<$BlogRSDURL$>
.


Tuesday, February 01, 2005

 
گدا به گدا ... باور
مي گفت حدود 20 سال پيش كه يه نوجوون پر شر و شور بوده كلي علاقه مند شده بوده به جمع آوري تمبر. هر وقت پولي دستش ميومده با دوستش كه اون هم كلكسيون تمبر داشته مي رفتن روبروي دانشگاه و همه پول رو تمبر مي خريدن و بر ميگشتن خونشون. يه جايي اون پايين پاييناي شهر.البته مسير مشكلي نداشتن. با يه اتوبوس شركت واحد مي رفتن و با يكي ديگه برمي گشتن.ا
اون روز هم همين كار رو مي كنن. ميرن و تمبر رو مي خرن و ميان كه برگردن معلوم ميشه اين بار هيچ كدوم حتي 2 تومن پول بليط اتوبوس رو نگه نداشتن و تا قرون آخر پولشونو تمبر خريدن. برمي گردن پيش تمبر فروش اما اون هم چيزي رو ازشون پس نمي گيره. دوستش مي گه بريم به راننده اتوبوس بگيم كه اين جوري شده و اين بار بدون بليط سوارمون كن دفعه بعد كه ديديمت نفري 2 تا بليط مي ديم اما اين آقا غرور نوجوونيش اجازه نمي ده اين كارو بكنه! يهو دوستش واميسه! كجا؟ جلوي يه گدا كه تو پياده روي روبروي دانشگاه نشسته بوده و از مردم كمك مي خواسته. به آقاي گدا مي گه كه چه اتفاقي افتاده و ادامه ميده كه : «2 تا 2 تومن به من بده اين بار كه بيام اينجا بهت پس ميدم!» [ مي گفت : گدا به گدا رحمتِ خدا] گدا هم كاسه اي كه جلوش بوده و پول خرد توش ريخته بوده ميذاره جلوي پاي اينا! بعد دست مي كنه جيبش و همه اسكناسهاش رو هم ميريزه تو كاسه ميگه «هر چقدر كه لازمه بر داريد» . وقتي اينا مي گن «نه! همين 4 تومن كافيه و اينم بر مي گردونيم» جواب ميده «من بهرحال يه گدا هستم. چه با اين پول ها چه بدون اين پول ها.اما شما جوونيد و نبايد جيبتون خالي باشه... » اينا رو تعريف مي كرد و مي گفت از اينكه چطور دوستش آبروشو برده.ا
اين كه واقعا اينكه اين ماجرا آبرو ريزيه يا نه زياد مهم نيست. اما وقتي اينا رو تعريف مي كرد چيزي كه به فكرم رسيد اين بود كه كساني كه از لحاظ مالي وضع چندان خوبي ندارن خيلي راحت تر از اونچه كه دارند مي گذرند و بر خلاف اونها ، آدما هرچه متمول تر مي شن ، تو گذشتن از حتي بخشي از اونچه كه دارند به نفع كسي كه ممكنه آبروش با همين بخش كوچيك و قابل گذشت از داراييشون حفظ بشه، تنبل تر مي شن و خسيس تر.چرا اينجوريه؟ ا


خدايا! كمكم بتونم اون طرح نو رو در اندازم. خدايا! كلي كمك لازم داريم. دريغ نكن مثل هميشه. يه در ديگه رو باز كن لطفاً. كم درد نداريما! خدايا! ديگه دردشو نبينما! خدايا! يكي مي گفت آرزوي عاشق براي معشوق براورده نمي شه! خدايا! آرزوي عاشق براي عاشق كه از اون دسته نيستن. خدايا! تنها آرزومه! حواست هست كه؟ا


بگذر شبي به خلوت اين همنشين درد
تا شرح آن دهم كه غمت با دلم چه كرد
خون مي رود نهفته ازين زخم اندرون
ماندم خموش و آه كه فرياد داشت درد
اين طرفه بين كه با همه سيل بلا كه ريخت
داغ محبت تو به دل ها نگشت سرد
من بر نخيزم از سر راه وفاي تو
از هستي ام اگر چه بر انگيختند گرد
روزي كه جان فدا كنمت باورت شود
دردا كه جز به مرگ نسنجند قدر مرد
ساقي بيار جام صبوحي كه شب نماند
و آن لعل فام خنده زد از جام لاجورد
باز آيد آن بهار و گل سرخ بشكفد
چندين مثال از نفس سرد و روي زرد
در كوي او كه جز دل بيدار ره نيافت
كي مي رسند خانه پرستان خوابگرد
خوني كه ريخت از دل ما ، سايه ! حيف نيست
گر زين ميانه آب خورد تيغ هم نبرد


ه.الف.سايه


|

Powered by Blogger Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com