<$BlogRSDURL$>
.


Saturday, April 09, 2005

 
شبانه
هيچوقت تصور نمي كرد كه يه وقتي يه چيزي پيدا بِشه كه نتونه تحملش كنه
وقتي كه پيش اومد، هيچ جوره نمي تونست تصور اين رو بكنه كه تحملش اونقدر بالا بره كه بتونه دوام بياره
آخه يه باغبون كه همه دلخوشيش گُلِشه مگه مي تونه بعد مدتي داشتن گل قشنگش اين طرف پنجره و شنيدن عطر خواستنيش تو لحظه لحظش، ديگه ديدن گلش به تنهايي اون طرف پنجره رو تاب بياره؟ا
اگه نبود اميد دوباره و براي هميشه نزديكي ، كي پسرك باغبون مي تونست هواي اين طرف پنجره رو تنفس كنه. اميدِ داشتنش اونقدر بزرگه كه بار سنگين دوريش رو بُردني مي كنه
و يه بهونه ديگه براي كمتر بي تابي كردن:ا
ديگه وقت شال و كلاه كردنه
ديگه داره بزرگ ميشه
فقط كاش اين «وقت» لجبازي نكنه و هر چي سفر نزديكتر ميشه اونم بيشتر كِش نياد. دلش بر خلاف اون دوهفته اصلاً «ساعتِ تنبل» نمي خواد ... اصلاً

|

Powered by Blogger Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com