<$BlogRSDURL$>
.


Sunday, October 16, 2005

 
يه شعر از ايرج ميرزا
بر سردر كاروانسرايي
تصوير زني به گچ كشيدند
ارباب عمايم اين خبر را
از مخبر صادقي شنيدند
گفتند كه وا شريعتا ، خلق
روي زن بي نقاب ديدند
آسيمه سر از درون مسجد
تا سردر آن سرا دويدند
ايمان و امان به سرعت برق
مي رفت كه مومنين رسيدند
اين آب آورد ، آن يكي خاك
يك پيچه ز گل بر او بريدند
ناموس به باد رفته اي را
با يك دو سه مشت گل خريدند
چون شرع نبي از اين خطر جست
رفتند و به خانه آرميدند
غفلت شده بود، خلق وحشي
چون شير درنده مي جهيدند
بي پيچه زن گشاده رو را
پاچين عفاف مي دريدند
اب هاي قشنگ خوشگلش را
مانند نبات مي مكيدند
بالجمله تمام مردم شهر
در بحر گناه مي تپيدند
درهاي بهشت بسته مي شد
مردم همه مي جهنميدند
مي گشت قيامت آشكارا
يك باره به صور مي دميدند
طير از وكرات و وحش از جحر
انجم ز سپهر مي رميدند
اين است كه پيش خالق و خلق
طلاب علوم رو سفيدند
با اين علما هنوز مردم
از رونق ملك نا اميدند؟!ا

|

Powered by Blogger Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com