<$BlogRSDURL$>
.


Sunday, August 22, 2004

 
قابي براي يك لحظه
براي زيبا ترين لحظه بايستي زيبا ترين قاب رو ساخت
كاش از كسي كه روزگاري چنان از خود غافل شده بود كه خدا هم از اون غافل شد، بر بياد. اميد وارم كه توانش رو داشته باشه . هميشه اتفاقي بوده كه رخ دادنش خدا رو خاطر خواه كنه. تجربه قشنگيه وقتي با تمام وجود درك مي كني كه خدا عاشقته. كه خدا عاشق عاشقهاست. از دوره اي كه تنها همدمت يا صداي آب باشه يا حضرت حافظ به در بياي و برسي به روزي كه زمزمه آب زمينه صداي معشوقت باشه و حافظ شاهد هم آغوشي تو و حضرت عشق باشه و پذيراي تمام تو و تمام آرزوت.
يه قاب براي لحظه هايي كه از بودن «او» لبخند به لبت مي شينه و اين لبخند روزت رو روشن مي كنه. «او»يي كه شادت مي كنه تا از هر نَفَست حظ ببري، بِهت اعتماد به نفس ميده و قدرتمندت مي كنه. و دلتنگي دوري از اون ، كنار اميد رسيدن دوباره ، غم شيريني به تو ارزوني مي كنه كه انسان بموني. و باز «بودنش» اميدي ميده كه خوشحال بموني
فكر ميكني كه :«برام ارزشمنده، زندگيمو لمس كرده ، غم داشتم، قسمت روشن زندگي رو نشونم داده و لبمو خندون كرده » و آرزو مي كني كه بدونه كه چقدر قدر داشتنش و دوست داشتنش رو مي دوني ... و مي دوني كه مي دونه
. سفر بيشتر متوجهت مي كنه كه هيچ خوشبختي اي به جز توانايي عشق ورزيدن وجود نداره
و باز هم لحظه هايي براي قاب كردن وجود دارن. وقتي نگاهت ،راز «مِهرت» رو بهش ميگه و علت نگاهش ، مي سوزوندت ، و حتي فرشته هاي ملكوت هم اين زيبايي رو با هم زمزمه مي كنن
وقتي لب هاي تو بر چشمهاي زيباش ، راز و نياز مي كنن . و وقتي سر بر لبان گرمش نماز شكر مي كني
وقتي از گرمي وجودش به اوج مي رسي ، و ميدوني كه هيچ واقعيتي تو دنيا واقعي تر از اين احساس نيست ، هر چه هست ، اوست. و جز او و به غير از او هيچ چيز واقعيت نداره. مگر اينكه از «او» باشه
حالا ديگه مي دوني كه هيچ وقت واقعا زندگي نكردي تا قبل اينكه پيداش كني اوني رو كه مي توني براش زندگيت رو هم بِدي
زيبا ترين قاب رو بساز براي اين لحظه ها
براي
لحظاتي كه
هست ، و تو شادي از بودنش
براي
وقتيكه
احساس مي كني كه كسي رو داري كه كامل مي كندت، ضعف هاي تو رو نداشته باشه ، و بپوشوندشون، كه بفهمه، ، ، كه تو رو خواستني كنه، اينكه تو «تو»يي رو كه با اوست و از او، دوست داشته باشي. اين «او» رو تو زندگي كمتر كسي مي تونه كه ملاقات كنه و بشناسدش، تو كه ديديش و فهميدي كه خودِ خودشه، بودنش رو از دست نده، تك تك لحظه هاي اين سفر رو تو زيبا ترين قاب خاطراتت نگهش دار. مي دونم كه مي دوني كه مثل شرابه، كهنه نمي شه، فقط و فقط هر چي بيشتر بگذره خواستني تر ميشه. «طرز راه رفتن و نشستن و سوييچ به ماشين انداختن » نيست كه بخواد يه روزي خسته و دلزدت كنه، «عشق و حس و فهم و درك و لطافته» ، مطمئن باش روز به روز مشتاق ترت مي كنه. مطمئن باش
يه قاب زيبا براي لحظه بودن كسي كه بودنش انگيزست براي بهتر شدن، براي لايق تر شده و براي در خور داشتنش شدن. براي جنگ با اشتباه ها و رفع ضعف ها
يك قاب زيبا
براي عطر نارنج و رزماري
براي حافظ و پرواز
براي سفر . . . از «من» به «ما» . . .براي سفر
براي سفر
دوست داشتن چه كلام كاملي است و من چه پايه دلتنگش بودم

مرا چه باك ز باراني؟ا
كه گيسوان تو چتري گشوده اند

شعر:نصرت رحماني

|

Powered by Blogger Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com