<$BlogRSDURL$>
.


Sunday, July 30, 2006

 
شبانه
آخر شب بعد يه روز مردادي كه از آسمون تهران آتيش مي باره و تمام روز دلهره ي بزرگي به اندازه ي بزرگي عشق داشتي، چرا بايد يه جوونك مستِ مستِ مست، همچين مست كه نتونه راه بره، تو پياده رو از تو كه براش غريبه ي غريبه اي بدون هيچ مقدمه اي بپرسه : «عشق يعني چي؟» و تو ياد همه ي خستگي از تن و روحت بره بيرون وقتي به پاسخ سوالش فكر مي كني. ا
بهش بر نخورد وقتي گفتم تو نمي فهمي اگه من بگم.فكر كنم اونم يه «تو» داشت. فهميد كه عشق براي هر كسي يه معني مي ده و براي من عشق يعني «تو»...مي دونم چشمام هم خنديدن وقتي كه دوباره فهميدم كه تو خود عشقي . نپرسيد چرا «تو» اما اگر مي پرسيد مي شنيد كه «تو» كمال همه ي خوبي هايي و كامل كننده ي من.ا
دوستت دارم

|

Powered by Blogger Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com