<$BlogRSDURL$>
.


Wednesday, May 12, 2004

 
اورژانس تهران
ساعت 12:45 نيمه شب زنگ زدم به 115...اول يه نوار ضبط شده گفتكه با اورژانس تماس گرفتم و براي ارتباط با اپراتور بايد...يه خانم ديگه نذاشت نوار به ته برسه و جوابمو داد...گفتم خانم من مريض قلبي بد حال دارم. لطف كنيد كمكم كنيد. گفتن اسم بيمار چيه؟ اسم مامان رو گفتم.گفتند سنشون؟ گفتم...گفتند حالشون بده يعني چي؟ گفتم يعني تفريبا بيهوشند...گفتند:سابقه بيماري قلبي دارند؟...گفتم:عرض كردم كه خانم محترم، مادر من بيمار قلبي هستن...گفتند دارو هاشون چيه...گفتم...گفتند اسم شما چيه؟ گفتم اسممو...گفتند شماره تماس بدين تلفن رو هم اشغال نكنين تا ما مطمئن شيم...گفتم چشم...گفتند آدرستون؟ ... دادم...گفتند آمبولانس ما كه بياد تكنسينمون براي بيمارتون هيچ كاري نميكنه و فقط ميبردش بيمارستان!(مركز اورژانس و فوريت هاي پزشكي تهرانه يا مركز آمبولانس؟)...بگذريم
سه دقيقه بعد....صداي زنگ تلفن...من:نخود سياه هستم.بفرماييد...يه خانم از اون طرف خط:شما آمبولانس خواستيد؟ من:بله...خانم فرياد ميزنن به همكارشون ميگن:مورد كذب نيست وبفرستيد... و در ادامه به من ميگن به مادرتون اگه ديابت ندارند يه ليوان شربت قند بدين ،،، خودم اين كار رو كرده بودم اما باز تشكر ميكنم
ساعت 1:20 نيمه شب...مگه اين آمبولانس مياد؟ مامان رو بر ميداريم خودمون ببريم ، هنوز از آمبولانس خبري نيست...زنگ ميزنم از تو راه به 115...ميگم من نخود سياهم.آمبولانس خواسته بودم. كنسلش كنيد. خودم بيمارمو ميبرم بيمارستان. خانم تشكر ميكنن ولي يادشون ميره گوشي رو قطع كنن. به همكارشون ميگن مورد نخودسياه كنسل شدو نفرستيد آمبولانس رو!!! يعني اصلا تا 1:20 نفرستادن! حالا خوبه مريض ما بد حال بود
چرا جون آدما اينقدر براي بعضي ها بي ارزشه؟
راستي! اگر مادر من، يه عضو خونواده خودشون بود هم اين طور برخورد ميكردند
متاسفم
فقط متاسفم
ساعت 2:30 ...مامان رو آورديم خونه. شكر خدا بهترند. شما هم دعاش كنيد
ممنون

|

Powered by Blogger Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com