Tuesday, April 13, 2010
نیستی
و می نوشتم به روی تمام صخره ها
هر کجا می روی برو
ولی فقط باش
یادت هست؟
نیستی
Thursday, May 07, 2009
!هی رفیق
!تو که دلم پیشته هنوز
می خواستی بری و رفتی
واسه این که خوش باشی با همسفرت
!درم بستی پشت سرت
فکر نکنی که تا ابد دنیا به کامت می مونه
عروسکای قصه رو
دستای تو می رقصونه
ته ته جاده حتما می ره سمتی که تو رو از من نگیره
فکر چشمای سیاهتو کردی؟
Monday, March 16, 2009
پست شب عید
می خواستم بت بگم، چقدر پریشونم
دیدم خودخواهیه، دیدم نمی تونم
تحمل می کنم بی تو به هر سختی
به شرطی که بدونم شا د و خوشبختی
به شرطی بشنوم دنیات آرومه
که دوستش داری، از چشمات معلومه
یکی اونجاست شبیه من، یه دیوونه
که بیشتر از خودم قدرت رو می دونه
چیکار کردی که قلبم به خاطر تو بی رحمه
تو می خندی، چه شیرینه "گذشتن"، تازه می فهمم
تورو می خوام، تموم زندگیم اینه
دارم می رم، ته دیوونگیم اینه
نمی رسه به تو حتی صدای من
تو خوشبختی ، همین بسه برای من
Sunday, October 26, 2008
مسافرت خیلی وقتا خیلی چیزا و خیلی کسا رو از یادت می بره!
نفرین به سفر
آلبومتو با خودت ببر سفر! خیلی به دلت مطمئن نباش!
Saturday, October 11, 2008
بی تو با تو بودن
اگه بی تو تنها گوشه ای نشستم
تویی تو وجودم بی تو با تو هستم
اگه سبز سبزم تو هجوم پاییز
ذره ذره ی من از تو شده لبریز
ای همیشه همدم واسه درد دلهام
عطر تو همیشه جاری تو نفسهام
ای که تار و پودم از یاد تو بی تاب
با منی ولی باز دوری مثل مهتاب
بی تو با تو بودن شده شب و روزم
بی تو اما یادت با منه هنوزم
تویی توی حرفام تویی تو نفسهام
ولی جای دستات خالیه تو دستام
من به شوق و یاد بارون زنده ام و پژمرده نمیشم
تشنه ی یک قطه ام اما سرد و دل آزرده نمیشم
سخته وقتی تو غزل هام از من و تو واژه ای نیست
سخت بی تو با تو بودن سخته اما چاره ای نیست
بی تو با تو بودن شده شب و روزم
بی تو اما یادت با منه هنوزم
تویی توی حرفام تویی تو نفسهام
ولی جای دستات خالیه تو دستام
(گروه آریان)
Monday, September 15, 2008
حیف از تو گل
Sunday, January 27, 2008
زمستون
Sunday, December 16, 2007
هی...هی
Thursday, December 06, 2007
داغ شقایق
گل من کاری بکن
شاید از غصه بمیرم
گل من کاری بکن
امون از این عشقی که عاشقم نیست
امون از این گل که شقایقم نیست
امون از این یار نفس بریده
امون از این بغضی که هق هقم نیست
خراب شدی رو سر آرزو هام
تاوان این عشقو من از تو می خوام
رفتی و دیدی پرپرت نکردم
مثل خودم در بدرت نکردم
فقط...
حرفتو خوندم و چشمام و بستم
از حال و روزم خبرت نکردم
آره...
حرفتو خوندم و
چشمامو بستم
با یه باغبون غریبه باورت نکردم
سوختم و دل به کسی ندادم
تو سایه ات رو تاج سرم نکردی
Saturday, August 26, 2006
پايان
دلم داره مي ميره
ببخشيد نخود سياه رو
اگه گاهي زياد حرف زد و گاهي حرف زيادي زد
اگه نمرد، بعد از اين روي آب مي نويسم
اگه مرد، دنيا قشنگ تر نمي شه
خدايا! تو هم ببخش كه بهت گاهي بد و بيراه گفتم
شايد ديگه فرصتي نباشه كه ازت عذر بخوام
پس با همين يكي ببخش
معذرت مي خوام خدا! خوب شد؟ا
من اما صبر مي كنم كه تو عذر خواهي كني، جبران كني، و سامون بدي همه ي خرابكاري هاتو
زندگي رو كردي برزخ بعدش كوير بعدش بهشت بعدش سراب . اگه مي خواي ببخشمت بشين و نگاه كن، چوب لاي چرخم نذار. مي خوام سرابت رو بهشت كنم. ببين ، شايد تو هم ياد بگيري
گُل من! حالا تو مواظب من باش. يه كم فقط. تا وقتي كه از پس اين خرابكاريِ اون بالاسري بر بيام
مي خوام كه بتونم
بخواه كه بتونم
من ديگه اينجا نيستم
Tuesday, August 22, 2006
******** به من گفتي صدات نزنم اون طوري كه هميشه ميزدم. چه فرقي مي كنه؟ مهم تويي كه هموني
دلخنده
وقتي سرحالي و همه ازت انرژي مي گيرند و روزشون قشنگ ميشه كسي نميفهمه كي مياي و كي ميري . كافيه يه روز تو خودت باشي همچين مشكوك و غريب به نظر مياي كه غريبه ها هم مي پرسن چته و مي خوان اوضاع رو درست كنند. حالا خدا نكنه كه ديگه خيلي خراب باشي. در عين حال نخواي به همه دردتو بگي. هر حدسي بخوان مي زنن و بعدش هم نسخه مي پيچنا
امروز يكيشون مي گفت « دنبال كسي برو كه خنده رو رو لبت ميشونه » نمي دونه كه من حتي وقتي كه اشك تو چشمامه ، يكي رو دارم كه خيالش باعث ميشه كه قلبم لبخند بزنه.من فقط يه بار زندگي مي كنم. نمي خوام فرداي زندگي حسرت بخورم. نمي خوام. مي خوام جايي برم كه دلم مي خواد برم. اوني باشم كه دلم مي خواد باشم. اوني رو داشته باشم كه دلم مي خواد داشته باشم. و مي خوام قلبم اينقدر بخنده كه شيرين ترين زندگي رو داشته باشم. اونقدر اميدوار باشم كه هميشه چشمام حتي از پشت اشك هم بخندند. ا
ديدي حق دارم بترسم. من فقط يه بار زندگي مي كنم آخه
دلم مي خواد بهترينم رو از خاطراتم بگيرم و بغلش كنم. دلم خيلي تنگ شده براش. از خاطراتم؟ نه فقط از اونا! از فردا. ا
پرده ي دوم رومئو و ژوليت رو يادته؟
ميگه «آخر نام را كدام منزلت است؟
حقيقتي كه آن را گُل مي ناميم، با هر نام ديگر، همين رايحه ي خوش را به مشام مي رساند»ا
Monday, August 21, 2006
ترس من
من مي ترسم
ترس عامل هرآنچه اين روزها انجام ميدهم و يا انجام نمي دهم شده است
ترس از «هيچ» شدن، «هيچ» داشتن، «هيچ» نداشتن.ا
من مي ترسم
ترس از بهترين بودن و ماندن ، وقتي به «هيچ» دردي نمي خورد اين بهترين بودن
وقتي «هيچ» به كار او كه بهترينش شدي نمي آيي
خدايا مي ترسم به «به جز مني» قانعش كني. خدايا از تو هم مي ترسم
من مي ترسم
Friday, August 18, 2006
سكوت كردم و گفتي به خانه ات برگرد
سكوت پنجره ها
به عصر ساده ي بعد از جوانه ات برگرد
خيال ميكني از من جوانه مي ماند؟ا
براي بودنم آيا بهانه مي ماند؟ا
قسم به حضرت چشمت عبور مي كشدم
...كه اشتياق رسيدن به گور مي كشدم ا
مرا بگو كه به يادت هزار پاره شدم
اسير پنجه ي قهر غمي دوباره شدم
دو باره بارش باران به حال باور من
هزار مساله اما اگر ...كه در سر من
سكوت پنجره ها را به فال من بنويس
تمام درد قفس را به بال من بنويس
تو در حوالي كوچي نگو كه مي ماني
نگو به فكر زميني به فكر باراني
نگو به آخر دنيا نمي رسد دل من
نگو! خبر كه نداري كجاست مشكل من!ا
من از شروع دو چشمت اسير پايانم
اسير بارش دردي به شكل بارانم
شكوه مردن من را ببين و قصه بگو
و ضربه خوردن من را ببين و قصه بگو
نگو به خاطر يك اتفاق ساده شكست
عزيز من بنويس از خيال جاده شكست
بگو كه شاعر و تنها شبيه پنجره بود
بگو كه عاشق باران سكوت پنجره بود
تنبل پاشو
آهاي!ا
بيدار شو
برو بشين سر جاي خودت. كار دنيا رو خودت بگير تو دستت. گرفتي خوابيدي يه عوضي رفته نشسته سر جات داره عوضي خدايي مي كنه
گاهي آرزو مي كنم دنيا به جاي تو، يه مادر داشت. مادرا هيچوقت اين جور مواقع خواب نمي مونن.
با توام
بيدار ميشي يا ...ا
بخونم فاتحتو؟ا
Wednesday, August 16, 2006
برزخ
فكر همه جا رو كرده بودم.حتي اينجا رو.اما هيچ وقت اينجا نبودم. خيلي غير منتظرست.اصلا نه انگار كه فكر اينجارو هم كرده بودم.
چشمام مي سوزن. سرم 2 روز تمومه كه درد مي كنه. لبام ترك خوردن. همه دهنم زخم شده.
گره افتاده در كارم
به خود كرده گرفتام
گفته بودم منو سر لج نندازه، اما انگار از كل كل خوشش مياد
همه ي اينا كه گفتم هست، اما يه چيز ديگه هم هست كه سرپا نگهم داره. بزرگتر از همه ي اين شوخي هاي تلخ زندگي . دلي كه به عشق گُلي گرمه.
هميشه وقتي كه انتظارشو نداري اتفاق ميافته. ميگن اينطوريه. قديما ديده بودم كه اينطوريه. خدايا! يادم بنداز
Wednesday, August 09, 2006
شوخی
خدایا! تو چرا ؟ غریب غربا و دوست و آشنا که سر به سرم می ذارن حوالشون میدم به تو. تو که شوخیت گرفته باهام چی کارت کنم؟ا
تورو به خودت قسم میدم که ببینی که دارم ذره ذره آب می شم. جنبه ی این همه شوخیتو ندارم به خودت قسم. بیشتر دوستم داشته باش.حالا که اون زندگیمه اینهمه سنگ جلو پام ننداز.به دستش میارم حتی اگه تو نخوای. من از تو لجباز ترما.ا
شبت بخیر
Wednesday, August 02, 2006
مرمر
توي يه موزه ي معروف كه با سنگ هاي مرمر كف پوش شده بود, مجسمه بسيار زيباي مرمريني به نمايش گذاشته شده بودند كه مردم از راه هاي دورو نزديك واسه ديدنش به اونجا مي اومدن. ا
و كسي نبود كه اونو ببينه و لب به تحسين باز نكنه
يه شب سنگ مرمري كه كف پوش اون سالن بود؛ با مجسمه؛ شروع به حرف زدن كرد و گفت: ا
"اين؛ منصفانه نيست! ا
چرا همه پا روي من مي ذارن تا تورو تحسين كنن؟! ا
مگه يادت نيست؟!ا
ما هر دومون توي يه معدن بوديم,مگه نه؟ ا
اين عادلانه نيست!ا
من خيلي شاكيم!" ا
مجسمه لبخندي زد و آروم گفت: ا
"يادته روزي كه مجسمه ساز خواست روت كار كنه, چقدر سرسختي و مقاومت كردي؟" ا
سنگ پاسخ داد:ا
"آره ؛آخه ابزارش به من آسيب ميرسوند." ا
آخه گمون كردم مي خواد آزارم بده.ا
آخه تحمل اون همه دردو رنج رو نداشتم."ا
و مجسمه با همون آرامش و لبخند مليح ادامه داد كه: ا
"ولي من فكر كردم كه به طور حتم مي خواد ازم چيز بي نظيري بسازه. ا
به طور حتم بناست به يه شاهكار تبديل بشم .ا
به طور حتم در پي اين رنج ؛گنجي هست.ا
پس بهش گفتم :ا
"هرچي ميخواي ضربه بزن ؛بتراش و صيقل بده!" ا
و درد كارهاش و لطمه هائي رو كه ابزارش به من مي زدن رو به جون خريدم. ا
و هر چي بيشتر مي شدن؛بيشتر تاب مي آوردم تا زيباتر بشم! ا
پس امروز نمي توني ديگران رو سرزنش كني كه چرا روي تو پا ميذارن و بي توجه عبور مي كنن." ا
Monday, July 31, 2006
هيچ وقت ، هيچ تاريكي اي
ماجراي نيمه شب
قشنگه. نمي دونم از كيه، زحمت ترجمه ي و تايپش رو اما خود نخودسياه كشيده، همراهم باش،اي كاش با هم از شب بيرون بريم. كاشكي منتظرمون باشه
وقتي اينجا با من باشي ،تاريك نيست
جادوي شعاع هاي مهتاب
بي اختيار مي تابند
ستاره ها اينجايند تا تو را راهنما باشند
من راه را نشان خواهم داد
امروز غروب با من بيا
تو را به روز تازه اي خواهم برد
گذرگاهمان را ماه روشن خواهد كرد
با فروغي خدايي
دستانم را بگير، تو را خواهم برد
به سوي نور و روشني حقيقي
اكنون از ميان شادي ها عبور كن
در حاليكه قلبت در آرامش كامل است
و به آرامي با من قدم مي زني
خوشبختي را حس خواهي كرد
نه! من يك سايه نيستم
براي تواينجا هستم،نگاه كن
كه در دل تاريكي مي رانم
و جاودانه مي درخشم
به سرزمين قلب من سفر كن
و بدان كه اينجاست كه خواهي يافت
نرمترين نوازش مهتاب را
و روح هاي در آغوش هم به پيچ و تاب را
Sunday, July 30, 2006
شبانه
آخر شب بعد يه روز مردادي كه از آسمون تهران آتيش مي باره و تمام روز دلهره ي بزرگي به اندازه ي بزرگي عشق داشتي، چرا بايد يه جوونك مستِ مستِ مست، همچين مست كه نتونه راه بره، تو پياده رو از تو كه براش غريبه ي غريبه اي بدون هيچ مقدمه اي بپرسه : «عشق يعني چي؟» و تو ياد همه ي خستگي از تن و روحت بره بيرون وقتي به پاسخ سوالش فكر مي كني. ا
بهش بر نخورد وقتي گفتم تو نمي فهمي اگه من بگم.فكر كنم اونم يه «تو» داشت. فهميد كه عشق براي هر كسي يه معني مي ده و براي من عشق يعني «تو»...مي دونم چشمام هم خنديدن وقتي كه دوباره فهميدم كه تو خود عشقي . نپرسيد چرا «تو» اما اگر مي پرسيد مي شنيد كه «تو» كمال همه ي خوبي هايي و كامل كننده ي من.ا
دوستت دارم
Tuesday, July 18, 2006
مرا مي شناسي تو اي عشق
باورم از «من» ،عاشق زندگي كردن و عاشقانه مردن است و امروز «كوچ» ، عشقبازي من است. كسي به عَشَقه هاي سمج اين باغ نمي گويد كه اين كه به پاهايش پيچ خورده ايد باغبان است ، نه درخت؟ كه «حيران» در گُلي است و ديگر اين باغ آغوش تمام او نمي تواند بودن؟ا
و«شيفته» ي «تمامي عشق» در لباس گُلي دوردست و «تمامي آرزو» در وجود يكتاي آن كه با هر چه عشق، نامش را مي توان نوشت و با هر چه رود ، نامش را مي توان سرود. ا
و «اميدوار» به دستاني كه هر قفل كهنه را بي بيم حصار، مي توانند گشود
اي كاش بدانند و دست از سرِ پاهايم بردارند.ا
نفسي مي خواهم براي سفر تا كبوتر ، و افقي براي خطر تا شقايق.ا
آري!«...طوفان يك گل مرا زير و رو كرده» ،اگر چه « پُرم از عبور پرستو ، صداي صنوبر،...» اما دل من «گره گير چشم نجيب» گُلي است. تو نمي داني. شايد هيچ كس نداند. شايد او كه با شعرش شور را نقاشي ميكرد هم روزي كه سرود «مي شود در معني يك گل شناور شد» هم نمي دانست كه چه چشمان مشتاقي دارد اين باغبان وقتي به «آسماني» زمين زندگي اش نگاه مي كند.
هاي! اين همه درخت كه ريشه در خاك اين باغ دارند! همه ارزاني پيچيدن شما . مرا رها كنيد. نيمه ي من جاي ديگريست . من از ازل سفري بودم. چرا كسي به عشقه ها نفهماندكه جاي ديگري «جاي من ،خالي است» ؟ ا
Wednesday, July 12, 2006
به حباب نگران لب يک رود قسم
غصه هم خواهد رفت
و «به کوتاهي آن لحظه ي شادي که گذشت»ا
غصه هم خواهد رفت
آن چناني که فقط خاطره اي خواهد ماند
لحظه ها عريانند
بر تن لحظه ي خود جامه ي اندوه مپوشان هرگز
تو به آيينه
نه!ا
آيينه به تو خيره شده است
تو اگر خنده کني، او به تو خواهد خنديد
و اگر بغض کني
آه از آيينه ي دنيا که چه ها خواهد کرد
گنجه هاي امروز، پر شد از حسرت و اندوه و چه حيف
بسته هاي فردا، همه اي کاش اي کاش
ظرف امروز وليکن خاليست
ساحت سينه پذيراي چه کس خواهد بود
غم که از راه رسيد، در اين خانه بر او باز مکن
تا خدا يک رگ گردن باقيست
تا خدا هست به غم وعده ي اين خانه مده...ا
Monday, July 03, 2006
Wednesday, June 28, 2006
Sunday, June 25, 2006
ترانه های شهیار قنبری گاهی وقتی رگ خواب احساس نخودسیاه رو حسابی گیر میارن. حتی اگر به این کوتاهی باشند. حتی اگر به این . . .این بشر متخصص حس و حال های اینجوریه. ببین :ا بغلم کن . بغلم کن . بغلم کن
بغلم کن
به رسم مرغ دریای
پر از پرتماشایی
به سوز ساز تنهایی
در این سیلاب زیبایی
برقص . برقص . برقص
به پیچ و تاب یک پیچک
به شکل آخرین میخک
به یاد شمعی در رگبا ر
دو سایه درهم بر دیوار
برقص . برقص . برقص
Friday, June 23, 2006