<$BlogRSDURL$>
.


Thursday, March 17, 2005

 
بيلان هشتاد و سه
آخرين، شايد هم يكي از آخرين سلام هاي سال 1383 رو از نخود سياه پذيرا باشيد تا بريم سر اصل صحبت! چاق سلامتي هم نداريم چون قراره همه حالشون خوب باشه اگه جز اين باشه هم نبايد باشه چون من ميگم!ا
ديدين مثل شاگرد تنبلايي كه ته كلاس اول ابتداييمون مينشستن تازگيا وقتي كم مي نويسم بزرگ مي نويسم كه صفحه پُر بشه؟ ياد نگيريد ها! اگر توي هر كلاس يه نفر اينجوري بنويسه گاهي اوقات بد نيست اما دو تا كه بشن معلم مچشونو مي گيره! تازشم من كم ميگ ولي گُزيده ميگم چون دُر! همه كه بَلَت نيستن همچين.ا
احتمالاً همتون كم كم كارا رو جمع و جور مي كنيد و پرونده سال 83 رو داريد مي بنديد و مي فرستيد تو بايگاني. منم يه بيلان كاري بلاگي (خوب اكثر دوستان ما رو فقط اينجا مي بينن و مي شناسن) بِدَم و امشب رو صبح كنم. اول از همه آمار :ا
از 13 فروردين كه ما از 13بدر برگشتيم تا امشب كه تازه 27 اسفند رو شروع كرديم(به جز اين كه الان دارم مي نويسم) 217 تا پُست داشتم كه از «آغاز» تا «شبانه» بوده هرچند شبانه تو اين مدت 35 تا داشتم اما ايني كه دارم ميگم فعلاً آخرينِ امسال بوده.تو همه اين مدت كه نه! اما از 10 ارديبهشت 83 كه شمارنده روي وبلاگ گذاشتم حدود چهل هزار (40000) بار به من سر زدند دوستان و شرمنده لطف خودشون كردن نخودسياه رو. اين ديگه آخر خوشبختيه و اميدوارم كه نخودسياه لياقت اين لطف رو داشته باشه و هميشه بتونه در خور اين همه توجه باشه. اين تصور رو من روز اول به هيچ وجه نداشتم اگه مطلب اول بلاگ رو ديده باشيد با اين شعر عبيد شروع كردم كار رو كه «در كلبه ما ز نيك و بد چيزي نيست . . . جز دلقي و پاره اي نمد چيزي نيست...» اما امروز با كمال مسرت (اين ديگه آخر تلويزيوني بودا!) مي بينم كه اين كلبه پُره پُره و هر چه هست نيكي حضور دوستان دوست داشتني و گل عزيزمه و اون يكي دوبار هم كه اون بنده خداي معروف بدي رو مي خواست مهمونمون كنه هم اونقدر مثل خودش كوچيك و ناچيزه كه به قول معلم هاي فيزيك دبيرستان قابل صرف نظره.ا
اين از اين. اما اين وبلاگ تو اين مدت سبب خير هم شد و ما يكي دو تا از قوم و خويشامون رو پيدا كرديم كه به بزرگتر شدن فاميل كمك كرد!(چه حالي مي كنه روح مرحوم پدر بزرگ) ، يكي دو باري وحشتناك تو دهن استكبار جهاني زديم و بعضي اوقات فلسفه تركانديم و پاره اي اوقات هم طنازي كرديم! آخرشم نه فيلسوف شديم نه طنز پرداز و نه سياستمدار.ا
اما به جز وبلاگ ، سال 83 چيزاي ديگه اي هم داشت. يه چيزي كه اگر سال خاليه خالي هم بود باز هم با همون يك چيز بهترين سال مي شد براي نخود سياه! اتفاق زيبايي كه از چهل و ششمين پُست اين وبلاگ شبانه ها رو به نخودسياه داد.ا
ديگه چي؟ آها! كلي چيز جديد ياد گرفتم، تابلو تريناش يه زبون جديد بود و چند تا تكنيك جديد توي كارم. يه سفر فوق العاده رفتم طرفاي حافظ اينا.ديگه اينكه اين آخرا دارم ميشم مخترع! منتظر باشيد كه دور نيست اسم منم بنويسند روي يه لوح از پلاتين خالص و نصبش كنن روي عطارد طوري كه از زمين با چشم غير مسلح قابل خوندن باشه كه نخودسياه چه پيشرفت عظيمي براي بشريت به ارمغان آورده (جون! چه رپرتاژ آگهي اي شد مفتي مفتي)ا
برا اين جلسه بسه . بررسي تتمه حساب سال كهنه بمونه براي جلسه علني بعدي اگر وقتي بود

اينم واسه اينكه دست خالي نريد از اينجا ، يك سال ديگه داره تموم ميشه و يه تار موي سپيد هم به قبلي اضافه مي شه! اين يكي رو ميشه با چشم غير مسلح هم توي آينه ديد زد! اما من و تو مي دونيم كه اين وقتي اومد كه سخت بيمار بودم. گذر زمان من رو در اين 217 بار نشستن و نوشتن ببين. توي سطر هاي سياه دفترم نه توي اون «سطر هاي سپيد»:ا

واژه واژه
سطر سطر
صفحه صفحه
فصل فصل
گيسوان من سفيد مي شوند
همچنان كه سطر سطر
صفحه هاي دفترم سياه مي شوند

خواستي كه به تمام حوصله
تارهاي روشن و سفيد را
رشته رشته بشمري
گفتمت كه دست هاي مهرباني ات
در ابتداي راه
خسته مي شوند
گفتمت كه راه ديگري
انتخاب كن:ا
دفتر مرا ورق بزن!ا
نقطه نقطه
حرف حرف
واژه واژه
سطر سطر
شعرهاي دفتر مرا
مو به مو حساب كن!ا

«قيصر امين پور»ا

|

Powered by Blogger Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com