<$BlogRSDURL$>
.


Monday, August 01, 2005

 
خنده
با همه شوخي، با منم شوخي؟ ما كه عادت داشتيم فقط شوخي هاتو نگاه كنيم و چيزفهم شيم! حالا دست ما رو گرفتي از هزارتوي بي سر و ته دست سازت رد كردي به وسطاش كه رسيديم تق تق همه ي درا رو پشت سرمون بستي و قاه قاه بهمون مي خندي؟ باهات لج كنم؟ مثل خودت نامرد بشم؟ آخه اگه منم ،فردا كه چشم باز كني اون سر هزارتوي مسخرت برات دست تكون ميدم. پس چرا اينهمه شوخي بي مزه مي كني؟ فردا روز مي خواد چشمامون تو چشم هم بيفته ها «زندگي». از من گفتن.
چي خيال كردي؟ هنوز وقتش نيست كه حسرت اينو بخورم كه كسي كه دوستش دارم شب عيد حداقل يه سر بهم بزنه. يا يه شاخه گل برام بياره.هنوز وقتش نيست كه برسم به روزي كه ... كه آدرس جديد نداشتن رو نتونه بهونه كنه براي سر نزدن بهم. كه مثلاً نتونه بگه كه «خوب آدرست عوض شده! نمي دونستم جديده كجاست؟» . كه نتونم بگم «آخه ما كه مثل شما جا عوض نمي كنيم. تو فقط كافيه شماره قطعه و رديف رو فراموش نكرده باشي.» حاليته؟ خلاصه ديگه شوخي هات خيلي بي مزه شدن.من يكي كه تا آخرش هستم. جلوي تو يكي كم نميارم «زندگي» . . . سلام

به صدف مانم خندم چو مرا درشكنند
كار خامان بود از فتح و ظفر خنديدن


|

Powered by Blogger Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com