<$BlogRSDURL$>
.


Monday, June 06, 2005

 
سوسك فاضلاب رو بايد كشت
روزاي خوبي ندارم
شباي بدتري
گاهي اونقدر بد كه خيلي دلم مي خواد مثل خيلي دوستاي ديگه ، مثل گلسو، مثل آزول ديگه ننويسم.نگفتن نداره كه هر كسي بالا و پايين زيادي تو زندگيش داره، گفتن نداره كه عاشق تر از خودم سراغ ندارم ، نگفتن نداره كه زندگي عاشق بالا و پايينش خيلي بيشتر ميشه. بايد بگم مال من كه اينهمه دور افتادم از عشق خودم بيشتر از يه زندگي معموليه. پايين تراش اين روزا خيلي بيشتر شدن. مني كه وقتي انگشت اشارم رو طرف خودم مي گيرم و از خودم ، خودم رو مي پرسم خيالم جمعه كه توي گرماي عشقم هرچه بدي بوده ذوب شده و ريخته زير پام، توي مسير طي شدم. آخه اينجا ننويسم، به كي بگم؟ البته غم ريختن تو دل كساني كه منو مي خونن انصاف نيست،ولي نمي شه ننويسم. اما از اين به بعد اگه خواستيد جايي باشيد كه چند لحظه از غم و درد و فشار زندگي دور باشيد ، من نخودسياه رو توصيه نميكنم بهتون.حتي ميشه اگه كسي لينك منو توي وبلاگش گذاشته حذفم كنه.ازاين به بعدتا(؟) زياد خوشايند نخواهم نوشت... الان خانوميم زنگ زد...اين خط موبايل لعنتي ايرانم كه . . .نشد كه درست بشنويم همو. اينم از مزاياي نوشتن تو تاكسيه ديگه. بگذريم. داشتم مي گفتم: هميشه خواستم كه دوست داشته شدنم به خاطر ايني باشه كه هستم، دوست نداشته شدنم هم. خودم رو دوست داشته باشند و از خودم بدشون بياد. نه مي خوام اوني بشم كه ديگران دوست دارند و نه اوني كه اونا دوست ندارند.خوب نه اينكه بگم:«همينكه هستم،هستم» من اون چيزي كه بهتره خواهم شد، روز به روز و لحظه به لحظه. من نه تصورِ كسي هستم و نه خيالاتش . نه سوء تفاهم هيچكس.دوست دارم كه دوست بدارم . . . فشار هاي زندگي و ناملايمات رو هم تحمل مي كنم، گاهي پيش مياد كه تلنبار شدن همين فشارهاي كوچيك طاقت منم طاق كنه.الان اينم. كمِ كمش مونده كه بشكنم.صداي تَرَك تَرَك شدنم رو مي شنويد؟ . . .عشقم رو مي رنجونند. با داستانهاي صد تا يه غاز. با خيالات. با شنيده ها. مگه من چه كسي رو از خودش نشناختم كه من رو از ديگران مي شناسند؟ همه هم با يه ژست دلسوزانه ميان و ميخوان گلم رو از من بگيرند.ا
فردا مال من و گُلَمِه. من مي سازمش. ما مي سازيمش. از همين الان كه به خونه برسم دودمان هر كسي رو كه بخواد اين طور سنگ بندازه سر راه عشقمون به باد مي دم.مگه قوي تر از منِ شكسته هم وجود داره؟ من كه خودِ «خدا»م. گيرم كه كسي دو روزي دو كلمه اي حرف مفت زد. من آيندم رو دارم. الانم را دارم و اراده و روحيه ي ساختن رو. دريوزگي دو تا خاله زنك هم راه به هيچ جا نمي بره. چون من و خدا و گلم هستيم.آبرو مي خواين ببرين؟ من از شما بيشترم. نخواستم تا بحال. نجابت كردم كه لياقتش رو نداشتيد. آبرو نمي ذارم براتون.البته نداريد آبرو. من فقط رسوا ميكنم داستانسراييتون رو. «تو»ي تن فروشي رو كه تا امروز گرون فروشيت رو نديده گرفتم. «تو»ي فراموشكاري رو كه ژست دلسوزي مي گيري و «تو»ي عاشق نماي نون به نرخ روز خور رو كه به اميد گوشه ي چشم اون «رواني تن فروش» پشت سر من صفحه گذاشتي، سايت زدي و . . . مگه به نظر تو گذشته ي شنيده ي يك آدم، اونم از دهن كثيف يه رواني تن فروش مهم نيست؟ خوب پس گذشته ي ديده شده ي تو هم از طرف منِ نخودسياه از حالا مهمه! از همين الان. مگه «عشق تو» نمي تونه حرف منو بشنوه و خوره به جونش بيفته كه تو چه كردي و با كه بودي؟ مگه نه اينكه من تونستم تن اون عجوزه رو بخرم و تو عرضه ي اين رو هم نداشتي؟ خوشم مياد بدونم چه حالي ميشي وقتي عشقت اينا رو از من بشنوه.ا
آره خلاصه، من اينشكلي هم مي تونم باشم. انگاري لازمه كه باشم.البته اصلاً «طور» بدي نيست. «نجابت» واژه ي مسخره اي شده تو اين شرايط. تو اين دنياي ما ايرونيا كه هر جاي دنيا هم كه باشيم باز هم دنبال حرف مردم مي ريم و سرمون درد مي كنه براي افتادن تو پوستين مردم. ولي از همين الان پوستين من يكي براي هر كي كه الان يا هر وقتي توش بوده يا خواهد بود، به جز خودم، بيشتر شبيه اتاق گاز مي شه.شما كه تو گذشته زندگي مي كنيد هم لطف كنيد نگيد كه قبلاً يه غلطي كرديد و تموم شده و رفته. نه! شما از گذشته ي من حرف مي زنيد، گذشته اي كه فقط از 4 تا مثل خودتون شنيديد من از حالا از گذشته ي همتون براي همه مي گم، گذشته اي كه خودم ديدم و لمس كردم. . . . « حالا بياريد هر چه داريد ز مردي و زور». پدر و مادر و خانواده ي «تو» ، حتي برادرت كه آلمانه و حتي همكاراي ادارت و دوستاي عزيزت، عشق الكي «تو» (كه اگه عاشق واقعيش بودي عشق كس ديگه رو نشونه نمي گرفتي)، خانواده و دوستاي «تو»...همه دم دستم هستند.يه مدت هم شما طرف حساب «يكي» باشيد كه مثل خودتون رفتار مي كنه ، فقط صداقت داره بر عكس شما، ببينم دنياتون چه شكلي مي شه!!!ا
يا مي گرديد و مي گردم و نابودتون مي كنم، يا به غلط كردن مي افتيد. زندگي خودم به قدر كافي بالا و پايين داره. شما رو مثل آشغال مي اندازم بيرون ازش كه سر فرصت به خودم و گلم برسم. حيف آشغال كه به شما گفتم. فقط فكر كنيد كه چه سودي براتون داشته كار هاي تا به حالاتون.ا

|

Powered by Blogger Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com