<$BlogRSDURL$>
.


Tuesday, May 11, 2004

 
شبانه
پس كي دستش به گلش مي رسيد؟ آخه مگه مي شد صبر كنه اين همه وقت؟ نه كه فكر خودش باشه ها. خودشم بود. اما به جز فكر اينكه سخته براش دوري از گلش ، اونم اين همه وقت، فكر اينكه گلش رو اين همه وقت منتظر بذاره مشغولش مي كرد.
اما اين مال چند شب پيش بود.
ديشب كه تا صبح تو جا از اين پهلو به اون پهلو شده بود
يه شب بود، اما خيلي سخت گذشت
امشب كه يه نيگاه به پشت سرش انداخت، ديد يه شب از اون همه شباي سخت دوري از گلش تموم شده
يه شب به گلش نزديكتر شده، پسرك يه لبخند كوچولو، جولوي آيينه به خودش زد و تصميم گرفت هر شب كه ميگذره يه نگاه به شباي سخت گذشته كنه و از اينكه به گلش نزديكتر شده لذت ببره
نه اينكه ببينه كه چه راه درازي داره تا گلش و بشينه غصه بخوره
امشب پسرك راحت تر از شباي پيش تو جاش پهلو به پهلو ميشه

|

Powered by Blogger Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com