<$BlogRSDURL$>
.


Friday, October 07, 2005

 
شبانه
گلي تو اتاق بود. هنوز عطرش هست. نه خواب ديده بود نه خيال بافته بود. اما حالا دوباره اون سمت پنجره و دور از دسترسه. وقت رفتن اما به باغبونش گفت «اين بار زود زود مياي»‌راست گفته بود. زود زود ميره با بيشترين عشق جهان ، از ميون يه دنيا اسطوره و فرياد، آخه هيچ چيزي در كنارش ، از گلش بزرگتر نبوده. براي يه باغبون چي از اين بزرگتر ميتونه باشه كه گلي پيدا شه كه تو دل باغبون يه دنيا گل عشق بكاره؟ ا



يادته برات نوشتم:ا
ا«صدا كن مرا . . .»ا
الان
صداي تو كجاست؟ا

|

Powered by Blogger Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com