<$BlogRSDURL$>
.


Friday, January 07, 2005

 
توبه
خيلي ريختم به هم
خيلي
اگه اينجا هم نبود كه بنويسم و دلمو خالي كنم احتمالا ... چي بگم آخه! آدم به هيچي بند نيست جونش
خطا زياد مي كنيم . خيلي ها هم از خطا هاشون يه روزي توبه مي كنن. اما فقط از كرده هاشون
هيچكي نيست كه از نكرده هاش توبه كنه؟ اي كاش همين الان همه از نكردن نكرده هايي كه بايد مي كردن توبه كنن

امروز عصر كامپيوترم دو سه بار پشت سر هم هنگ كرد. كيس رو كه باز كردم ديدم فن كارت گرافيكي از كار افتاده. با روغن چرخ خياطي و اين چيزا هم راه نيفتاد. پاشدم برم بگردم ببينم كجاي تهران عصر جمعه يه فن كوچولو پيدا مي كنم. به تاكسي سرويس زنگ زدم كه بياد و ببره و برم گردونه كه هم سريع پيداش كنم فن رو و هم زود برگردم . آخه قرار بود بعد از ظهر جمعه خوبي داشته باشم!ا
اما ... 5 دقيقه نبود كه حركت كرده بوديم. توي بزرگراه . كلي خيابون خلوت بود. مثل همه بعداز ظهراي جمعه ديگه. يه موتوري حدود 20 متر جلو تر از ما حركت مي كرد كه تو يه لحظه چرخ عقبش افتاد توي يه چاله (از همونايي كه اگه تو خيابوناي تهران نباشه عجيبه) ، اما زمين نخورد - اي كاش خورده بود - يه كم چرخ عقبش بازي در آورد ولي چرخ جلو و فرمونش تو كنترل راننده بود. سرعتش اونقدر زياد بود كه شدت لرزشش به حدي باشه كه خانومي كه ترك موتور نشسته بود (همسر جوون آقاي راننده) از موتور پرت شد وسط بزرگراه و اونقدر معلق خورد تا يه جا آروم گرفت. ماشين ما درست جلوي اون خانوم متوقف شد و شوهرش هم يه 50 متري رفت و بدون اينكه حتي زمين بخوره برگشت كه ببينه چه دسته گلي به آب داده. صورت خانوم روي اسفالت سرد بود و مغز متلاشي شدش اطرافش . . . به همين سادگي يه آدم با همه آرزوهاش رفت
من و راننده آژانس فقط نيم ساعت هاج و واج مونده بوديم . نه زبونمون مي چرخيد كه چيزي بگيم نه دست و پامون حركت مي كرد. فقط چشمام مي ديد كه مرد موتورسوار اولين كاري كه كرد كشيدن چادر خانوم روي سرش بود تا يه وقت نا محرم موهاي همسر مرحومش رو نبينه. مگه ميشه آخه! ديدن اينكه يه مرد به همين راحتي مرگ عزيزش رو باور مي كنه و حتي برش نمي گردونه كه صورتش رو ببينه تا شايد يه اثر كوچيك از زندگي باقي مونده ببينه يا نبضشو بگيره يا . . . به حد ديدن اصل صحنه وحشت ناك اول ، بهت آور بود. نمي دونم اون مرد اون موقع به چي فكر مي كرد . شايد توبه مي كرد از اينكه بعد از اين با اين سرعت وحشتناك موتور سواري كنه. شايد خودش رو سرزنش مي كرد كه چرا وقتي مي دونه خيابون بي چاله چوله تو تهران نداريم باز هم حواسش رو جمع نكرده. شايد هم به اين فكر مي كرد كه 2 تا كلاه ايمني چند هزار تومني مي تونست خسارت اين حادثه رو به نهايتا چند تا شكستگي تو دست و پا برسونه. اما با اون حركات...شايد به اين كه بعد چهلم همسرش به فكر تجديد فراش باشه يا از همين حالا
خيلي ريختم به هم. خيلي جمعه بدي شد. خيلي
فن هم نخريدم
امشب شايد يه كارت گرافيك سوخته از كيس در بيارم
امشب حتماً خوابم نمي بره

|

Powered by Blogger Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com