<$BlogRSDURL$>
.


Monday, June 27, 2005

 
بهارنارنج

مي بينين كار و گرفتاري زياد كه مي شه آدم از چه دلبستگي هايي ميگذره؟ البته هيچ عشقي هميشه فراموش نمي شه. بهش هم بر نمي خوره. چون اونقدري بزرگ هست كه لايق اين اسم باشه. هر چي هست اينكه من يه ماه حافظ نخوندم براي اين بود كه همه ي اين مدت لازم بود كه براي چيز بزرگتري از اين عشق صبح تا شب تلاش كنم. الانم نه كه كارم تموم شده باشه! اما موقتاً تا سه شنبه صبح دوندگي ها كمتر شده . بعدشم مگه ميشه نخودي باشي، عطر بهار نارنج هم بهت بخوره، ياد حافظ نكني؟ ا
به من كه ميگه بي حاصل تلاش نمي كنم. درست ميرم و درست ميرسم. هرچند سخت باشه . هرچند دور باشه. اما نخودسياه به آسودگي خاطرِ گاهِ «چون قبا در آغوش گرفتن» مقصود كه «لبِ نوشش» ،«دل و دين مي بَرَد» اميد داره:ا


بِبُرد از من قرار و طاقت و هوش
بُتِ سنگين دلِ سيمين بناگوش
نگاري چابكي شنگي كُله دار
ظريفي مهوشي تركي قباپوش
ز تابِ آتشِ سوداي عشقش
بِسانِ ديگ دائم مي زنم جوش
چو پيراهن شوم آسوده خاطر
گرش همچون قبا گيرم در آغوش
اگر پوسيده گردد استخوانم
نگردد مِهرت از جانم فراموش
دل و دينم دل و دينم بِبُردست
بَر و دوشش بَر و دوشش بَر و دوش
دواي تو دواي توست حافظ
لبِ نوشش لبِ نوشش لبِ نوش


|

Powered by Blogger Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com