Wednesday, June 02, 2004
باشماقيم هاردادي؟
برداشت آزاد و يه كم با چاشني زبان مادري (آذري) از شعر «كفشهايم كو...» سهراب سپهري توسط سيد ابراهيم نبوي
هاردادي باشماقلار!
چه كسي ميپرتد(!) برطرفم
اين داش لار،
او به اين پرتابش، باش مرا ميشكند.
باشماقم را يك مأمور
- آن كي زد دكة من را برهم-
با خود برد
«مانده پاي آبله از راه دراز!»
چه كسي بود صدا كرد: «بويوك»
آشنا بود صدايش با من
اندكي لهجة تركي ميداشت!
من كمي ترسيدم،
و صدايش مثل «بايرام» بود،
كه به شهريداري،
رفته و خدمت سدّي معبر
ميكند در آنجا.
كمرم درد عجيبي دارد.
جاي يك تيپا بر آن ماندهست
من به اندازة يك سطل دلم ميجيرد كه چرا من بايد دستفروشي باشم،
و «اروج»،
كه عمي اوغلاني «مش رجب» است،
برود شهريدار در مركز،
و دلم ميجيرد،
كه چيرا «مش قربان»،
كه نمودهست گاچاخ در دكّان،
گاهگاه (!) ميخندد بر ريشم.
بايد ايمروز همين دكة خود را كه به اندازة مقروضاتم جا دارد، بردارم
و به اوردا بروم.
من به آقايي كه شهريدار است
خواهم گفت،
دكة سبز مرا زرد كنيد
و مرا نيز ايجازا بدهيد
كه كمي جنس گاچاخ بفروشم،
كوپني، سيگاري...
من شنيدم كه كسي ميفرمود،
دو سه روزي است گاچاق نيز شناور شده است
يا ايجازا بدهيد كه دل و گلوه فروشي بزنم،
«دل خوش سيخي چند؟»
من به او ميگويم
كه مرا، باشماقم گم شده است
باشماقيم هاردادي؟
دوستاني كه آذري نميدونن هم بدونن كه معني اين كلمات چيه! بزار نخودسياهم يه بار ديلماج(مترجم همين دوستان عزيز آذري) بشه
هاردا دي باشماقلار: كفشها كجا هستند...داش لار:كفشها...باش: كله...عمي اوغلان:پسر عمو...اوردا:آنجا