.
Wednesday, July 12, 2006
به حباب نگران لب يک رود قسم
غصه هم خواهد رفت
و «به کوتاهي آن لحظه ي شادي که گذشت»ا
غصه هم خواهد رفت
آن چناني که فقط خاطره اي خواهد ماند
لحظه ها عريانند
بر تن لحظه ي خود جامه ي اندوه مپوشان هرگز
تو به آيينه
نه!ا
آيينه به تو خيره شده است
تو اگر خنده کني، او به تو خواهد خنديد
و اگر بغض کني
آه از آيينه ي دنيا که چه ها خواهد کرد
گنجه هاي امروز، پر شد از حسرت و اندوه و چه حيف
بسته هاي فردا، همه اي کاش اي کاش
ظرف امروز وليکن خاليست
ساحت سينه پذيراي چه کس خواهد بود
غم که از راه رسيد، در اين خانه بر او باز مکن
تا خدا يک رگ گردن باقيست
تا خدا هست به غم وعده ي اين خانه مده...ا