<$BlogRSDURL$>
.


Monday, May 30, 2005

 
شبانه- يكي من يكي دكتر شريعتي
ا«با تو ، من همه ي رنگهاي اين سرزمين را آشنا مي بينم» ،پله ها، خيابون و كوچه ها، حتي كارنيتاي زغفروني رو، شمشاد هاي روبروي دفتر روزنامه رو و ماهي قرمز توي تنگ رو كه هنوز پنجم فروردين رو يادشه
ا«با تو من در عطر ياسها پخش مي شوم» ، توي عطر سحر كننده ي هلو و شكلات، كباب تركي و بهار نارنج هفتاد و هشت، گلهاي رز زرد و سرخ و عطر نامه هاي تو
ا«با تو من در هر شكوفه مي شكفم و در هر طلوع لبخند مي زنم» ، تو شكفتن آفتابگردونهاي بالاي پله ها رو يادته؟ يا صبح شيرين همسايگي حافظ رو . . .ا
ا«با تو من در روح طبيعت پنهانم» تا بحال شده ريزريز خودت رو توي لرزش آهنگين بيد مجنونهاي پارك لاله ببيني؟ يا تو بع بع يه ببعي سفيد ، توي فضا پخش بشي؟ا
ا«با تو من زندگي را، بودن را، شوق را، عشق را، زيبايي را، مهرباني پاك خداوندي را مي نوشم.» توي قطره هاي تلخ شراب ،تصوير چشمهاي تو، خود تو، خود من، داشتنت، شنيدن صداي نفسهات...اما
بي تو، من . . .ا

|

Powered by Blogger Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com