<$BlogRSDURL$>
.


Sunday, January 08, 2006

 
گرگ و ميش
خسته اي وقتي از جنگ برگشته باشي. چه پيروز، چه شكست خورده. خسته تري وقتي كه هم پيروز ميدون تو باشي هم شكست خورده ي جنگ. اما كاش يه بار براي همتون پيش بياد.آخ كه چقدر اين شادي بزرگه! خدايا شكرت. قشنگه خستگي ستيز با «نيمه ي نخواستني» خود، بخصوص وقتي كه برنده بر مي گردي. من از پس خودم بر ميام،بر اومدم. اما زورم قدر دلتنگيام نيست.سختم مياد اين لحظه ها. نمي شه فكر نكرد به اونچه كه هست. نمي شه وانمود كرد كه نيست. آخ كه چه قدر اين غم بزرگه! خدايا صبر بده

من به درماندگي صخره و سنگ
من به آوارگي ابر ونسيم
من به سرگشتگي آهوي دشت
من به تنهايي خود مي مانم
من در اين شب كه بلند است به اندازه حسرت زدگي
گيسوان تو به يادم مي آيد ...ا
من در اين شب كه بلند است به اندازه حسرت زدگي
شعر چشمان تو را مي خوانم ...ا
چشم تو چشمه شوق
چشم تو ژرفترين راز وجود
برگ بيد است كه با زمزمه جاري باد
تن به وارستن عمر ابدي مي سپرد
تو تماشا كن
كه بهار ديگر
پاورچين پاورچين
از دل تاريكي ميگذرد!ا
.
.
.
غمم از زيستن بي تو دراين لحظه پر دلهره است
ديگر از من تا خاك شدن راهي نيست
از سر اين بام
اين صحرا اين دريا
پر خواهم زد .ا
.
.
.
حميد مصدق

|

Powered by Blogger Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com