<$BlogRSDURL$>
.


Monday, May 31, 2004

 
ِشبانه
چرا رنگت پريده؟،چيزي نيست درست ميشه، من كه نبودم باد بد وزيده به شاخ و برگت؟،نه اگر هم مي وزيد به چوبي كه تو كنارم گذاشتي تكيه مي كردم، نكنه نور مستقيم خورشيد گلبرگهاتو سوزونده؟،نه تو نگران نباش خورشيد هم مهربون بود امروز، نكنه خاك آبتو هلفتي فرو برده و تشنه موندي؟،نه هنوز خاك زير پام از آبي كه ديشب دادي تر مونده، آخه پس چرا گل من غم داره اين قدر امروز؟،چيزي نيست تو خوب باشي منم خوبم، با من رودربايستي داري گلم؟، نه ندارم باشه بهت ميگم. كفشدوزك هاي دور و برم، آخ منو ببخش .اما نگرونت بودم.قشنگ هستند ولي آخه برگ هات رو مي خوردن. من دلم شور افتاده بود وگرنه چيزي نمي گفتم. كابوس بدي بود. ترسوند باغبونت رو حسابي، نه .ناراحت نباش، خودم بهشون گفتم اينجا نباشن ديگه. به ديدنشون خو گرفته بودم اما به نگروني و دلشوره باغبونم سخت مي شه عادت كرد.سخته اما به نبودن اونا عادت ميشه كرد،كاش مي دونستي چقدر دوستت دارم بهار من،مگه تو مي دوني من چقدر دوستت دارم؟،ميدونم، از كجا؟ چطوري؟، ميدونم ديگه، نمي گي بهم؟.،بگم؟،بگو،اونقدري كه گل خود خود خودم شدي،سكوت،فقط ميتونم تحسينت كنم و ازت متشكرم
غم از صورت گل پاك شد
هردو لبخند ميردند

|

Powered by Blogger Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com