<$BlogRSDURL$>
.


Monday, May 10, 2004

 
شبانه

حالا جايي بود كه خيلي گلش رو نزديك تر احساس مي كرد، عطر گلش يه وقتي تو فضاي اون حياط با صفا و خلوت مي پيچيد. قلب پسرك تند تر و تند تر مي زد. نه برا اينكه كلي راه رو دويده بود كه دير نرسه ها. باورش نميشد اينجا كه داره قدم مي زنه، يه روزي گلش ايستاده بوده،صبح كله سحر پا شده بود و رفته بود بيرون از خونه. آخه ميگفتن بايد يه كوچولو قدش بلند تر بشه تا دستش به گلش برسه. خوب مي تونست بشينه تو خونش تا كم كم قد بكشه. اما پسرك هر چقدرم كه صبور بود، صبر دوري از گلش رو نداشت. گلش بهش گفته بود كه يه جايي هست همون نزديكيا كه كمك ميكنن آدما زود تر قد بكشن، اونقدري كه هر كي بتونه دست دراز كنه و ستاره خودشو بچينه
گلش هم قبل از اينكه بره رو اون شاخه بالايي بشينه كه پسرك حتي وقتي رو نوك انگشتاي پاش مي ايسته بازم نميتونه دستشو برسونه بهش، اينجا اومده بود
پسرك مي خواد خيلي زود قد بكشه
پسرك داره قد مي كشه
آره

|

Powered by Blogger Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com