<$BlogRSDURL$>
.


Saturday, October 30, 2004

 
پدرم وقتي كه...ساله بودم

چهار ساله: بابام هر كاري را مي تونه بكنه.ا
پنج ساله: بابام خيلي چيزها ميدونه.ا
شش ساله: بابام از باباي تو باهوش تره.ا
هشت ساله: بابام هر چيزي را دقيقا" نميدونه.ا
ده ساله: در گذشته زماني كه بابام بزرگ ميشد چيزها مطمئنا" متفاوت بودند.ا
دوازده ساله: خوب، طبيعيه،پدر در آن مورد چيزي نميدونه اون براي به خاطر آوردن كودكي اش خيلي پيره.ا
چهارده ساله: به پدرم خيلي توجه نكن، او خيلي قديمي فكر ميكنه.ا
بيست ساله: اه؟خداي من؟او از جريان روز خيلي پرته.ا
بيست و پنجساله: پدر كمي در باره آن اطلاع داره. بايد اينطور باشه چون اون تجربهً زيادي داره.ا
سي ساله: شايد ما بايد از پدر نظرش را بپرسيم. از اينها گذشته او تجارب زيادي داره.ا
سي و پنجساله: بدون مشورت با پدر كوچكترين كاري نميكنم.ا
چهل ساله: متعجبم كه پدر چگونه آن جريان را حل كرد. او خيلي عاقل و دانا بود و دنيائي تجربه داشت.ا
پنجاه ساله: اگر پدر اينجا بود همه چيز را در اختيار او ميذاشتم و در اين باره با او مشورت ميكردم. خيلي بد شد كه نفهميدم او چقدر فهميده بود. ميتوانستم خيلي چيزها از او ياد بگيرم.ا

آن لاندرز

|

Powered by Blogger Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com