<$BlogRSDURL$>
.


Thursday, May 06, 2004

 
تو بگو عنوان اين چي مي تونه باشه؟
اين روزا رنگ شب هام حسابي مهتابي شده، تا حالا هرچي اين در و اون در ميزدم دنبال سكه شانسم هيچي نميشد كه نميشد. اما انگاري حالا خودش داره از تو دالون بين حياط و خونه، قل قل مي خوره و خودشو به چارچوب در ميكوبه.تو نمي دوني چند ماه ميشد كه ياس توي حياط از دست من آب نخورده بود، هر چند وقت بوده، حالا ديگه مهم نيست، مهم اينه كه چند روزيه كه اين كار رو مي كنم. براش زمزمه ميكنم. و نوازشش ميكنم. اونم گل هاش خوش بو تر شده. كاش بودي و مي ديدي كه همه كوچه پر شده از عطرش
مي خوام خاطرم خوب بمونه تو دهن سبزش، آخه نه ديره، نه دور. اون روزي كه بسپرمش به يكي ديگه كه قصد عزيمت داره، اما مقصودش هنوز خودشو بهش نشون نداده. مي دونم كه اونم نمي تونه براي هميشه بمونه، مقصد بالاخره خودش مياد.
خدا به همراهم

امشب دوباره يه سر به حافظ زدم، عادتاي خوبم هم دارن بر ميگردن. ميخواي با هم بخونيمش؟

بگذار تا به شارع ميخانه بگذريم
كز بهر جرعه اي همه محتاج اين دريم
روز نخست چون دم رندي زديم و عشق
شرط آن بود كه جز اين شيوه نسپريم
جايي كه تخت و مسند جم مي رود به باد
گر غم خوريم، خوش نبود، به كه مي خوريم
تا بو كه دست در كمر او توان زدن
در خون دل نشسته چو درياي احمريم
واعظ مكن نصيحت شوريدگان كه ما
با خاك كوي دوست به فردوس ننگريم
چون صوفيان به حالت رقصند مقتدا
ما نيز هم به شعبده دستي بر آوريم
از جرعه تو خاك زمين ، درد لعل يافت
بيچاره ما كه پيش تو از خاگ كمتريم
حافش چو ره به كنگره كاخ وصل نيست
با خاك آستانه اين در به سر بريم

|

Powered by Blogger Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com