Thursday, July 28, 2005
جاي درست
يه جا -فكر مي كنم يه داستان بود تو مجله ي الفبا- خوندم كه براي اين وقتي يكي مي ميره زنده ها براش گريه مي كنن كه «آدمها» (با تاكيد گفته بود آدمها) ، «تا وقتي زنده هستند» (اين رو هم با تاكيد بايد مي خوندي)وجود خودشون رو بين همه ي اونهايي كه دوست دارند تقسيم مي كنن و همه ي اونها به سهم خودشون از وجود اون شخص عادت مي كنن و وقتي كه زمان مرگش فرا مي رسه ، اون «آدم» ميره و تكه تكه هاي دلش رو از همه پس مي گيره و بر مي داره و ميره. براي همين «آدماي زنده وقتي يكي مي ميره احساس جاي خاليش رو مي كنند و با يه جور خلاء بايد كنار بيان كه اصلاً كار راحتي نيست»ا
يه جاي ديگه هم خوندم -فكر مي كنم كتاب سفر روح بود- كه اون كه مي ميره نمي ميره، شكل زندگيش ، جاي زندگيش عوض مي شن.ا
اين روزا كه نه دقيقاً...يه مدتيه كه دارم تيكه تيكه ها رو جمع مي كنم. فكر مي كنم و نمي كنم كه 4-3 تكه بيشترش دست كسايي كه قراره زنده بمونن -يا مي شه گفت كسايي كه قراره اينجا و اين شكلي بمونن- نمونده. اينا رو هم كاش پس بگيرم.يه چيني بند زن مي خوام و بعدشم ديگه همش دست كسيه كه مي دونم دست اون جاي درست اين تيكه هاست.ا
ديگه اينجا جاي من نيست