<$BlogRSDURL$>
.


Saturday, June 04, 2005

 
شبانه
گل اومده بود به خواب باغبونش
گفت: چي شده؟ا
باغبون گفت: هيچي دارم با ميله هاي خوشگل پنجره كلنجاراي آخرو ميرم. شيشه خورده و تيزي ميله هاش زخمي كردنم.ا
گفت: فقط همين؟ا
پسرك گفت: نه همين همينم كه نه! شبا كه خسته بر ميگردم به اتاقكم همه ي تنم درد داره . همش خستست.ا
گل آروم دست كشيده بود به جاي زخم باغبون و بوسه هاش مسير دستش رو دنبال كرده بودند.ا
باغبون آروم گرفت..فقط به گلش نمي تونست بگه كه :«اين زخم منه.اين درد منه. فقط مال من» ،آخه خودش مگه مال كي بود؟ گلش ديگه خوب. صبح كه چشماشو باز كرد، يه نيگاه به دستاش انداخت...يه نيگاه به ميله هاي زمخت و شيشه هاي خرد شده.گلي اون طرف بود. خيلي نزديكتر . دوباره پنجره بود و دستاي پسرك. دستاي پسرك بود و نوازش گلش.ا

|

Powered by Blogger Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com