<$BlogRSDURL$>
.


Wednesday, December 22, 2004

 
بستني
سلام و عرض تشكر به خاطر تبريك ها و شادباش هاي قشنگ همه دوستان. اميدوارم اين زمستون براي همه سپيدي به يادگار بگذاره و شادكامي
شب يلداي منم بد نبود راستش همه بودن جز اونكه بايد مي بود. غريب ترين شب يلداي همه اين سالها. غريبتر از اون شب يلدايي كه تو يه عالمه برف توي كوچه قديميمون تو كرج ، برق قطع شد و آژير قرمز راديوي كوچيك بابايي مژده يه شب ديگه تو كوچه دور همسايه ها بودن رو داد و به رسم هر شب موشك بارون كه يكي از همسايه ها از بقيه تو كوچه پذيرايي مي كرد همه يه بستني زعفروني پر خامه مهمون آقا ماشاالله همسايه روبروييمون بودند و من و مهرداد هي بستني خورديم و هي لرزيديم و هي هيچي نگفتيم كه يه وقت خاطره و بهاره فكر نكنن مردا هم يخ مي زنن. حتي غريبتر از شب يلداي 17 سال پيش كه يلدا خانوم همه رو زا براه كرد و نصف شبي هوس اومدن به اين دنيا رو كرد و حساب اينو نكرد كه اونقدري برف تو كوچه هست كه ماشين نتونه به خيابون اصلي برسه و از كرج تا تهرون مامانيشو برسونه
همه شب يلدا هاي قبلي هرچقدر غريب بودن ، حداقل موقع دور هم بودن و آجيل و هندوونه خوردن و حافظ خوندن همه دور و برم بودن. هر كي كه دوستش داشتم و هر كي كه دوستم داشته
ديشب اما . . . بود و نمي ديدمش. نبود و همش جلوي چشمام بود صورت مهربون و قشنگش. اينهمه سال گمش كرده بودم ولي اين شب يلدا اولين يلدايي بود كه پيداش كرده بودم. غريب نيست؟ آخه درست همين شب يلدا هم اولين شب يلدايي بود كه دلم تنگش شده بود
براي همه آرزوي فرداي روشن كردم از جمله شما دوستاي خوبم.براي خودم و خودش هم همينطور...براي ما.امروز با همه خستگي و سنگيني كار ، با همه دلتنگي و نتونستنهام، يه عالمه روشني ديدم. داره انگاري روزاي روشن بلند ما هم مي رسه. مي ارزيد به هفت ساعت از اين اتاق به اون اتاق رفتن. مثل اون موقع كه يه بار كتاب ادبيات دوم دبيرستانم رو سعيد قرض گرفت و وقتي پس دادش تو خونه كه بازش كردم ديدم وسطاش نوشته «صفحه 70 رو بخون» رفتم. اونجا هم يه صفحه ديگه رو آدرس داده بود، تو آدرس بعدي هم همينطور و رفتم و رفتم تا آخرين صفحه نوشته بود 2 هفته ديگه منم به عروسي داداش بزرگش كه خيلي دوستش داشتم دعوتم، يادمه هرچي بيشتر مي خوندم و ورق مي زدم عصباني تر مي شدم اما آخرش كلي ذوق كردم.ا
هر چي بود ديشبم گذشت و يه روز به اون روز بزرگ نزديك تر شدم.شب يلداي امسال هم به رسم هر سال هم حافظ خون خونه من بودم. كلي خنديديم ديشب به فال هر كس. بازم مثل هر سال يه تفأل براي همه دوستانم زدم ، اما نه مثل هر سال، امسال يكي براي خودم و خودش، براي ما....اوليشو بعدا براتون مي نويسم اگه دوست داشتين و گفتين بهم
اما دوميش:ا


زلف بر باد مده تا ندهي بر بادم
ناز بنياد مكن تا نكني بنيادم
مي مخور با همه كس تا نخورم خون جگر
سر مكش تا نكشد سر به فلك فريادم
زلف را حلقه مكن تا نكني در بندم
طره را تاب مده تا نكني ناشادم
رخ بر افروز كه فارغ كني از برگ گلم
قد بر افراز كه از سرو كني آزادم
شمع هر جمع مشو ورنه بسوزي ما را
ياد هر قوم مكن تا نروي از يادم
شهره شهر مشو تا ننهم سر در كوه
شور شيرين منما تا نكني فرهادم
رحم كن بر من مسكين و به فريادم رس
تا به خاك در آصف نرسد فريادم
حافظ از جور تو حاشا كه بگرداند روي....من از آن روز كه در بند تو ام آزادم


خدايا ما كي آزاد ميشيم؟:)ا


|

Powered by Blogger Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com