته هم همراهش كردم كه طرف بدونه چقدر نميفهمه ، كم پيش مياد كه چيزي بتونه ناراحتم كنه اما همه ميدونن وقتي اين چيز پيدا شه طرف حسابم رو با خاك كوچه يكسان ميكنم
ميگن احترام امامزاده با متوليشه
منم اينو قبول دارم. به همه احترام ميذارم تا كسي دليلي نداشته باشه براي بي احترامي به من
با اين كه كاملا لياقت اين مجازات رو داشت، اما احساس هوبي نيست وقتي ميبيني كه نتونستي كسي رو ببخشي.
آدما نبايد تا اين حد خبيث بشن كه نشه نبخشيدشون
نه؟

|

 
زندگي ;داستاني در بين دو داستان ديگر
روح انسان آب را ميماند
از آسمان فرود مي آيد و به آسمان بر مي بالد
و آنگاه دوباره به زمين برمي گردد
يك تناوب ابدي

(گوته)

با من بودي،منت نميدانستم يا من بودي منت نميدانستم
چون من ز ميان شدم ، تو گشتي پيدا ، تا من بودي منت نميدانستم

|

Friday, April 16, 2004

 
حريم ما آدمها-قسمت دوم
حالا بقيش
بذاريد مساله رو با يه مثال كمي بيشتر جا بندازيم
مثلا تو شهر ما تهران كه تو روز جمعيتي حدود 15 ميليون نفر داره و با توجه به وسعت شهر،تراكم خيلي زيادي ايجاد ميشه.راحت تر بگم ، براي اينكه آدما تو اين شهر جا بشن ناچار فاصله اونها كم ميشه و حريم اجتماعي آدما كوچكتر ميشه. با يه نظر معمولي ميشه گفت دو تا آدم تو اين محيط تو ديدار اولشون حدودا تو نيم متري هم قرار ميگيرن و احساس راحتي و امنيت هم ميكنن.
با سلام و احوالپرسي،به هم دست هم ميدن (اگه طرف نامحرم نباشه!!!!) ولي همين وضع رو با يه روستامقايسه كنيم كه فرضا خونه هركي وسط باغشه و جمعيت كمي هم داره. اونجا به دليل وجود تراكم كمتر آدما عادت كردن كه اطرافشون دايره اي به شعاع بزرگتري رو متعلق به خودشون بدونن و فقط ورود افراد صميمي به اون محدوده قابل قبوله و احساس عدم امنيت نميده بهشون.
تو اين روستا وقتي دو هم ولايتي همو ميبينن از مثلا دو طرف كوچههمراه سلام و احوالپرسي با بالا بردن دست و كمي خم شدن اون قسمت دست دادن رو حذف ميكنن.
حالا اگه يكي از دسته اول كه حريمشون كوچكتر بود به اين ده بياد و بعنوان يه غريبه كه هنوز اجازه ورود به حريم خصوصي و دوستانه يك روستايي رو نداره ، اونو ببينه، سلام بده و دستشو ببره براي دست دادن ، ناخودآگاه باعث ميشه اون فرد روستايي يك حالت تدافعي بگيره و همين ميشه خشت اول يه رابطه محتاطانه و احتمالا بي سرانجام.
حالا اين حالت دست دادن رو اينجوري ميشه تصوير كرد كه فرد شهري ايستاده و دستشو به طرف فرد روستايي گرفته و فرد روستايي دور تر ايستاده و كمي خم شده كه دستشو به دست طرف مقابل برسونه و در عين حال حريم شخصي خودشو حفظ كنه،شايد اينجوري بهتر متوجه منظورم بشيد!
اين يه مثال بين دو جامعه شهري و روستايي بود كه ميتونه بين محيطهاي شهري با فرهنگهاي متفاوت يا مناطق روستايي با فرهنگهاي متفاوت باشه . حتي اين حالت رو ميشه در رفتار حيوانات هم ديد، مثلا خرسها كه به تنهايي زندگي ميكنن حريم بزرگتري از اسبها كه گله اي زندگي ميكنن دارند. شگر خرسي ببينه كه يه همنوعش مثلا در 100 متري خودش قرار داره حالت تهاجمي ميگيره و ميخواد طرف رو زود از حريم و قلمرو خودش بيرون كنه ولي ديدن 10 تا اسب هم در كنار هم براي هيچكس عجيب نيست و هيچ عكسالعمل بدي هم از طرف اونها نداره.
خوب حرف طولاني شد
دفعه هاي ديگه كمي از استفاده هايي كه ميشه از اين دونسته ها كرد ميگم

بيت:
جهاني مختصر خواهم كه در وي
همين جاي من و جاي تو باشد

(فوجي نيشابوري)

|

 
شعار هفته اول
غصه نخور كرگدن تو هم يه روز مي پري
هفته اول هفته بزرگداشت مقام كرگدن و اصولا حيات وحش آفريقا

|

Wednesday, April 14, 2004

 
تولد اميرحسين

امروز 4 ساله ميشه. اگه بدونين چقده ماهه اين پسر
راستش تا 4 سال پيش فكر ميكردم دايي خيلي موجود دوست داشتني اي هست
اما از وقتي خواهرزادم به دنيا اومده فهميدم كه خواهرزاده اونقدر خواستني و شيرينه كه دايي چاره اي جز خوب بودن نداره
جاي همه شما خالي....من رفتم تولد

|

 
حريم ما آدمها - قسمت اول
نگي باز ميخواد نصيحت كنه ها
يه عمر دنبال نخود سياه يودي كه چي؟ كه ببيني چيه و كيه ك حرف حسابش چيه ديگه. حالا بشين. بخون. ببين اگه بي ربط ميگه يه يادداشت بذار و برو.اگرم حرفش حرف حسابه دوبارخ بخونش! شايد دفعه دوم به اين نتيجه رسيدي كه دفعه اول جو گرفته بودتت و دسته اول خواننده ها حق داشتن و تو هم يه يادداشت بنويس براش
حالا حريم ما آدما چيه؟
هر آدمي بسته به خانواده،محله،منطقه،روستا،شهر و كشور و فرهنگي كه توش باليده ، تو روابط عاطفي،صميمي،دوستانه و اچتماعي خودش صرف نظر از فاصله مجازي كه تو رفتارش ميسازه، يه فاصله فيزيكي رو هم نسبت به افراد مقابلش حفظ ميكنه. طبيعتا اين فاصله ها براي اشخاص مختلف متفاوته و گاهي همين تفاوت و ندونستن اون باعث شكست كامل يا نسبي روابط عاطفي،كاري و يا اجتماعي ميشه
براي داشتن روابط عمومي و خصوصي موفق يكي از اصول اساسي دونستن همين حريمها يا سعي در پيدا كردن و رعايت حريم طرف مقابله
به طوري كه قبل از ايجاد رابطه اي مثلا صميمانه وارد حريم صميمي طرف نشيم و يا وقتي با كسي دوست هستيم با شناخت محدوده حريم دوستانه اون، حتي اگر حريم دوستانه ما بزرگتره، سعي كنيم خودمونو تو حريم دوستانه اون قرار بديم. البته ميدونم كه الان شايد مطلب هنوز جا نيفتاده يا پخته نشده
اگه خوب نگرفتي بعضي خاهاشو خيالي نيست، يه كم دندون رو جيگر بذاري ميام و بقيشو ميگم

بيت:
اگر رفيق شفيقي درست پيمان باش
حريف خانه و گرمابه و گلستان باش

|

 
تلفن نصفه شبي
ساعت دو ونيم صبح موبايلم زنگ خورد! تازگيها تو اين ساعت خبري نبود از اين سر و صداها. خوب اوضاع خونه هم طوري نيست كه وقتي كه همه خوابند بشه با تلفن حرف زد. اما نشد جواب ندم،زنگ موبايلو قطع كنم ،يا خاموشش كنم.
اينم بگم مثل همه تلفناي نيمه شب نگرانم كرد. اين جور تلفنا بيشتر همراهشون خبراي بد ميارن.مردم خبراي خوبو نگه ميدارن صبح ميدن كه يه وقت شب با دل شاد نخوابي!
بدون اينكه ببينم اسم كي رو نمايشگره دكمه سبز رو پيدا كردم و با ترديد فشارش دادم ،شايد برا اينكه نميخواستم با ديدن اسمش ، حدس بزنم به كي چي شده!
با شنيدن صداش ديگه مطمئن شدم كه خبر خوبي نخواهم شنيد. صداي مردونه يه گريه يا صداي يه گريه مردونه. هرچي هست اصلا خوشايند نيست.از لابلاي هق هق تونستم فوري تشخيص بدم كه كيه كه ميگه ديدي مردترينشونم چقدر نامرد بود؟ علي بود. ميدونستم نامزديشون با اين بالا و پايين اين آخريا خيلي دور از ذهنه كه پايدار بمونه اما بيچاره از اختلاف زار نميزد.
خيانت
باورش برا من يكي كه خيييييييلي سخت بود. اون ظاهر متين. اون همه ابراز علاقه. بابا اووووون همه جانماز آب كشيدن،،،،،بعدش دوتا دوتا هندونه برداشتن با يه دست؟
اونم در مقابل پسري كه سه ماه تو شركت ناهار سفارش نداد براش بيارن تا پولشو جمع كنه براي خانم دوربين عكاسي اي رو بخره كه يه بار ديده بودن و گفته بودن كاش اينو داشتم! تازه اين يكي از كاراشه كه من ديدم
بگذريم
شنيده بودم فاصله عشق و نفرت خيلي كمه اما حالا داشتم ميديدم، تنها تونستم يه كمي،فقط يه كمي آرومش كنم اما ، ميترسم
كم كم داره اين روزا طوري روزگار پيش ميره كه دوباره نزديكه كه به بد و خوب بودن آدما بد نگاه كنم
بعضيا ميگن همه خوبن مگه اينكه خلافش ثابت شه
يه تعدادم اعتقاد دارن همه بدن مگه اينكه خلافش ثابت شه
ولي با اين نظر چي؟ موافقين؟
همه بدن، حتي اگه خلافش ثابت شه
كاش بيشتر به هم احترام ميذاشتيم
كاش بيشتر به خودمون احترام ميذاشتيم



|

Monday, April 12, 2004

 
هرچند مفلسم نپذيرم عقيق خرد
امروز قرار بوديه اففاق تعيين كننده بيفته برام اما توش تاخير افتاد . تا كي؟ نميدونم. اما حتما ميشه كه بشه. نميدونم شما هم مثل من هستيد و هيچوقت به كم راضي نميشيد يا اعتقاد داريد كه باشه حتي اگه كم باشه.
دنيا هرچند كوچيكه اما بزرگتر از اونه كه آدماي كوچيك توش ديده بشن.
راستي اون عنوان بالا رو هم از مولانا وام گرفتم! گفتم بگم كه يه وقت مشكل كپي رايت پيش نياد در وبلاگو تخته كنن

|

Friday, April 09, 2004

 
مزه امروز
تلخ تلخش كردين
آرمين عزيز!!!...فرگل جان!!! شيريني و ترشيش رو با هم چشيديم! تلخيشو گذاشتين براي من و رفتين؟
اين رسمش نيست
ممنون

|

Thursday, April 08, 2004

 
فعلا بدون عنوان
هزار بار گفتم،لازم باشه هزار بار ديگه هم ميگم كه ارزش آدما تو زندكي من اگه هيچي نباشه حداقل به اندازه وقتي هست كه براشون صزف كردم.شايد اونقدر سرت گرم سرگرمي جديدت باشه كه اصلا اينطرفا گذرت نيفته اما از اين مساله هم مطمئن باش منم اگه كلاهمم اونورا بيفته باز سراغت نميام. حتي نخواستم بدوني كه ميدونم چه كردي و كي كردي و چرا كردي. حتي نميخوام بدوني كه ميدونم ميخواستي زرنگي كني و ظاهر رو طوري بسازي كه من فكر كنم كه همه چيز زير سر تقصيراي منه. نميخوام بدوني كه ميدونم چقدر بچه گونه بوده كارت و سر آخر نميخوام بدوني بخشيدمت و به تاريخ پيوستي. اما اگه يه روز گذرت اينورا افتاد اينو از من داشته باش كه اگر عادت بدي داري و پنهونش ميكني ديگه هميشه فرياد نزن كه از اون اخلاق بخصوص متنفري. ديگه كم پيدا ميشه كسي كه ندونه چيزي كه جايي كم باشه ،حرفش زياد ميشه!! خوب، حالا برو و فقط اينو بدون كه يه استثنا شدي برام، ارزش تو خيلي كمتر از وقتي بود كه صرفت شدو اين چند خط رو هم براي اين نوشتم كه خودم يادم باشه كه كسي نباشم كه براي ناكس جماعت وقت و انرژي و زندگيمو حروم نكنم.

ما چون ز دري پاي كشيديم،كشيديم
اميد ز هر كس كه بريديم،بريديم
رم دادن صيد خود از آغاز خطا بود
حالا كه رماندي و رميديم،رميديم

|

Monday, April 05, 2004

 
چهار تا دكتر ميخوام
آقا كلكسيون ما تكميل شد ، آبله مرغون و سرماخوردگي تا امروز صبح افتاده بودن با هم به جونم. خودشون كم نبودن يه چيز ديگه رو هم كه فقط خودم و دكتر جونم ميدونيم دعوت كردن كه از خان گسترده جسم من متمتع بشه. حالا اينا به درك. يكي نيست به ما آدما بگه اگه يكي اشتباهي كرد يا از يه كارش خوشتون نيومد تا ابد نبايد اونو با يه برچسب گنده از اون مساله رو پيشونيش ببينيد؟ مگه خودتون هيچ وقت هيچ اشتباهي مرتكب نميشين؟ كم پيش مياد كسي امروز مثل ديروزش باشه ، پس ياد بگيرم و ياد بگيريم كسي رو به خاطر خطاي ديروزش امروز نرونيم! حالا اينا چه ربطي به سرماخوردگي و آبله مرغون داره؟
عرض ميكنم
آخرشبي بعد اونهمه مصيبت شنيدم يكي هنوز از يكي ديگه به خاطر اتفاقاتي كه ماهها پيش بين اون يكي و يه شخص ثالث افتاده شاكيه و سايشو با تير ميزنه!
من كه تجربه كردم اينو كه كينه ورزي بيشتر از همه خود آدم كينه اي رو آزار ميده، و كسي هم كه ميبخشه بيشتر از كسي كه بخشيده شده از اون بخشش لذت ميبره.
به اميد وقتي كه همه از بودنشون لذت ببرن

اينم تفأل امشب من به حافظ شيراز كه كم به موضوع بالا ربط نداره:

صلاح از ما چه ميجويي كه مستان را صلا گفتيم
بدور نرگس مستت سلامت را دعا گفتيم

در ميخانه ام بگشا كه هيچ از خانه ام نگشود
گرت باور بود ورنه ، سخن اين بود و ما گفتيم

من از چشم تو اي ساقي خراب افتاده ام ليكن
بلايي كز حبيب آيد هزارش مرحبا گفتيم

اگر بر من نبخشايي پشيماني خوري آخر
بخاطر دار اين معني كه در خدمت كجا گفتيم

قدت گفتم كه شمشاد است ، بس خجلت به بار آورد
كه اين نسبت چرا كرديم و اين بهتان چرا گفتيم

جگر چون نافه ام خون گشت،كم زينم نميبايد
جزاي آنكه با زلفت سخن از چين خطا گفتيم

تو آتش گشتي اي حافظ ولي با يار در نگرفت
ز بدعهدي گل گويي حكايت با صبا گفتيم


برميگردم



|

Sunday, April 04, 2004

 
ميني سوپر
خيلي از شبي كه درباره واژه هاي جايگزين فرهنگستان زبان فارسي صحبت ميكرديم نميگذرهو گفتم شايد بدتون نياد بدونين ذوق ما كه گل ميكنه تا كجاها ميريم! البته فرهنگستان ما رو فرض كنين فرهنگستان زبان پارسي اسمشه! اينا اسم زبونو عربي ميگن (فارسي عربي شده پارسي خودمونه). اونوقت ميخوان واژه هاي بيگانه رو پاك كنن ازش!!! مسخره نيست؟
به هر حال،ما نشسته بوديم كه يكي پرسيد آقا اين ميني سوپر يعني چي كه رو تابلو بقالي هاي با كلاس مينويسن؟
ما رو ميگي شروع كرديم به وازه جديد درست كردن ، حالا اگه مينوشتن ميني ماركت ميشد بيخيالش شد اما اين ديگه جاي گذشت نداشت. اول يكي گفت بزرگ كوچيكاما اگه شما حال كردين باهاش ما هم كرديم. من ديدم دارن بدترش ميكنن كه بهتر نميكنن. خودم دست بكار شدم. از خرشروع كردم. تو فارسي به جز درازگوش،معني بزرگ داره. مثل خرگوش كه يعني حيووني كه گوشش بزرگه. يكي گفت حالا كه همچينه به ميني سوپر بگيم خرك يكي ديگه خرچه رو پيشنهاد داد. اما آخرسر خودم يه پيشنهاد دادم كه هيچكي نتونه قبولش نكنه! به قول دكتر جونم از اون حرفايي كه اگه نگن كه مال منه، بازم با يه بار شنيدن همه ميفهمن كه از ذهن كي تراوش كرده!!!! آره ديگه ، شمام از اين به بعد به جاي واژه منحوس و بيگانه ميني سوپر از واژه پارسي كره خر استفاده كنين.
كره به معني كوچك و به جاي ميني
خر به معني بزرگ و به جاي سوپر

حالا قراره اولين تابلو كه درست ميشه مال كره خري (ميني سوپري سابق) سر كوچمون باشه كه از ميني سوپر معروفي تغييرش بدن به كره خر معروفي.

با اجازه

|

Friday, April 02, 2004

 
حديث نفس
آقا اگر گفتين امروز كي رو ديدم؟
شايد باورش سخت باشه اما از آدميزاد شير خام خورده همه كاري بر مياد
ايشون هم زندگيش رو صرف گرفتن دست كسايي كرده كه نا غافل غلتك افتاده رو زندگيشون.
بد نميشه اگه ما هم زندگيمون رو غلتكه، از اين كارا بكنيم
كاش بتونيم بيش از طلب همدردي، همدردي كنيم و بيش از آنكه دوستمون دارند دوست داشته باشيم.

عزت زياد

|

 
آغاز
درود
خوب ديگه
پيدام كردين. آره راست ميگين! منم خسته ام. آخه كدوم آدم عاقلي 13 به در ميره ، خودشو صبح تا شب خسته ميكنه، شب مياد وبلاگ افتتاح ميكنه؟
شب اولي محض خالي نبودن عريضه دو خط شعر ميگم از حضرت عبيد و . . . البته يه چيزي كه به وضع الان وبلاگ بياد
در كلبه ما ز نيك و بد چيزي نيست*****جز دلقي و پاره اي نمد چيزي نيست
از آنچه پزند نيست غير از سودا*****وز آنچه خورند جز لگد چيزي نيست

بدرود

|

Powered by Blogger Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com