.
Sunday, May 30, 2004
كم خور غم دنيا را، «مي» زن دو سه پيمانه من قرب تو را خواهم،يك سينه صفا دارم
بيهوده چه مي جويي، ميخانه به ميخانه از آن كه نيارايد، كس بهتر از اين خود را
تا نور خدا بيني در چهرة جانانه
تركيب
مي» گر كند آشفته، چشمان تو «ميخانه» است»
ديوانه شده اين دل، ني عاقل و فرزانه است
اين عمر گرانمايه، چون «خواب» چو «افسانه» است
بر آتش غم سوزد، همچون پر پروانه است
در برزن تو اي گل، صد خار به پا دارم
چون «مي» دل من صاف است،ني ره به خطا دارم
در آينة اين دل، من عكس تو را دارم
بي دين و دلم كردي، كن بي دل و دين خود را
تنها بت اين بنده،مي دان به يقين «خود» را
در آينه قلبم ،بنشين و ببين خود را